روضه شب چهارم

مصيبت فرزندان و برادران زينب(س)

پایگاه خبری تحلیلی هم اندیشی , 6 آبان 1393 ساعت 10:41


روز عاشورا هنگامي كه ناگزير بودن كارزار مسجّل شد، اصحاب نگذاشتند كه تا زنده هستند فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله به ميدان روند و كشته شوند. اما هنگامي كه تمامي ياران امام علي  علیه السلام جانفشاني كردند و به شهادت رسيدند، نوبت اهل بيت پيامبر  صلی الله علیه و آله شد كه خود را فداي حق و حقيقت نمايند.

در اين لحظات سخت فرزندان علي (ع)، جعفر طيار، عقيل، امام حسن  علیه السلام و سيد الشهداء  علیه السلام گردهم آمدند، يكديگر را در آغوش كشيدند و با هم وداع كردند.
در حديثي است از رسول خدا  صلی الله علیه و آله روزي به چند تن از جوانان قريش نگريست كه صورتهايي زيبا و نوراني داشتند. پيامبر صلی الله علیه و آله با ديدن آنان اندوهگين شد. پرسيدند : «يا رسول الله! تو را چه شد؟» فرمود : «ما خانداني هستيم كه خداوند، آخرت را براي ما برگزيده است نه دنيا را. يه ياد آوردم آنچه را كه امت من بر سر فرزندانم خواهند آورد و آنان را مي‌كشند يا آوراه مي‌سازند».
از بين افراد خاندان نبوت كه در كربلا به دست لشگر يزيد به شهادت رسيدند سه نفر فرزندان عبدالله بن جعفر طيّار (همسر حضرت زينب) و سه نفر ديگر از آنان  برادران تني حضرت ابوالفضل‌العباس  علیه السلام (يعني برادارن حضرت زينب) بودند.

 
فرزندان زينب (س)
http://www.iust.ac.ir/files/basij/pages/fzainab.1.jpg«عون»، «محمد» پسران عبدالله بن جعفر (شوهر حضرت زينب سلام الله عليها) بودند كه به همراه مادر خويش در ركاب امام  علیه السلام به كربلا آمده بودند.
آنان وقتي كه تنهايي دايي و امام خويش را ديدند يك به يك به ميدان رفتند و جان خود را فداي اسلام كردند.
«عون» در مقابل چشمان نگران مادرش زينب به سوي ميدان تاخت در حالي كه مي‌خواند :


إن تنكروني فانا ابن جعفر *** شهيد صدق في الجنان ازهر
يطير فيها بجناح اخضر *** كفي بهذا شرفا في المحشر


يعني : اگر مرا نمي شناسيد بدانيد كه من پسر جعفر طيارم؛ همان كه در راه حق و حقيقت به شهادت رسيد و در فردوس برين مي درخشد؛ و همو كه بر فراز بهشت با بال‌هايي سبز به پرواز در مي‌آيد، و همين نسب و شرف براي روز محشر كافي است.
عون سه سوار و هجده پياده از لشگريان دشمن را كشت تا اينكه سر انجام به دست لشگر يزيد به شهادت رسيد.
پس از وي، دو برادرش محمد و عبيدالله نيز در راه حق جنگيدند و شهيد شدند.


برادران زينب (س)
«عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و «عثمان» چهار برادر ناتني امام حسين «ع» و زينب كبري (س)  از «فاطمه ام البنين» بودند.
هنگامي كه ابوالفضل‌العباس مشاهده كرد كه بسياري از اهل بيت به شهادت رسيده‌اند با سه برادر مادري خود گفت : «برادران عزيزم! دوست دارم كه در مقابل من به ميدان رويد تا اخلاص شما را در راه خدا و رسول ببينم».
سه برادر يك به يك به ميدان رفتند و در رجزهايشان خود را "فرزند علي" معرفي كردند و پس از كارزاري قهرمانه به شهادت رسيدند.
عثمان بن علي ـ كه اميرالمومنين فرمود: «او را به ياد برادرم عثمان بن مظعون (صحابي صديق رسول الله)  عثمان ناميدم» ـ جواني 21 ساله بود. هنگامي كه جنگ قهرمانه او را ديدند براي كشتن او به تير اندازي متوسل شدند. «خولي» تيري به پهلوي او زد و عثمان از اسب به زير افتاد. سپس يكي از دشمنان بر او تاخت و وي را به شهادت رساند و سرش را از تن جدا نمود.
اين 6 برادر، تنها چند نفر از خويشاني بودند كه زينب، شهادت آنان را به چشم ديد؛ شير زني كه در يك نيمروز، پسران و برادران و برادر زادگان و پسر عموهايش را بر خاك و خون مشاهده كرد و سر آنان را بر نيزه ديد... امان از دل زینب...

جوینده کمال به شهر تو میرسد

بالاتر از بهشت خداکربلای توست

با گریه میشود به فیوضات تو رسید

پس روضه تو واسطه فیضهای توست

صوت الحزین زینب تو شیعه پرور است

سوز صداش باطن کرببلای توست

روضه شب چهارم:
شب چهارم، شب زینب و بچه های زینب است. بچه های زینب، قدوبالایی نداشتند، زره برتن نداشتند، وقتی میخواست شمشیر بر كمر ببندند دید شمشیر به زمین كشیده میشود، لذا دیدی این بسیجی ها میخواستند تو جبهه بدوند اسلحه رو گردنشون میبستند یعنی حمایل میكردند، بند شمشیر را حمایل بستن، اومدن در خیمه ... دایی جان اجازه بده بریم میدان، فرمود: با مادرتان بیایید. صدای زینب بلند شد داداش من اینجام...

دید زینب چون به دشت کربلا
گشته بی یاور حسینش از جفا

کرد بهر یاری آن ممتحن
هر دو طفل خویش را در بر کفن

بوسه زد از مهربانی رویشان
زد گلاب و شانه بر گیسویشان

آمد و آورد با افغان و آه
آن غزالان حرم را نزد شاه

گفت روزی کز مدینه با نوا
من شدم عازم به دشت کربلا

گفت عبدالله که چون دیدی ز کین
شد حسینت بی کس و یار و معین

اذن بنما حاصل آن شهریار
تا دو فرزندم کنندش جان نثار

یاری او از دل و از جان کنند
در ره او جان خود قربان کنند

کرد اجاب این تمنا بی درنگ
دادشان رخصت پی میدان جنگ

آن غزالان از حرم بیرون شدند
سوی جلادان در آن هامون شدند

وقتی از مدینه اومد به عبدالله نگفت بچه ها رو بفرست، وسط راه دیدند دو سوار میاد، عباس علیه السلام دید بچه های زینب هستند، دست و پای مادر را بوسیدند نامه عبدالله را تقدیم کردند، عبدالله گفته: زینب جان بچه ها را ببر من که مریضم، اینا فدای حسین باشند، زینب خوشحال شد، نامه رو آورد، ام لیلا اکبر و فرستاده، ام البنین عباس رو، فقط زینب قربانی نداشت كه اومدند.

بارون رحمت من
به خواهرت نزول كن
داداش به جون مادر
بچه هامو قبول كن

دردانه های خانم زینب تا وارد میدان شدن، گفتند: امیری حسین و نعم الامیر ما بچه های زینبیم، عمر سعد صداش دراومد عجب خواهری است زینب، بعضی ها گفتند این دو تا بچه رو مثل قاسم كشتند یعنی له شدند، ابی عبدالله اومد بالای سر این بچه ها،سپاه دشمن گرگند، اگر حسین یكی رو ببره سر اون یكی رو میبریدند، ابی عبدالله هردو را بغل گرفت، خون از سر و روشون میریزه، بدنشون جای جای نیزه است، زینب نیومد بیرون از خیمه، فرمود: من ترسیدم حسینم خجالت بكشه، ام سلمه میگه بعد ازدواج زینب، رفتم در خانه زینب دیدم گریه میکنه، گفتم زینب چی شده؟ فرمود: سه روزه حسینم رو ندیدم، رفتم در خونه حسین دیدم حسینم دارد گریه میکنه، گفتم بیایید پیش زینب، زینب داره گریه میكنه، اومد آقا دیدند زینب خواب است آفتاب روی صورت خواهر، ایستادند مقابل آفتاب بیدار شد، زبان حال اینه عرض کرد داداش یه روز تلافی میکنم، اومد تو گودال، طوری نشست سایه روی بدن داداش افتاد، حسین... .

دوباره در دل من خیمه عزا نزنید
نمک به زخم من و زخم خیمه ها نزنید

شکسته تر زمن پیر دیگر اینجا نیست
مرا زمین زده است اکبرم شما نزنید

برای آنکه نمیرد كنارتان زینب
برای بردنتان جز مرا صدا نزنید

میان این همه لشكر كنار این همه تیغ
چگونه باز بگویم كه دست و پا نزنید

خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان
فقط نه اینکه دو بی کس دو تشنه را نزنید

اگر كه در برابر چشمان مادری دل خون
سر دو تازه جوان را به نیزه ها نزنید

الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

 -------------------------------------



منابع اصلي:
1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .
2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذوي‌القربی، 1378 .

/شع


کد مطلب: 244196

آدرس مطلب: http://www.hamandishi.ir/news/244196/

هم اندیشی
  http://www.hamandishi.ir