روضه شب نهم

مصیبت قمر بنی هاشم ابالفضل العباس

پایگاه خبری تحلیلی هم اندیشی , 11 آبان 1393 ساعت 18:56

قمر بنی هاشم، حضرت ابالفضل العباس فرزند امير المؤمنين، برادر سيد الشهدا، فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسين در روز عاشورا بود.


پایگاه خبری تحلیلی هم اندیشی: حضرت ابالفضل العباس فرزند امير المؤمنين، برادر سيد الشهدا، فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسين در روز عاشورا بود.

در سال ۲۶ هجري قمري، حضرت عباس در مدینه متولد شد. عباس در لغت، به معناى شير بيشه، شيرى كه شيران از او بگريزند است. حضرت ابالفضل العباس فرزند امير المؤمنين، برادر سيد الشهدا، فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسين در روز عاشورا بود.
مادر گراميش فاطمه، دخت حزام بن خالد بن ربيعه بن عامر كلبي و كنيه اش (ام البنين) بود.
چند سال پس از شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها بود، كه اميرالمومنين از برادرش عقيل، كه به اصل و نسب قبايل آگاه بود، درخواست كرد زني را از دودماني شجاع براي او خواستگاري كند و عقيل، فاطمه كلابيه (ام البنين) را براي آن حضرت خواستگاري كرد و ازدواج صورت گرفت.
اميرالمومنين از اين بانوي گرامي، صاحب چهار پسر به نام هاي عباس، عثمان، جعفر و عبدالله شد.
عباس ازبرادران ديگرش بزرگتر بود و هر چهار برادر به امام خويش، حسين وفادار بودند و در روز عاشورا در راه آن امام جان خود را نثار كردند.
ارادت قلبي ام البنين به خاندان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنقدر بود كه امام حسين را از فرزندان خود بيشتر دوست مي داشت؛ بطوري كه وقتي به اين بانوي گرامي خبر شهادت چهار فرزندش را دادند فرمود: مرا از حال حسين باخبر سازيد و چون خبر شهادت امام حسين به او داده شد، فرمود رگ هاي قلبم گسسته شد، اولادم و هر چه زير اين آسمان كبود است، فداي حسين.

دوران كودكي حضرت ابوالفضل العباس:
در روزهاى كودكى عباس، پدر گرانقدرش چون آيينه معرفت، ايمان، دانايى و كمال در مقابل او قرار داشت و گفتار الهى و رفتار آسمانى‏اش بر وى تاثير مى‏نهاد. او از دانش و بينش على بهره مى‏برد. حضرت در باره تكامل و پويايى فرزندش فرمود: ان ولدى العباس زق العلم زقا; همانا فرزندم عباس در كودكى به سان نوزاد كبوتر، كه از مادرش آب و غذا مى‏گيرد، از من علوم معارف را فرا گرفت.
پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده ‏اى پاك و مبارك براى ايام نوجوانى و جوانى عباس فراهم كرد تا در آينده نخل بلند قامت استقامت و سنگربان حماسه و مردانگى باشد. گاه كه امام على با نگاه بصيرت‏ آميز خود آينده عباس را نظاره مى‏كرد، با لبختدى رضايت ‏آميز، سرشك غم از ديدگان جارى مى‏كرد و چون همسر مهربانش از علت گريه مى‏پرسيد، مى‏فرمود: دستان عباس در راه يارى حسين قطع خواهد شد.
آنگاه از مقام و عظمت پور دلبندش نزد خداوند چنين خبر مى‏داد: پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا به سان عمويش جعفر بن ‏ابى‏طالب در بهشت پرواز كند. محبت پدرى گاه على را بر آن مى‏داشت تا پاره پيكرش را ببوسد ، ببويد و با آداب و اخلاق اسلامى آشنا سازد. از اينرو لحظه‏اى عباس را از خود دور نمى‏ساخت. فرزند پاكدل در مدت ۱۴ سال و چهل و هفت روز، كه با پدر زيست، هميشه در حرب و محراب و غربت و وطن در كنار او حضور داشت.
در ايام دشوار خلافت، لحظه ‏اى از وى جدا نشد و آنگاه كه در سال‏۳۷ هجرى قمرى جنگ صفين پيش آمد، با آن كه حدود دوازده سال داشت، حماسه‏اى جاويد آفريد.

مقام علمي حضرت عباس:
حضرت عباس در خانه اي زاده شد كه جايگاه دانش و حكمت بود. آن جناب از محضر اميرمومنان و امام حسن و امام حسين (علیهم السلام) كسب فيض كردند و از مقام والاي علمي برخوردار شدند.
لذا از خاندان عصمت در مورد حضرت عباس نقل شده است كه فرموده اند: زق العلم زقا، يعني همان طور كه پرنده به جوجه خود مستقيماً غذا مي دهد، اهل بيت علیهم السلام نيز مستقيماً به آن حضرت علوم و اسرار را آموختند.
علامه محقق، شيخ عبدالله مامقاني، در كتاب نفيس تنقيح المقال، در مورد مقام علمي و معنوي ايشان گفته است: آن جناب از فرزندان فقيه و دانشمندان ائمه (ع) و شخصيتي عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاك بود.

مقام حضرت عباس نزد ائمه علیهم السلام:
اگر بخواهيم مقام و منزلت حضرت عباس را از ديدگاه امامان معصوم دريابيم، كافي است به سخنان آن بزرگوار درباره حضرت عباس توجه كنيم.
در شب عاشورا، وقتي دشمن در مقابل كاروان امام حسين حاضر شد و در راس آنها عمربن سعد شروع به داد و فرياد كرد، امام حسين به حضرت عباس فرمود:‌ برادر جان، جانم به فدايت، سوار مركب شو و نزد اين قوم برو و از ايشان سوال كن كه به چه منظور آمده اند و چه مي خواهند.
در اين ماجرا دو نكته مهم وجود دارد يكي آنكه امام به حضرت عباس مي فرمايد: من فدايت شوم. اين عبارت دلالت بر عظمت شخصيت عباس دارد، زيرا امام معصوم العياذ بالله سخني بي مورد و گزاف نمي گويد و نكته دوم آنكه، حضرت به عنوان نماينده خود عباس را به اردوي دشمن مي فرستد.
روز عاشورا هنگامي كه حضرت عباس از ا سب بر روي زمين افتاد، امام حسين فرمودند: ‌(الان انكسر ظهري و قلت حياتي) يعني (اكنون پشتم شكست و چاره ام كم شد). اين جمله بيانگر اهميت حضرت عباس و نقش او در پشتيباني از امام حسين است.
امام زمان عجل الله تعالی فرجه، در قسمتي از زيارتنامه اي كه براي شهداي كربلا ايراد كردند، حضرت عباس را چنين مورد خطاب قرار مي دهند: السلام علي ابي الفضل العباس بن اميرالمومنين المواسي اخاه بنفسه، الاخذ لغده من امسه، الفادي له،‌الوافي الساعي اليه بمائه، المقطوعه يداه لعن الله قاتله يزيد بن الرقاد الجهني و حكيم بن طفيل الطائي.
امام زين العابدين به عبيدالله بن عباس بن علي بن ابي طالب نظر افكند و اشكش جاري شد. سپس فرمود:‌ هيچ روزي بر رسول خدا سخت تر از روز جنگ احد نبود، زيرا در آن روز عموي پيامبر، شير خدا و رسولش حمزه بن عبدالمطلب كشته شد و بعد از آن روز بر پيامبر هيچ روزي سخت از روز جنگ موته نبود، زيرا در آن روز پسر عموي پيامبر جعفر بن ابي طالب كشته شد. سپس امام زين العابدين فرمود: هيچ روزي همچون روز مصيبت حضرت امام حسين نيست كه سي هزار تن در مقابل امام حسين ايستادند و مي پنداشتند، كه از امت اسلام هستند و هر يك از آنها مي خواستند از طريق ريختن خون امام حسين به نزد پروردگار روند و كار را تا آنجا كشاندند كه آن حضرت را از روي ظلم وجور و دشمني به شهادت رساندند.
آنگاه امام زين العابدين فرمود:‌ خداوند حضرت عباس را رحمت كند كه به حق ايثار كرد و امتحان شد و جان خود را فداي برادرش كرد تا آنكه دو دستش قطع شد. لذا خداوند عزوجل در عوض،‌ دو بال به او عطا كرد تا همراه ملائكه در بهشت پرواز كند، همان طور كه به جعفر بن ابي طالب هم دو بال عطا فرمود و به تحقيق، حضرت عباس نزد پروردگار مقام و منزلتي دارد كه روز قيامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه مي خورند.

ايثار و جانبازي، راز و رمز تعالي حضرت عباس:
با توجه به رواياتي كه در شان حضرت عباس از ائمه عليهم السلام رسيده و در آن به ايثار و فداكاري در راه امام خويش تصريح شده است، به روشني، فضيلت و مقام آن بزرگوار آشكار مي شود.
حضرت عباس فرزند كسي است كه آيه ( و من الناس يشري نفسه ابتغاء مرضات الله, بقره-۲۰۷) در شانس نازل شد و از سلاله دودماني است كه اسوه ايثار و از خودگذشتگي بودند و سوره هل اتي، در شان ايثار ايشان نازل شده است.
فداكاري، ايثار و جانبازي در اسلام و مكتب اهل بيت عليهم السلام از جايگاه ويژه اي برخوردار است؛ به طوري كه اميرمومنان در جايي ايثار را برترين فضيلت اخلاقي مي داند.
در جايي ديگر، علي ايثار را بالاترين عبادت معرفي مي نمايد و در روايتي ديگر غايت و هدف تمام مكارم اخلاقي را ايثار و از خودگذشتگي مي داند.
علي علیه السلام در قسمتي از نامه خود به حارث همداني مي فرمايد: بدان كه برترين مومنان كسي است كه در گذشتن از جان و خانواده و مال خويش از ديگر مومنان برتر باشد.
حال در اينجا اين سوال مطرح مي شود كه، مگر ساير شهيدان از جان خود نگذشتند، پس چه چيزي حضرت عباس را از ساير شهيدان متمايز مي سازد؟
جواب اين است كه معرفت حضرت عباس از همه شهيدان والاتر و اطاعتش از امام خويش، كاملتر بود. براساس ديدگاه اسلام و مكتب اهل بيت آنچه اعمال نيك را از يكديگر متمايز مي سازد و ارزش اعمال را متفاوت مي كند، همان معرفت و بينش و نيت شخص است و كلام پيامبر اسلام كه فرمود:
(ضربه علي يوم الخندق افضل من عباده الثقلين) شايد ناظر به اين معنا باشد.
در ضمن رواياتي كه در مورد ثواب و عقاب عمل به صورت هاي گوناگون و متفاوت نقل شده، به اين دليل است كه ثواب يا عذاب يك عمل معين، با توجه به معرفت و نيت عامل آن متفاوت مي شود. به عنوان مثال، ثواب زيارت امام رضا در روايتهاي معتبر به صور متفاوت نقل شده است و در بعضي روايات تصريح شده كه اين تفاوت ثواب، به دليل تفاوت در معرفت اشخاص است.
آري حضرت عباس با كمال معرفت در راه دين و امام خويش جانبازي نمود و مراحل كمال و تعالي را طي كرد.

القاب تابناك حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

۱. قمر بنى‏ هاشم
بهره‏ مندى بسيار عباس از جمال و جلال و سيماى سپيد و زيبا و سيرت سبز و نورانى، زمينه ‏ساز اين لقب است.
۲. باب الحوائج
كريمى از دودمان كريمان كه چون حاجتمندى سوى او روى كند، خواسته‏ هايش را برآورده مى‏سازد.
۳. طيار
بيانگر مقام و عظمت‏ حضرت عباس در فضاى عالم قدس و بهشت جاودان است.
۴. الشهيد
شهادت، كه نشان نمايان ابوالفضل است و در چهره حيات او درخشندگى بسيار دارد، زمينه ‏ساز اين لقب است.
۵.سقا
دلاورى عباس در صحنه هاى حيرت‏ آور آب‏رسانى به تشنگان، سبب اين لقب شد.
۶. عبد صالح
لقبى كه حضرت صادق در زيارت عموى گرانقدرش بدان اشاره دارد:
السلام عليك ايها العبد الصالح. سلام بر تو، اى بنده صالح خدا.
۷. سپه سالار
صاحب لواء يا سپه سالار لقب بزرگترين شخصيت نظامى است و عباس در روز عاشورا اين لقب را از آن خود ساخت.
۸. پرچمدار و علمدار
يادآور دلاوى و حفظ لشكر در برابر دشمن است. علمدارى عباس اين لقب را برايش به ارمغان آورد.
۹. ابوقربه (صاحب مشك)، عميد (ياور دين خدا)، سفير (نماينده حجت ‏خدا)، صابر (شكيبا)، محتسب (به حساب خدا گذارنده تلاشها)، مواسى (جانباز و مدافع حق)، مستعجل (تلاشگرى مهربان در برآوردن حاجات ديگران) و ... از ديگر لقب هاى ابوالفضل است.

آن حضرت،قامتى رشيد،چهره‏اى زيبا و شجاعتى كم نظير داشت و به خاطر سيماى جذابش او را«قمر بنى هاشم»مى‏گفتند. در حادثه كربلا، سمت پرچمدارى سپاه حسين و سقايى خيمه‏هاى اطفال و اهل بيت امام را داشت و در ركاب برادر، غير از تهيه آب، نگهبانى خيمه‏ ها و امور مربوط به آسايش و امنيت خاندان حسين نيز بر عهده او بود و تا زنده بود، دودمان امامت، آسايش و امنيت داشتند.

روز عاشورا، سه برادر ديگر عباس پيش از او به شهادت رسيدند. وقتى علمدار كربلا از امام حسين اذن ميدان طلبيد؛ حضرت از او خواست كه براى كودكان تشنه و خيمه‏ هاى بى‏آب، آب تهيه كند. ابو الفضل به فرات رفت و مشك آب را پر كرد و در بازگشت به خيمه ‏ها با سپاه دشمن كه فرات را در محاصره داشتند درگير شد و دستهايش قطع گرديد و به شهادت رسيد. البته پيش از آن نيز چندين نوبت همركاب با سيد الشهدا به ميدان رفته و با سپاه يزيد جنگيده بود. عباس، مظهر ايثار و وفادارى و گذشت بود. وقتى وارد فرات شد، با آنكه تشنه بود، اما بخاطر تشنگى برادرش حسين آب نخورد و خطاب به خويش چنين گفت:

يا نفس من بعد الحسين هونى‏
و بعده لا كنت ان تكونى‏
هذا الحسين وارد المنون‏
و تشربين بارد المعين‏
تالله ما هذا فعال دينى‏

و سوگند ياد كرد كه آب ننوشد. وقتى دست راستش قطع شد، اين رجز را مى‏خواند:

و الله ان قطعتموا يمينى‏
انى احامى ابدا عن دينى‏
و عن امام صادق اليقين‏
نجل النبى الطاهر الأمين‏

و چون دست چپش قطع شد،چنين گفت:

يا نفس لا تخشى من الكفار
و ابشرى برحمة الجبار
مع النبى السيد المختار
قد قطعوا ببغيهم يسارى‏
فاصلهم يا رب حر النار

شهادت عباس، براى امام حسين بسيار ناگوار و شكننده بود. جمله پر سوز امام، وقتى كه به بالين عباس رسيد، اين بود:«الآن انكسر ظهرى و قلت حيلتى و شمت بى عدوى». و پيكرش، كنار«نهر علقمه»ماند و سيد الشهدا به سوى خيمه آمد و شهادت او را به اهل بيت خبر داد. هنگام دفن شهداى كربلا نيز، در همان محل دفن شد. از اين رو امروز حرم ابا الفضل با حرم سيد الشهدا فاصله دارد.


عباس يعنى تا شهادت يكه تازى
عباس يعنى عشق، يعنى پاكبازى‏

عباس يعنى با شهيدان همنوازى
عباس يعنى يك نيستان تكنوازى‏

عباس يعنى رنگ سرخ پرچم عشق
يعنى مسير سبز پر پيچ و خم عشق‏

جوشيدن بحر وفا،معناى عباس‏
لب تشنه رفتن تا خدا،معناى عباس


روضه حضرت ابالفضل العباس علیه السلام:

زیبا و با صفا شده ای احتیاط کن
از خیمه ها جدا شده ای احتیاط کن

اوجی گرفته ای و به طوبی رسیده ای
هم قدِّ مرتضی شده ای احتیاط کن

مهتاب روی شانه ی تو آب زیر پات
یک دست تا خدا شده ای احتیاط کن

یک "ان یکاد" نذر خودت کن برادرم
خیلی گرانبها شده ای احتیاط کن

یک لشکر آمده که بگیرد تو را ز من
از بس که دلربا شده ای! احتیاط کن

دستت که قطع شد همگی جنگ جو شدند
حالا جداجدا شده ای احتیاط کن

ای وای حرمله سر زانو نشسته است
مقصود تیرها شده ای احتیاط کن

ماه من تو كجا و خاك كجا
آسمان را سپرده ای به زمین

خوب شد زینبم نبود و ندید
با چه وضعی تو خورده ای به زمین

****

با زمین خوردنت من افتادم
خواهرم بین خیمه ها افتاد

یكی از دست های تو اینجاست
بگو آن دیگری كجا افتاد

این همه سال منتظر بودم
بشنوم یك برادر از آن لب

گفتی اما چگونه، شكر
ولی حسرتش ماند بر لب زینب

با چه رویی به خیمه برگردم
چه بگویم جواب طفلان را

تا برایت دعا كند دیدم
جمع كرده رباب طفلان را

با چه رویی حرم روم وقتی
پیكرت را نمی برم عباس

بعد تو وای بر دل زینب
بعد تو وای بر حرم

ترسم از غارت تو و خیمه ات
این جماعت زحرص لبریزند

نروم میروند سمت خیام
بروم بر سر تو میریزند

غارتش را شروع كرده عدو
آن كه این مشك پاره را ببرد

با چه وضعی غروب از خیمه
معجر و گوشواره را ببرد

دعا كنیم همین امشب، یه نشونی از اباالفضل، یه نشونی از علی اكبر، یه نشونی از مادر سادات، تو بدنتون باشه و جون بدید، ان شاءالله بی سر بیام ارباب، یكی از شهداست، بنام شهید اباالفضل شفیعی، میگن همیشه میگفت: دوست دارم مثل اباالفضل به شهادت برسم، وقتی افتاده رو زمین، دو تا دستاش از بدن جدا شده، وصیت نامه اش رو از جیبش در اوردند، دیدن نوشته خدایا، اسمم اباالفضله، آرزوم هم اینه مثل عباس دو تا دستام جدا بشه، حتی تو جون دادن هم عاشقا این طور اقتدا میكنن... .
امشب یاد كنیم از همشون، از همه شهدا، تو خط میگن نقل مجلس اونها این بوده، یكی میگفته من اباالفضلیم، ان شاء الله مثل عباس دست نداشته باشم، یكی میگفته: من علی اكبریم، ان شاءالله ارباًاربا بشم، چیزی از من برنگرده، یكی میگفته: هر كجا قرار باشه تركش بخوره، خدا كنه اول یه تركش به پهلوم بخوره، قیامت بتونم پیش مادرم سرم رو بالا بگیرم، یكی از شهدا میگن دیدیم داره میخنده، گفته من همه رو سپرده ام به خود ارباب، هر چی خودش بخواد، هر جوری خودش میپسنده، من همین جور راضی ام، این جوری شهدا عشق بازی میكردند با مولا و آقای خودشون، تو جون دادنشون هم میخواستن اقتدا كنند به اهلبیت، زندگیمون هم ان شاءالله این جور بشه، لبیك به امام بتونیم بگیم، بخدا صدای هل من ناصر ینصرنی حسین، در همه ی زمانها جاریست،كل یوم عاشورا،كل ارض كربلا، لذا مرحوم آقای نجفی میگه: تو كربلا پرده ها كه كنار رفت،گوش دلم شنوا شد، دیدم صدای زنگ سیدالشهدا بلند شد، با صدای زنگ داره این صدا تو همه ی فضا می پیچه: هل من ناصر ینصرنی، چند ثانیه نكشید، دیدم صدای زنگ حرم عباس بلند شد، صدا داره بلند میشه: لبیك،لبیك،لبیك..

این ولایت پذیری رو باید از عباس یاد گرفت، غیرت اباالفضلی در دفاع از دین و حریم ولایت باید داشت، یه روزی امام حسن در خونه نشسته بود، یه نامرد ملعونی نابینا بود، عصا زنان اومد سمت صدای امام حسن مجتبی، سر این عصا تیز بود، یه میخ بلندی سر این عصا بود، تا رسید كنار اما حسن، این نوك عصا زمین رو لمس كرد، رسید به پای امام حسن، این عصا رو برد بالا محكم كوبید رو پای امام حسن، روایت میگه، از اون طرف پای آقا بیرون زد، آقا رو زمین افتاد، آقا رو برداشتن بردند، آقا قمر بنی هاشم از راه رسید، گفت: حسن جان چیه؟ هركاری كرد امام حسن نگفت، آقا پرسون پرسون فهمید كی بوده، بیرون شهر گیر آوردش و ادب كرد... بماند حرفا مفصله، این قدر تعصب به حریم ولایت داشت، عرضم اینه عباس جان وقتی افتادی رو زمین، اقا حسین وسط میدان اومد این خون رو پیشانی رو پاك كنه، دامن عربی رو بالا زد، یه سنگی به پیشونی آقا اصابت كرده، یه تیری به قلب آقا خورد، به سینه ی آقا خورد، هر كار كرد ابی عبدالله، از جلو این تیر رو بیرون بكشه نشد، از پشت سر این تیر رو ابی عبدالله در اورد، مثل ناودانی خون از آقا جاری بود، دست زیر خون میبرد، به آسمان میپاشید،به سر و رو مالید، ناله میزد، گفت:خدا تو شاهد باش منو اون دو نفر كشتند.
دو تا تیر دل شیعه رو تا قیام قیامت سوزونده، هرچی گریه كنند تمومی نداره، یكی همون تیری كه ابی عبدالله هر كاری كرد از جلو بكشه نتونست، از پشت سر كشید، یكی هم تیری كه به چشم عباس خورد، تصور كنی بیچاره ات میكنه، تیر میخورد به بدن اصحاب، این تیرو با دستشون در می آوردند؛ اما اینقدر تیر خورده بود به قمر بنی هاشم، حتی صار کالقنفذ، مثل خار پشت، اینقدر تیر تو بدن آقا بود، اما اینی كه خورده بود تو چشمش، خم شد،دستی نداشت که با دست تیر رو در بیاره، تیر رو گذاشت بین دو تا زانوهاش، تا اومد بكشه بیرون،اون ملعون با عمود آهنین ... .

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم

باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حجّ من و تقدیرم

وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود
بی رکوع است نماز من و این تکبیرم

بدنم را به سوی خیمه اصغر نبرید
که خجالت زده زان تشنه لب بی شیرم

دیدن حسین از اسب پایین اومد، یه چیزی رو از رو زمین بر میداره، این دست عباسمه، چرا رو زمین افتاده، دوباره رفت، دوباره فهمید، آمد به سرم آز انچه می ترسیدم، دوباره از اسب اومد پایین، الهی بمیرم، حیف این دستا نبود از بدن جدا شد، فهمید دیگه عباسش دست نداره، لااله الا الله، الهی بمیرم، یه مرتبه دیدن حسین، از دور داره نگاه میكنه، دید وسط میدون غوغاست، یه مرتبه شنید یه صدا داره می آد، یا اَخا، حسین فهمید عباس برادر رو صدا زده، دیگه عباسم رفتنی است، رسید كنار علقمه، میگن یه نگاه كرد دید، همه دور داداشش حلقه زدن، هی شمشیرها بالا میره، تا ابی عبدالله رو دیدن همه فرار كردن، این تفرون و قد قتلتم اخی؟، كجا فرار می كنید، دادشم رو كشتید، اومد،چه جوری اومد، تا نگاش به عباس افتاد، آه، ... برادر از دست دادی؟ برادرای شهید كجان ناله بزنن، اگه شب تاسوعا نبود نمی گفتم، عین مقتله، چهار تا جمله نوشتن عموم مقاتل، دونه دونه رو معنی كنم، میكشتت، تا رسید، نگاه كرد، ابی عبدالله اول گفت: الان انكسر ظهری، ابی عبدالله داغ برادر زیاد دیده، هم تو كربلا زیاد دیده، هم مدینه امامش رو از دست داده بود، تو بقیع نگفت:انكسر ظهری، اینجاگفت: انكسر ظهری، یعنی كمرم شكست، برم جلوتر، و قلت حیلتی، یعنی راه چاره برمن بسته شد، می دونی صمیمی این حرف چی میشه؟ آقا امام زمان ببخشید، می دونید و قلت حیلتی یعنی چی؟ یعنی بیچاره شدم، سومین جمله، وانقطع رجائی، یعنی دیگه ناامید شدم داداش، آخریش آدم رو میكشه، صدا زد داداش، و شمت بی عدوی، معنی كنم یا نه؟ اجازه می دی؟ یعنی داداش پاشو ببین دشمن داره ناسزا میگه، ببین روی دشمن باز شده، زخم زبون میزنه به من... .
حسین نشست، أخذ الحسین رأسه و وضعه فی حجرة، نشت سر عباس رو بغل گرفت، چه سری، چه فرقی، سر رو بغل كرد، یه نگاه به عباس كرد، جا خورد، یه چیزی بگم، كنایه فهم ها، قربون ابروهای به هم پیوستت، كی دلش اومده ...، ابی عبدالله یه نگاه كرد، دید عباسش داره گریه میكنه، صدا زد مایبكیك یا اخی؟ چرا تو داری گریه میكنی؟ من باید گریه كنم، عباس صدا زد: كیف لا ابكی؟ الآن جئتنی و اخذت براسی عن التراب، داداش چرا گریه نكنم، می دونی گریه ام واسه چیه؟ نگفت دستام، نگفت چشمم، نگفت سرم، نگفت تشنه هستم، دارم واسه این گریه میكنم، داداش الان تو اومدی سر من رو از رو خاك برداشتی، فبعد ساعة من یرفع رأسك عن التراب؟ كی می خواد سر تو رو بلند كنه؟ حسین... كی می خواد سر تو رو بلند كنه؟ می خوام یه جمله از زبون شما به عباس بگم، عباس جان نگران سر حسین نباش، خیلی طول نمیكشه، هنوز داره نفس میكشه، حسین هنوز زنده است، سرش رو زنده زنده جدا میكنن، یا حسین... .
حسین...فرج امام زمان(عج) رو بخواه،بدم المظلوم،دستات رو بیار بالا،الهی العفو....
الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
انتهای پیام/شع


کد مطلب: 245164

آدرس مطلب: http://www.hamandishi.ir/news/245164/

هم اندیشی
  http://www.hamandishi.ir