روضه شب ششم

مصیبت قاسم بن الحسن، ماه پاره بنی هاشم

پایگاه خبری تحلیلی هم اندیشی , 8 آبان 1393 ساعت 12:23

حضرت قاسم بن الحسن فرزند امام حسن مجتبى ‏عليه السلام و مادر او بانويى بزرگوار ام ولد است كه نام ايشان نجمه بوده است. حضرت قاسم ‏حدود 2-3 سال قبل از شهادت پدر بزرگوارش ديده به جهان گشود. از اين رو با عموى مهربان خويش حضرت اباعبدالله الحسين‏ عليه السلام خو گرفته بود. و در دامان امام حسين ‏عليه السلام پرورش يافت ... شكل و شمايل ظاهرى و خصوصيات ديگر حضرت قاسم ‏ شباهت بسيارى به پدر بزرگوارش امام حسن ‏عليه السلام داشته به گونه ‏اى كه امام حسين ‏عليه السلام با ديدار اواز برادر محبوب خويش ياد مى ‏كرد و فرزند برادرش را در آغوش مى‏گرفت و نوازش مى ‏كرد.چهره ‏ى آن حضرت چنان زيبا و دل ‏انگيز بود كه او را به پاره‏ ى ماه يا ستاره‏ ى زيبا تشبيه كردند.


پایگاه خبری تحلیلی هم اندیشی: حضرت قاسم پسر امام حسن مجتبی علیهما السلام بوده‌است. به گزارش تاریخ نویسان نوجوانی خیلی زیبارو و «چون ماه» بود.
آورده‌اند که در شب نبرد کربلا که امام حسین علیه السلام گفت هرکه می‌خواهد برود، او ماند و از عمویش پرسید که: آیا فردا شهید می‌شوم؟
امام در پاسخ پرسید: مرگ در رکاب من نزد تو چگونه است؟
قاسم بن الحسن گفت: احلی من العسل - شیرین‌تر از عسل.
سپس امام حسین گفت آری تو نیز شهید خواهی شد.

وی پس از عون بن عبدالله جعفر پیش حسین بن علی رفت و از او دستور نبردخواست. ولی امام حسین به او دستوری نداد. وی پس از اصرار فراوان توانست از او اجازه گیرد. نیز در حدیثی از امام چهارم شیعیان آمده‌است که وی پس از علی اکبر به میدان رفت.
در مقاتل آورده‌اند که بازوبند یا نشانی از پدرش داشت که به سفارش مادر پس از آن که حسین علیه السلام به او اذن میدان نداد، بازش کرد و خواند. دست‌خط حسن بن علی بود که از حسین خواسته‌بود به او اجازه میدان دهند. حسین نیز در پیرو این امر وی راعازم میدان کرد.

پیکار در میدان
طبق رسم اعراب که رجز می‌خوانند از او رجزی به نظم نقل کرده‌اند که این است:

إن تُنكِرونی فَأَنَا فَرعُ الحَسَن     سِبطُ النَّبِیِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَن
هذا حُسَینٌ كَالأَسیرِ المُرتَهَن       بَینَ اُناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَن
اگر مرا نمیشناسید، من بازمانده حسنم      فرزند پیامبر مصطفی برگزیده
این حسین است گروگان اسیری است       میان مردمانی که ز باران ننوشاند خدایا

روضه حضرت قاسم ابن الحسن
تا كه از چهره ات نقاب افتاد
رونق بزم آفتاب افتاد

چهره ی مجتبائیت گُل كرد
در دل دشت التهاب افتاد

دید عباس رزم شاگردش
دید صحرا در اضطراب افتاد

وقتی اومد شروع كرد با اون ملعون ارزق شامی جنگیدن، با پسراش جنگیدن، عباس بالا بلندی ایستاده بود، هی قاسم رو تشویق میكرد، مرحبا به قاسم، نمی دونم مادرش كربلا اومده یا نه،اما اگه اومده اون لحظات با صدای تشویقات عباس،چه حالی پیدا میكرد نجمه خاتون،قاسمم بارك الله،بارك الله،احتمال به قریب به یقیق،اومده كربلا،آخه اومد دید پشت خیمه ها قاسم نشسته زانوهاش رو بغل گرفته بود،داره گریه میكنه،قاسمم برا چی داری گریه میكنی؟ گفت: مادر دو تا منظره یادم اومد الان، اول یادم افتاد، وقتی لحظات آخر، بابام داشت جون میداد، عموم حسین كنار بابام نشسته بود، یه وقت دست من و تو دست حسین گذاشت، صدا زد گفت:حسین جان، این امانت من دست تواست تا كربلا،فهمیدی برا چی ابی عبدالله با تأمل اجازه میدان رفتن به قاسم داد به قاسم بر خلاف علی اكبر، علی اكبر كه میخواست بره میدان، معطل نكرد ابی عبدالله،وقتی اومد بی معطلی گفت:بابا برو، علی جان برو میدان، اما قبلش برو یه بار زینب تو رو ببینه، بچه ها تو خیمه تو رو ببینند، اما قاسم اومد ابی عبدالله این پا اون پا كرد، معطل كرد، چرا؟ چون لحظات آخر، امام حسین دست قاسم رو گذاشت تو دست برادرش، داداش این امانت پیشت باشه، میدونی دلم كجا رفت؟ تا علی اومد بدن فاطمه رو تو خاك بذاره، گفت:

تا ابد مجروح زخم كاری ام

وای من از این امانت داری ام

مادر یادم نمیره اون منظره رو،بابام گفت كربلا،برا عموت جان فشانی كن،من خودمو آماده كرده بودم،برا امروز،دیشب ام كه از عموم پرسیدم،آیا من به شهادت میرسم،یا نه؟عموم گفت:قاسمم مرگ در ذائقه ات چه طوره؟ گفتم: احلی من العسل،از عسل شیرین تره"بچه رزمنده ها با این جمله خیلی انس دارند"اما امروز رفتم از عموم اذن بگیرم،اجازه نمیده من برم میدان،چیكار كنم،پس چی شد،كه گفت:به بلای عظیمی دچار میشی،كو اون بلای عظیم،عموم كه اجازه میدان رفتن به من نمیده،حالا یا بازو بند،یا صندوقچه،گفت: قاسمم این و بردار به عموت نشون بده،اگه عموم این دست خط رو ببینه،دست رد به سینه ات نمیزنه،تا قاسم دست خط پدر رو داد خدمت ابی عبدالله،ابی عبدالله رو چشماش كشید،گفت:بوی حسنم رو داره میده،بوی برادرم رو داره میده،وقتی خواست بره میدان،روایت میگه دست در گردن عمو انداخت،اینقدر حسین و قاسم با هم گریه كردند،وغُشی علیهما،دوتایی رو زمین افتادند

همه از نعره ی تو فهمیدند
كار با پور بوتراب افتاد

تا حریف نبرد تو نشدند
بارش سنگ در شتاب افتاد

گفت: نمی تونید با این نوجوان بجنگید،سنگ بارانش كنید،چند نفروكربلا سنگباران كردند،اول حر بود عابس بود،قاسم بود،اما سنگ باران چهارم،اصلاً قابل قیاس با كسی نبود،دور حسین رو تو گودال گرفتند،امام باقر فرمود:اینقدر سنگ به بدن بابام زدند

گوئیا زخم آتشین خوردی
یا عمو گفتی و زمین خوردی

به سرت سر رسیده ام برخیز
شاخه ی یاس چیده ام برخیز

سیزده سال انعكاس حسین
پسر قد كشیده ام برخیز

خاطرات قدیمی یثرب
اشك های چكیده ام برخیز

تا نفس های آخرت نشود
تا كنارت رسیده ام برخیز

من جوان مرده ام بمان پیشم
خسته ام قد خمیده ام برخیز

با تنت در برابرم چه كنم
شرمگین از برادرم چه كنم

كه زده شانه ات به پنجه ی خویش
كه چنین تاب داده مویت را

حیف مشتی زكاكُلت مانده
گیسویت دست قاتلت مانده

بیشتر مثل مجتبی شده ای
ولی افسوس بی صدا شده ای

مثل آیینه ای كه خورده زمین
تكه تكه،جداجدا شده ای

قد كشیدی شبیه عباسم
هر كجا تیر خورده وا شده ای

صدای قاسم كه بلند شد،یا عماه، بازم بر خلاف علی اكبر،كه صدای علی اومد، زینب میگه دیدم زانوهای داداشم داره میلرزه، آروم سوار بر مركب شد، حسین دیگه رمق نداره،اما تا صدای قاسم اومد،روایت میگه،عقاب آسا اومد وسط میدان،اون نانجیبی كه اومده، قاتلی كه كنار قاسمه، بعضی از روایات میگن: اون نانجیب رو به درك واصل كرد، بعضی ها میگن دستش قطع شد رو زمین افتاد، امدن اینو نجات بدن، بدن قاسم زیر سُم اسب ها بود، مجسم كنی، بیچاره ات میكنه، این ناجیب ها رو كه ابی عبدالله فراری داد، دید قاسم پاهاشو داره رو زمین،میكشه، آروم میگه یا عماه،گفت:برا عموت خیلی سخته صداش بزنی، نتونه كاری برات انجام بده، عزیزبرادرم.

سئواله برا من،چرا به قاسم گفتی اقاجان به بلای عظیم، دچار میشی؟ بلای عظیم هم بود، تنها بدنی است كه دو بار پامال سُم مركب ها شده، اما عرضم اینه، هر جوری بود بدن رو از زمین برداشت،درسته سینه به سینه قاسم پاها رو زمین میكشید،اون نوجوانی كه پاهاش به ركاب مركب نمی رسید،پاها رو زمین میكشید، بلاخره بدن رو آورد به خیمه، اما بدن علی اكبر رو هرچی نگاه كرد، دید تنهایی نمیتونه برداره، گفت: جوانهای بنی هاشم بیایید....بلند بگو یا حسین.

انتهای پیام/شع


کد مطلب: 244624

آدرس مطلب: http://www.hamandishi.ir/news/244624/

هم اندیشی
  http://www.hamandishi.ir