پایگاه تحلیلی خبری هم اندیشی: حسن شیخحائری: مبعث حضرت رسول اعظم، از حقایق منحصر به فرد تاریخ بشریت تلقی میشود که در کلام و بیان اندیشمندان فراوانی تجلی کرده است.
در این میان، شاعران نیز تلاش داشتهاند تا این رویداد عظیم را به تماشا بنشینند و شاعران آئینی قم نیز از این قاعده مستثنی نبودهاند.
یکی از این شاعران، سیدحمیدرضا برقعی است که در این باره و با تشبیه زیبای ظهور حضرت رسول اعظم و نزول قرآن به «باران بهشت در برهوت عربستان» سروده است:
«شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازی است به اعجاز، نگاهت کافی است
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جزء تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمیدانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد.»
و اما شعر دیگر درباره این مناسبت فرخنده و مبارک و با عنوان «عید بزرگ بشریت» که در نخستین بیت به آن اشاره شده است از استاد غلامرضا سازگار و با این مضمون است:
«نور جهانگیر نبوت رسید
عید بزرگ بشریت رسید
عید خدا عید جهان وجود
عید قیام است و رکوع و سجود
عید رسول دو سرا آمده
منجی عالم ز حرا آمده
سید افلاک سلام علیک
خواجه لولاک سلام علیک»
شاعر اما در ادامه این شعر با توجه به آیات ابتدایی سوره مبارکه علق میسراید:
«ای شده لبریز پیام خدا
بخوان، بخوان، بخوان به نام خدا
بخوان، بخوان ای به دو عالم علم
به نام آن که آفریده قلم
بخوان که هستی به تو دارد نیاز
بخوان که خلقت به تو آرد نماز
بخوان که آغاز پیام آوریست
بخوان که پایان ستم گستریست
بخوان که نابودی نااهلهاست
بخوان که ناکامی بوجهلها ست
بخوان که توحید کشد ناز تو
بخوان که عدل است سرافراز تو
بخوان و خود را سپر سنگ کن
بخوان و رخساره ز خون رنگ کن
غار حرا نه، همه جا طور توست
زمین و آسمان پر از نور توست
شاعر در ادامه این شعر به تبلیغ اسلام از سوی حضرت پیامبر اعظم اشاره دارد:
نکته به نکته، رو به رو، مو به مو
آنچه که بایست بگویی بگو
بگو هو الحی و هو الهو، بگو
بگو خدا نیست به جزء او، بگو
بگو همه خداپرستی کنید
ترک گناه و جهل و پستی کنید
بگو بتان دم از خدا می زنند
خدا، خدا، خدا صدا می زنند
بگو ندای من ندای خداست
بگو که این صدا صدای خداست
بگو که توحید نجات شماست
بگو که اسلام حیات شماست
ما به تو حکم ازلی دادهایم
ما به تو قرآن و علی دادهایم
قلب تو از تابش ما منجلی ست
پیش تو ما، پشت سر تو علی ست
حبیب ما تو اول و آخری
تو بر پیمبران، پیامآوری
بعد تو پیغامبری نیست، نیست
حکم و کتاب دگری نیست، نیست
ای ز تو انبیا همه سربلند
کیست که بعد از تو کند سر، بلند
اگرچه بر پیمبران خاتمی
پیش تر از عالمی و آدمی
تو از تمام انبیا برتری
تو یک پیمبر علی پروری
طلعت تو شمع ره انبیاست
وزیر تو پادشه انبیاست
کیست علی، روح در آغوش تو
کیست علی، بتشکن دوش تو
کیست علی، علی ست، ما را ولی
کیست علی، علی ست تو؛ تو، علی
علی بود تمام تفسیر تو
علی است شیر ما و شمشیر تو
جسم تو و جان تو یعنی علی
تمام قرآن تو یعنی علی
ساقه پیکان تو در شست اوست
دست یداللهی ما دست اوست
خیل ملک محو جلال تواند
شیفته صوت بلال تواند
بوذر و مقداد مسلمان توست
جنّت ما عاشق سلمان توست
مهر به درگاه تو باشد مقیم
ماه به انگشت تو گردد دو نیم
هر نفس پاک تو تکبیر ماست
حیدر خیبرشکنت شیر ماست
روح بشر تشنه تعلیم توست
خلقت ما یکسره تسلیم توست
خیز و به جان و تن عالم بدم
در نفس خسته میثم بدم»
و اما شعر دیگری از استاد سازگار در همین موضوع چنین است:
«برقع گشود و سوره نور آفریده شد
یک خنده کرد؛ صبح ظهور آفریده شد
بر تخته سنگ غار حرا، عاری از قلم
خطی کشید و شعر و شعور آفریده شد
صوت خدا ز حنجره گل کرد بر لبش
داود پا گرفت و زبور آفریده شد
یک جمله از مقاومتش بر زبان گذشت
کوهی به نام سنگ صبور آفریده شد
موجی به بحر معرفتش زد که بیدرنگ
دریایی از شراب طهور آفریده شد
عالم محیط معرفت و شوق و شور شد
ملک وجود، محفل فیض حضور شد
شام سیاه جهل به پایان رسیده بود
باور کنید صبح بصیرت دمیده بود
باور کنید دولت قرآن گرفت پا
باور کنید رنگ شیاطین پریده بود
میلاد عدل و داد و مساوات و زندگی
یا کودکی که زنده به گور آرمیده بود
یا جشن مادری که ز بی رحمی پدر
داغ شکفته دسته گل خویش دیده بود
یا جشن عید برده شلاق خوردهای
کز عمر، دست شسته؛ دل از جان بریده بود»
شاعر در ادامه میآورد:
«در آن محیط جور و جفای ستمگری
دنیای خسته، منتظر یک بشیر بود
توحید را دوباره طلوعی مجدد است
پیداست آن بشیر، وجود محمد است
بتها تمام ذکر خدا بر زبانشان
افتاده بتگران همه آتش به جانشان
پامال گشته اند ستمبارگان چو مور
انگار آمده است به پایان زمانشان
آتش شده است آب به کام ستمگران
آجر شده است اهل زر و زور، نانشان
درهم شکسته فرق ابوجهلهای زور
از دست حمزه آمده بر سر کمانشان
هیزمکشان آتش فتنه چو بولهب
تبت یدا ابولهب آمد به شأنشان
آن رشتهای که "حبل مسد" بود از غضب
پیچیده شد به گردن "حماله الحطب"
دیدم فرشته آمد و بازوی دیو بست
دیدم چگونه سلسلههای ستم گسست
دیدم به روی دوش خلیل خلیلها
دست علی تبر شد و بتها همه شکست
دیدم به دست بتشکن مسجدالحرام
نه بت به روی پا، نه به جا ماند بتپرست
دیدیم در محیط ستم، ظلم، سرکشی
مظلوم ایستاد و ستمگر ز پا نشست
باور کنید پرچم عدل محمدی
بر قله عقیده ما سربلند هست
پیش از نزول وحی به عالم صلا زدیم
ما پیرو محمد و آل محمدیم
ما در مقام و مرتبه فوق ملل شدیم
در مکتب پیمبرمان بیمثل شدیم
یک جلوه از حرا به دل ما رسید و ما
از تیرگی به نور فدایی بدل شدیم
با یک نهیب زنده حی علی الفلاح
تبدیل بر حقیقت خیرالعمل شدیم
تابیده شد فروغ بصیرت به قلبمان
یار علی به فتنه جنگ جمل شدیم
باور کنید پیشتر از بود خویشتن
عبد خدا و منکر لات و هبل شدیم
دنیا بداند اینکه تمدن از آن ماست
گیتی همیشه محو صدای اذان ماست
گویید منکران همه برهان بیاورند
بر دردهای جامعه درمان بیاورند
دانشوران کل جهان را صدا زنید
یک آیه مثل آیه قرآن بیاورند
گویید در تمامی ادیان اگر که هست
مقداد و حجر و بوذر و سلمان بیاورند
مقداد و حجر و بوذر و سلمانشان کجاست؟
کوشش کنند چند مسلمان بیاورند
خواهند اگر سعادت دنیا و آخرت
باید به این پیامبر ایمان بیاورند
چونان که بعد ختم رسالت، رسول نیست
دینی به غیر دین محمد قبول نیست
ما از غدیر، راه حرا را گرفتهایم
در این مسیر هر دو سرا را گرفتهایم
از لحظهای که آیه "إقرأ" نزول یافت
سرخط سبز شیر خدا را گرفتهایم
ما را ز خاک کربوبلا آفریدهاند
ما راه سیدالشهدا را گرفتهایم
پرواز ما ز اوج ملک هم گذشته است
ما زیر بال، ارض و سما را گرفتهایم
ای خاندان پاک محمد، خدا گواست
ما دامن ولای شما را گرفتهایم
"میثم" همیشه خاک ره میثم شماست
تا هست زنده، در نفس او دم شماست.»
و اکنون این گفتار را با شعری پنج بندی و پر مغز از شاعر آئینی شهرمان، سیدمحمدجواد شرافت و در منقبت حضرت ختمی مرتبت به پایان میبریم؛ شعری که با توجه دادن به مصرع زیبای «ثبت است بر جریده عالم دوام ما»، با عبارت «ثبت است بر جریده عالم دوام تو» به پایان میرسد:
ای لهجهات ز نغمه باران فصیحتر
لبخندت از تبسم گلها ملیحتر
بر موی تو، نسیم بهشتی، دخیل بست
یعنی ندیده از خم زلفت ضریحتر
ای با خدای عرش ز موسی کلیمتر
با ساکنان فرش ز عیسی مسیحتر
با دیدن تو عشق نمکگیر شد که دید
روی تو را ز چهره یوسف ملیحتر
تو حسن مطلع غزل سبز خلقتی
حسن ختام قصه ناب نبوتی؛
هفت آسمان و رحمت رنگین کمانیات
ذرات خاک و مرحمت آسمانیات
احساس شاخهها و نسیم نوازشات
شوق شکوفهها، وزش مهربانیات
تنها گل همیشه بهار جهان تویی
گلها معطر از نفس جاودانیات
لطف تو بوده شامل حال درختها
«حنانه» بهرهمند شد از خطبه خوانیات
هر آفریدهای شده مدیون جود تو
برده نصیبی از برکات وجود تو؛
بر چهره تو نقش تبسم همیشگی
در چشمهای تو غم مردم همیشگی
دریایی و نمایش آرامشی ولی
در پهنه دل تو تلاطم همیشگی
در وسعتی که عطر سکوت تو میوزد
بارانی از ترانه، ترنم، همیشگی
با حکمت ظریف تو مابین عشق و عقل
سازش، همیشگی و تفاهم، همیشگی
خورشید جاودانه اشراق، روی توست
سرچشمه "مکارم الاخلاق" خوی توست؛
تکرار نام تو شده آواز جبرئیل
آگاهی از مقام تو اعجاز جبرئیل
تا اوج عرش در شب معراج رفتهای
بالاتر از نهایت پرواز جبرئیل
مثل حریر روشنی از نور پهن شد
در مقدم "براق"، پر باز جبرئیل
مداح آستان تو و دوستان توست
باید شنید وصف شما را ز جبرئیل
سرمست نام توست، بزرگ فرشتگان
پیر غلام توست، بزرگ فرشتگان؛
در آسمان عرش تمام ستارهها
بر نور باشکوه تو دارند اشارهها
چشم تو آینه است نه آیینه چشم توست
باید عوض شود روش استعارهها
شصت و سه سال عمر سراسر زلال تو
داده است آبرو به تمام هزارهها
همواره با نسیم مسیحایی اذان
نام تو جاری است بر اوج منارهها
گلواژهای برای همیشه است نام تو
"ثبت است بر جریده عالم دوام تو"
/خ
منبع:فارس