تاریخ انتشار : شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۲۱:۱۴
 
شب عاشورا است امشب ... کربلا غوغاست امشب...

شب است و بوی جدایی زخیمه ها آید...صدای ناله زینب زنینوا آید..

Share/Save/Bookmark
 
شب عاشورا است خیمه گاه حق در تب و تاب...زینب را چه میشود..امشب خواهر شاه عشق در خیمه بی قرار است وهر دم زیر لب روضه غم میخواند...روضع وداع با برادر.. با عباس.. علی اکبر..قاسم..و فرزندان رعنایش... ای وای که اخر سپیده عاشورا خواهد دمید ... و سواران عشق، یک به یک پای به مسلخ شهادت خواهند نهاد...
پایگاه تحلیلی خبری هم اندیشی:شب عاشورا بود و خیمه گاه حق در تب و تاب... در عصر روز تاسوعا «شمر بن ذی الجوشن» به همراه هزاران نفر نیروی کمکی به صحرای کربلا رسید و «عمر بن سعد» را برای حمله به امام (ع) تحت فشار قرار داد. عمر سعد دستور حمله را صادر کرد.
صدای همهمه لشگر که به گوش امام حسین (ع) رسید، برادرش عباس (س) را صدا کرد و به همراه چند تن از بزرگان کوفه ــ که خود را به کاروان حق رسانده بودند ــ به نزد دشمن فرستاد تا از قصد آنان آگاه شود.
 
حضرت ابوالفضل (س) بازگشت و به برادر عرضه داشت که دشمن آمده است تا یکی از این دو کار را انجام دهد: یا اخذ بیعت یا آغاز جنگ.
امام فرمود: «بیعت با یزید که هرگز ؛اما درباره جنگ اگر می توانی برو و امشب را از آنان مهلت بگیر و نبرد را به فردا موکول کن ؛ تا نماز و قرآن بخوانیم. به خدا سوگند که من عبادت خدا را بسیار دوست دارم».
  
فرماندهان یزیدی، ابتدا پیشنهاد حضرت را قبول نکردند ؛ اما یکی از آنان دیگران را ملامت کرد که: «وای بر شما! اگر در جنگ با کفار، آنان یک شب از ما مهلت بخواهند درخواستشان را اجابت می کنیم. چگونه است که به پسر پیغمبر شبی را رخصت نمی دهید؟»...
 
و اینگونه بود که شب عاشقانِ بی دل آغاز شد...

روز تاسوعا گذشت و شب رسید
تشنه کامان جانشان بر لب رسید
بسته بود آب و حرم بی تاب بود
دیده ی طفلان به راه آب بود
سینه ها از فرط بی آبی کباب
بود ذکر تشنه کامان «آب ، آب»
گرچه بود  از تشنگی لبها کبود
مادران را با عطش کاری نبود
مادران در ماتم فرزندها
دل پریشان در غم دلبندها
بهر اسماعیل های فاطمه
هاجران ، بی زمزم و بی زمزمه
بود چشم مادرانِ پر ز درد
اشک ریزان ، بهر فردایِ نبرد
بود گریان ، چشمِ پرخونِ «رباب»
بهر آن شش ماهه ی بی تابِ آب
وای اگر فردا ، گهِ ماتم شود
تارِ مویی زین عزیزان کم شود
وای اگر «اکبر» سرش گردد جدا
وای اگر در خون شود خونِ خدا
ای سپیده! جلوه بعد از شب نکن
ای فلک! خون بر دل «زینب» نکن

   
ای وای که اخر سپیده عاشورا خواهد دمید ... و سواران عشق، یک به یک پای به مسلخ شهادت خواهند نهاد...

 
نزديك شب عاشورا، امام حسين عليه السلام ياران خود را به گرد خود آورد، امام سجاد عليه السلام مى‏ فرمايد: من با اينكه بيمار بودم، نزديك شدم ببينم پدرم به آنان چه مى‏ گويد، شنيدم رو به اصحاب كرد و پس از حمد و ثنا فرمود:

«اما بعد و انى لا اعلم اصحابا اوفى ولا خيرا من اصحابى و لا اهل بيت ابر ولا اوصل من اهل بيتى فجزا كم الله عنى خيرا ... ».

 

برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زينب عليها السلام به پيش آمدند و گفتند: براى چه اين كار را بكنيم؟ براى اينكه بعد از تو زنده بمانيم؟ هرگز، خداوند آن روز را براى ما پيش نياورد.

حضرت عباس عليه السلام به عنوان نخستين نفر سخنانى به اين مضمون گفت، و بعد از او ديگران نيز چنين گفتند.

امام حسين عليه السلام به پسران عقيل رو كرد و فرمود:«اى پسران عقيل! كشته شدن مسلم عليه السلام بس است، پس شما برويد، من اجازه رفتن به شما دادم‏».

آنها عرض كردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه مى‏ گويند، ما بزرگ و آقا و عموى خود را كه بهترين عموهايمان بود به خود واگذاريم و يك تير باهم نينداختيم و يك نيزه و شمشير به كار نبرديم، و ندانيم كه به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنين كارى نخواهيم كرد، بلكه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فداى تو مى‏ سازيم، و در ركاب تو مى‏ جنگيم تا به هر جا رفتى ما نيز همراه تو باشيم.

«فقبح الله العيش بعدك‏». 


در ميان ياران غير بنى هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آيا ما از تو دست برداريم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه‏ اى در مورد حق شما به پيشگاه خدا ببريم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمى‏ دارم تا نيزه به سينه دشمن بكوبم، و آنها را به شمشير بزنم تا قائمه شمشير در دستم مى‏ باشد و گرنه سنگ به سوى آنها پرتاب كنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمى‏ دارم تا خدا بداند كه ما حرمت پيامبرش را درباره تو رعايت نموديم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بكشند و بسوزاند و زنده كنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اينكه يك كشتن بيش نيست، و آن كشتن در راه تو كرامتى است كه هرگز پايان ندارد.

پس از او «زهير بن قين‏» برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست ندارم كشته شوم سپس زنده گردم، دوباره كشته شوم تا هزار بار و خدا به وسيله كشته شدن من از كشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگيرى نمايد».

گروهى از ياران نيز همين گونه سخن گفتند، امام از همه تشكر كرد و براى همه دعا نمود و به خيمه خود بازگشت. (1) 

نيز روايت‏شده: امام حسين عليه السلام به ياران خود فرمود: خداوند جزاى خير به شما عطا فرمايد، و جايگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت ديدند، و به يقينشان افزوده شد، از اين رو از شمشير و نيزه و تير، احساس درد و رنج نمى‏ كردند و آنچنان در سطح بالائى از روحيه شهادت طلبى بودند، كه براى وصول به مقام شهادت از همديگر پيشدستى مى‏ كردند». (2) 

امام سجاد عليه السلام مى‏فرمايد: من شب عاشورا نشسته بودم و عمه ‏ام نزد من بود و از من پرستارى مى‏ كرد، در آن هنگام پدرم به خيمه خود رفت و جون (يا جوين) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشير آنحضرت بود و پدرم اين اشعار را (كه حاكى از بى اعتبارى دنيا است) خواند:

" يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل من صاحب او طالب قتيل والدهر لا يقنع بالبديل و انما الامر الى الجليل و كل حى سالك سبيلى ..."

امام حسين اين اشعار را دو يا سه بار خواند، من آن اشعار را شنيدم و مقصود امام را دريافتم، گريه گلويم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.

اما عمه ام زينب عليها السلام تا آن اشعار را شنيد، مقصود را دريافت، نتوانست‏ خوددارى كند، گريه كنان بى تابانه به حضور امام دويد و گفت:

«وا ثكلاه! ليت الموت اعدمنى الحيوه ...». 

امام به او نگريست و فرمود: خواهر جان! شيطان صبر شكيبائى را از تو نربايد، اين را گفت: قطرات اشك از چشمانش سرازير گشت و فرمود:

«لو ترك القطا لنام‏». 

زينب عرض كرد: واى بر حال من، تو ناگزير خود را به مرگ سپرده‏اى،و بندهاى قبلم را گسته‏اى و بسيار بر من ناگوار و دشوار است، اين را گفت و مشت بر صورت خود زد، دست بر گريبان برده و آن را چاك زد و بيهوش به زمين افتاد.

امام حسين عليه السلام برخاست و آب به روى خواهر پاشيد، و او را دلدارى داد و فرمود: آرام باش اى خواهر، پرهيزگارى و شكيبائى را كه خدا بهره ‏ات ساخته پيشه كن و بدانكه همه اهل زمين و آسمان ميميرند، و جز خدا هيچكس باقى نمى‏ ماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن عليه السلام بهتر از من بود (همه از دنيا رفتند) و من و هر مسلمانى بايد به رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم اقتدا كنيم.

خواهرم تو را سوگند مى‏  دهم بعد از كشتن من گريبان چاك مزن، روى خود را مخراش، امام سجاد عليه السلام مى‏ فرمايد: آنگاه پدرم، زينب عليها السلام را نزد من آورد و نشاند و خود به سوى يارانش رفت. (3) 

(شب عاشورا امام بود كه زينب را دلدارى دهد و لى بعد از ظهر عاشورا چه كسى زينب عليها السلام را دلدارى داد؟!).



از وقايع شب عاشورا آنكه امام حسين عليه السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونه‏ اى كه در روايت آمده:

" ولهم دوى كدوى النحل ما بين راكع و ساجد و قائم و قاعد. " 

همين آواى پر سوز كه از دلهاى پاكبازان و عاشقان خدا برمى‏ خاست، باعث‏ شد كه سى و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثير قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسين عليه السلام پيوستند. (4) 


شب عاشورا، امام حسين عليه السلام تنها از خيمه خود بيرون آمد و براى شناسايى به طرف بيابان رفت و به بررسى بلندیها و گودالها و فراز و نشيبهاى بيابان پرداخت، نافع بن هلال مى‏گويد: من پشت‏  سر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحيه دشمن به او آسيب برسد از او دفاع كنم) امام فهميد و به من فرمود: براى چه بيرون آمده‏ اى؟ عرض كردم: «از اينكه تنها بيرون رفتى پريشان شدم چرا كه لشكر اين طاغوت، در همين نزديكى است‏».

امام فرمود: براى بررسى فرازها و گودال هاى اين بيابان آمده ‏ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، ميدان و كمينگاه هاى ميدان را بشناسم.

نافع مى ‏گويد: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع مى‏ شود و وعده خدا خلاف ناپذير است!! سپس به من فرمود: «آيا نمى‏ خواهى شبانه بين اين دو كوه بروى و جان خود را از اين گير و دار نجات دهى؟».

نافع تا اين سخن را شنيد، روى دو پاى امام افتاد و آنها را بوسيد و با سوز و گداز مى ‏گفت: «مادرم به عزايم بنشيند (كه بروم) شمشيرم معادل هزار درهم، و اسبم نيز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئى با تو را به من عطا كرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم‏».

سپس امام به خيمه زينب عليها السلام وارد شد، نافع در مقابل خيمه در انتظار امام ايستاد، شنيد زينب به برادر مى‏گويد: آيا اصحاب خود را امتحان كرده‏ اى، من ترس آن دارم كه هنگام خطر تو را تنها بگذارند.

امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم ديدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتياق كودك به پستان مادرش، اشتياق به مرگ دارند».

نافع مى‏گويد: وقتى كه اين سخن از زينب عليها السلام شنيدم، گريه كردم، و نزد حبيب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنيده بودم به او گفتم.
حبيب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اكنون با شمشير به سوى دشمن حمله مى‏ كردم.
گفتم: من گمان مى‏ برم بانوان حرم با حضرت زينب عليها السلام اين گونه سخن بگويند و پريشان گردند، مناسب است كه اصحاب را جمع كنى و نزد خيمه زينب عليها السلام برويم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازيم.

حبيب، اصحاب را جمع كرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اكنون به دشمن حمله مى‏ كرديم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد كه ما استوار هستيم.

حبيب براى آنها دعا كرد، و با هم كنار خيام بانوان آمدند و صدا زدند: «اى گروه بانوان و حرم‏ هاى رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم اين شمشيرهاى جوانمردان شما است كه سوگند ياد كرده‏ اند در غلاف نكنند مگر اينكه گردن دشمنان را بزنند، و اين نيزه‏ هاى جوانان شما است كه قسم خورده ‏اند به زمين نيفكنند مگر اينكه به سينه‏ هاى دشمن فرو كنند».

بانوان با گريه و ندبه از خيمه‏ ها بيرون آمدند و گفتند: «اى پاكبازان، از حريم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امير مؤمنان عليه السلام حمايت كنيد و دريغ منمائيد».
اصحاب همه صدا به گريه و شيون بلند كردند (كه آرى ما عاشقانه از شما حمايت مى‏ كنيم و اشك شوق مى‏ ريزيم). (5) 
از وقايع شب عاشورا اينكه امام حسين عليه السلام فرزندش على اكبر را با سى سواره و بيست پياده براى آب آوردن (به سوى فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسيار خطرناك رفتند آب آوردند، امام به ياران فرمود: «برخيزيد و از آب بنوشيد و وضو بسازيد و غسل كنيد و لباسهاى خود را بشوئيد تا كفن شما باشند». (6) 

نيز در مقاتل نقل شده:امام حسين عليه السلام برادرش عباس عليه السلام را (شب تاسوعا يا عاشورا) با سى نفر سواره و بيست نفر پياده براى آوردن آب، روانه فرات كرد، بيست مشك همراه آنها بود، آنها در تاريكى شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتى كه آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشاميدن آب داريد ولى حق بردن آن را نداريد.


عباس عليه السلام و همراهان، مشكها را پر از آب كرده و روانه خيام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختى درگرفت، جمعى از دشمنان كشته شدند، ولى از اصحاب عباس عليه السلام كسى كشته نشد، و آنها مشك هاى آب را به خيمه رسانيدند، امام حسين عليه السلام و ساير اهلبيت عليه السلام از آن آب آشاميدند.

«فلذا سمى العباس سقاء».

امام حسين عليه السلام به اصحاب فرمود: خيمه‏ هاى خود را نزديك هم كنند و خيمه ‏هاى مردان را در جلو خيمه‏ هاى زنان قرار دهند، و در پشت‏ خيمه ‏ها گودالى كندند و هيزم و نى در آن ريختند و آتش افروختند تا لشكر دشمن نتواند از پشت‏ خيمه‏ ها به سوى خيمه ‏ها هجوم بياورد. (7) 

امام در نزديك سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نوره كشيد كه آن را با بوى مشك معطر كرده بودند، در آن وقت برير بن خضير و عبدالرحمان كنار آن خيمه به نوبت ايستاده بودند كه بعدا خود بدنشان را پاك و خوشبو سازند، برير با عبدالرحمان شوخى مى‏ كرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخى نيست:

برير گفت: قوم من مى‏ دانند كه من نه در جوانى و نه در پيرى هل شوخى نبوده‏ ام، اكنون كه مى‏ بينى شادى مى‏كنم از اين رو است كه مى‏ دانم شهيد مى‏ شوم و بعد از شهادت، حوريان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهاى بهشت بهره‏ مند مى‏ شوم. (8) 

از حضرت زينب عليها السلام نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خيمه برادرم حضرت عباس عليه السلام رفتم ديدم جوانان بنى  ‏هاشم به دور او حلقه زده‏ اند و او مانند شير ضرغام با آنها سخن مى‏گويد، و به آنها مى‏ فرمايد: «اى برادرانم و اى پسر عموهايم! فردا هنگامى كه جنگ شروع شد، نخستين كسانى كه به ميدان رزم مى‏ شتابد، شما باشيد، تا مردم نگويند: بنى هاشم جمعى را براى يارى خواستند، ولى زندگى خود را بر مرگ ديگران ترجيح دادند ...».

جوانان بنى هاشم پاسخ دادند: «ما مطيع فرمان تو مى‏ باشيم‏».

حضرت زينب عليها السلام مى‏ گويد: از آنجا به خيمه «حبيب بن مظاهر» رفتم ديدم با ياران (غير بنى هاشم) جلسه مذاكره تشكيل داده و به آنها مى‏ گويد: «فردا وقتى كه جنگ شروع شد، شما پيشقدم شويد و نخست به ميدان برويد، و نگذاريد كه يك نفر از بنى هاشم، قبل از شما به ميدان برود، زيرا كه بنى هاشم، از سادات و بزرگان ما مى‏ باشند ...».

اصحاب گفتند: «سخن تو درست است‏» و به آن وفا كردند. (9) 

هنگام سحر شب عاشورا، امام حسين عليه السلام اندكى خوابيد و بيدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب ديدم، سگانى به من روى آوردند تا مرا بدرند، در ميان آنها سگى دو رنگ ديدم كه از همه بر من سخت‏ تر بود، و گمان دارم كشنده من از ميان دشمن، مردى مبتلا به پيسى است، باز در عالم خواب رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم را با جمعى از اصحاب ديدم، فرمود: «اى پسرك من، تو شهيد آل محمد هستى، و اهل آسمانها از آمدن تو شادى مى‏ كنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخير مكن، اين فرشته‏ اى است كه از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگيرد و در شيشه سبزى نگهدارد».

اين خوابى را كه ديده ‏ام حاكى است كه اجل نزديك است و بدون شك هنگام كوچ كردن فرا رسيده است. (10)

**  امضاء شهادتنامه ** 

امشب شهادتنامه عشاق امضاء ميشود         فردا زخون عاشقان اين دشت دريا ميشود
امشب كنار يكدگر نشسته ال مصطفى         فردا پريشان جمعشان چون قلب زهرا ميشود
امشب بود برپا اگر اين خيمه ثاراللهى         فردا بدست دشمنان بركنده از جا ميشود
امشب صداى خواندن قرآن بگوش آيد ولى         فردا صداى الامان زين دشت برپا ميشود 

امشب كنار مادرش لب تشنه اصغر خفته است     فردا خدايا بسترش آغوش صحراميشود
امشب رقيه حلقه زرين اگر دارد بگوش                فردا دريغ اين گوشوار از گوش او واميشود
امشب به خيل تشنگان عباس باشد پاسبان         فردا كنار علقمه بيدست‏ سقا ميشود 

امشب گرفته در ميان اصحاب اما خويش را         فردا عزيز فاطمه بى‏يار و تنها ميشود
امشب سر سرّ خدا بر دامن زينب بود         فردا زينبين خولى و دير نصارى ميشود
خدا كند نرود امشب و سحر نشود         كه شام زينب غمديده تيره ‏تر نشود
خدا كند نشود صبح اين شب عاشورا     خدا كند كه سحرگاه جلوه‏ گر نشود 




پى‏ نوشتها:
1- ترجمه ارشاد مفيد ج 3 / ص 93 - 95.
2- منتهى الآمال ج 2 / ص 247.
3- ترجمه ارشاد مفيد ج 2 / ص 97.
4- بحار ج 44 / ص 394 - نفس المهموم ص 118.
5- مقتل الحسين مقرم ص 262 - 263.
6- نفس المهموم ص 117.
7- همان مدرك.
8- مثير الاحزان ابن نما ص 54 - لهوف ص 84 - بحار ج 5 ص 1.
9- كبريت الاحمر ص 479.
10- نفس المهموم ص 119.

 
   **  تماشاگه راز  ** 
راوی
حسین دیگر هیچ نداشت كه فدا كند، جز جان كه میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود... و اینجا سدره المنتهی است. نه... كه او سدره المنتهی را آنگاه پشت سرنهاده بود كه از مكه پای در طریق كربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدره المنتهی همسفر معراج انسان است . او آنگاه كه اراده كرد تا از مكه خارج شود گفته بود: من كان فینا باذلاً مهجته و موطناً علی لقاءالله نفسه فلیرحل معنا، فاننی راحل مصبحا ان شاءالله تعالی سدره المنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است.


عقل بی اختیار. اما قلمرو آل كسا، ساحت امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمی  دهند كه هیچ ، بال می سوزانند . آنجا ساحت انی اعلم ما لاتعلمون است ، آنجا ساحت علم لدنی است ، رازداری خزاین غیب آسمان ها و زمین؛ آنجا سبحات فنای فی الله است و بقای بالله ، و مرد این میدان كسی است كه با اختیار ،از اختیار خویش درگذرد و طفل اراده اش را در آستان ارادت قربان كند ... و چون اینچنین كرد، در می یابد كه غیر او را در عالم اختیار و اراده ای نیست و هر چه هست اوست.

اما چه دشوار می نماید طی این عرصات! آنان كه به مقصد رسیده اند می گویند میان ما و شما تنها همین «خون» فاصله است ؛ تا سدره المنتهی را با پای عقل آمده ای، اما از این پس جاذبه جنون ، تو را خواهد برد... طی این مرحله دیگر با پای اراده میسور نیست ؛ بال می خواهد و بال را به عباس می دهند كه دستانش را در راه خدا قربان كرد. این حسین است كه عرصات غایی خلافت تكوینی انسان را تا آنجا پیموده است كه دیگر جز جان میان او و مقصود فاصله نیست.

آنان كه با چشم ظاهر می نگرند او را دیده اند كه بر بالین علی اكبر علی الدنیا بعدك العفا گفته است و بر بالین قاسم عزَّ والله علی عمك ان تدعوه فلا یجیبك او یجیبك ثم لا ینفعك و اكنون بر بالین ابی الفضل عباس می گوید: الان انكسر ظهری و قلت حیلتی ،اما حجاب های نور را نمی بینند كه چه سان از هم دریده و رشته های پیوند روح را به ماسوی الله چه سان ازهم گسسته ! نه ماسوی الله ، كه اینجا كلام نیز فرشته سان فرو می ماند.

مردانگی و وفای انسان نیز به تمامی ظهور یافت و آن قامت مردانه عباس بن علی با دستان بریده بر شریعه فرات، آیتی است كه روح از این منزلگاه نیز گذشته است و عجیب آن است كه آن باطن چگونه در این ظاهر جلوه می كند. بعدها امّ البنین دررثای عباس سرود:

یامن رای العباس كر علی جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر كل لیث ذی لبد
انبئت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید
و یلی علی شبلی امال برأسه ضرب العمد
لوكان سیفك فی یدیك لما دنی منك احد


دستان عباس بن علی قطع شده بود كه آن ملعون توانست گرز بر سر او بكوبد. اما تا دستان ظاهر بریده نشود، بال های بهشتی نخواهد رست. اگر آسمان دنیا بهشت است ، آسمان بهشت كجاست كه عباس بن علی پرنده آن آسمان باشد؟ فرشتگان عقل به تماشاگه راز آمده اند و مبهوت از تجلیات علم لدنّی انسان، به سجده در افتاده اند تا آسمان ها و زمین، كران تا كران ، به تسخیر انسان كامل درآید و رشته اختیار دهر به او سپرده شود؛ اما انسان تا كامل نشود، در نخواهد یافت كه دهر، بر همین شیوه كه می چرخد، احسن است.
چشم عقل خطابین است كه می پرسد: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء... اما چشم دل خطاپوش است. نه آنكه خطایی باشد و او نبیند... نه ! می بیند كه خطایی نیست و هرچه هست وجهی است كه بی حجاب ، حق را می نماید. هیچ  پرسیده ای كه عالم شهادت بر چه شهادت می دهد كه نامی اینچنین بر او نهاده اند؟   

 
 
** گلچین فایل های صوتی شب عاشورای حسینی **

 
 
م
کد مطلب: 389093