سرویس فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی هم اندیشی : بنا بر روال سالیان گذشته و در شب میلاد امام حسن مجتبی (ع) شاعران میهمان رهبر معظم انقلاب بودند.
میهمانی که همچون همیشه سرشار از صمیمتی شاعرانه بود و علاوه بر شاعران نام آشنای کشورمان ،شاعران پارسیگو از کشورهای تاجیکستان، هندوستان، افغانستان و پاکستان با رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند.
دیداری که در آغاز غزل با مسمط خوانده شدو از" سنگی در دست یک کودک فلسطینی" تا شعری طنزی در خصوص "عبادت یک شاعر "که لبخند را بر لبان حاضرین نشاند.بعضی شعر ها هم بغض حاضرین را تا مرحله شکستن پیش برد.مثل آن شعری که درباره "حرم" خوانده شد:
علی فردوسی شعر "یک اتفاق ساده "را در این دیدار قرائت کرد:
یک اتفاق ساده مرا بیقرار کرد
یابد نشست و یک غزل تازه کار کرد
در کوچه می گذشتم و پایم به سنگ خورد
سنگی که فکر و ذکر دلم را دچار کرد
از ذهن من گذشت که با سنگ میشود
آیا چه کارها که در این روزگار کرد !
با سنگ می شود جلوی سیل را گرفت
طغیان رودهای روان را مهار کرد
یا سنگ روی سنگ نهاد و اتاق ساخت
بی سرپناه ها همه را خانه دار کرد
یا می شود که نام کسی را بر آن نوشت
با ذکر چند فاتحه، سنگ مزار کرد
یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت
زد شیشه ای شکست و دوید و فرار کرد
با سنگ مفت می شود اصلا به لطف بخت
گنجشکهای مفت زیادی شکار کرد
یا میشود که سنگ کسی را به سینه زد
جانب از او گرفت و بدان افتخار کرد
یا سنگ روی یخ شد و القصه خویش را
در پیش چشم ناکس و کس شرمسار کرد
ناگاه بی مقدمه آمد به حرف سنگ
اینگونه گفت و سخت مرا بیقرار کرد :
تنها به یک جوان فلسطینیام بده
با من ببین که میشود آنگه چه کار کرد!
رضا شیبانی شاعر تبریزی کشورمان شعری با عنوان «به خون نشسته دلم مثل قالی تبریز» را خواند.
طلوع میکنی آخر، به نور و نار قسم
به آسمان، به افقهای بی سوار قسم
هنوز منتظر بازگشتنت هستم
به لحظههای غم رفتن قطار قسم
خزان به سخره گرفته ست گریه ی گل را
به غصههای دل ابری بهار قسم
نمانده است گل و نیست جای شکوه ز باد
که میخورد به سر پر غرور خار قسم
نشاندهام به دل خسته داغ شهری را
به قلب خستهی این شهر داغدار قسم
به خون نشسته دلم مثل قالی تبریز
به حلقه و گره و مرگ و چوب دار قسم
دلم شبیه گسلهای شهر تبریز ست
به این سکوت ... به این صبر پایدار قسم
کجا روم که دمی شهریار خود باشم؟
نه شهر مانده...نه یاری...به شهریار قسم
ولی هنوز به آینده روشن است دلم
به بخت تیره ی مردان این دیار قسمدر مصرعی از شعر شیبانی نام قالی تبریز آمده بود که رهبر انقلاب در پایان به زبان ترکی فرمودند: شما تبریزی هستید؟ ترویج قالی تبریز میکنید، مشخص است تبریزی هستید، که شیبانی سخن ایشان را تایید کرد و گفت بله تبریزی هستم.
آقا در ادامه فرمودند: شهریار هم در سن شما بود همین جوری شعر می گفت.
قزوه در ادامه وارد بحث شد و گفت: یعنی ضعیف!
آقا در این حین فرمودند: نه ضعیف نیست، رو به آبادانی دارد، خیال نباید کرد اینجا منزل آخر است، بلکه منزل اول است، فردی که شعر خوبی نمیگوید، وارد راه نمیشود، اما شما وارد منزل شدهاید، پیش روید از شهریار هم بالاتر میزنید
**************
سروده «احمد بابایی» درباره فتنه اخیر تکفیریها و جریان تروریستی داعش که قصد اهانت به اماکن مقدس مسلمانان، اعم از اهل تسنن و شیعیان را دارند، به شدت مورداستقبال حاضرین قرار گرفتروده مسمط است که در ذیل میآید؛
خبر، آمیخته با بغض گلوگیر شدهست
سیل دلشوره و آشوب، سرازیر شدهست
سرِ دین، طعمهی سرنیزهی تکفیر شدهست
هر که در مدح علی(ع) شعر جدید آوردهست
گویی از معرکهها نعش شهید آوردهست
روضهی مشک رسیدهست به بیآبیها
خون حق میچکد از ابروی محرابیها
باز هم حرمله... سرجوخهی وهابیها
کوچه پسکوچهی آینده، به خون تر شده است
باز بوزینهی کابوس، به منبر شده است
خط و ربط عرب ای کاش که کاشی گردند
تا حرم، همسفر «قافلهباشی» گردند
لاشهخواران سقیفه، متلاشی گردند
میزند قهقهه، «القارعه» بر خامیشان
خون دین میچکد از «دولت اسلامی»شان
بنویسید: تب ناخلفیها ممنوع!
هدف آزاد شده، بیهدفیها ممنوع!
در دل «عرش»، ورود سلفیها ممنوع!
«عرش» یک روضهی فاش است که داغ و گیراست
«عرش»… گفتیم که نام دگرِ سامرّاست
شرق، در فتنهی اصحاب شمال افتادهست
بر رخ غرب، از این حادثه خال افتادهست
وا شده مشت و از این چفیه، عقال افتادهست!
گویی از هرچه که زشتیست، کفی هم کافیست!
جهت خشم خدا، یک سلفی هم کافیست!
تا «بهار عربی» روی علف باز کند
جبهه در شام و عراق از سه طرف باز کند
وای اگر دست کجی پا به «نجف» باز کند!
عاشق شیرخدا، وارث شمشیر خداست
سینهی «سنی و شیعه» سپر شیر خداست
لختِ خونِ جگر ماست به روی لبشان
کورهی دوزخیان، گوشهنشین تبشان
لهجهی عبری و لحن عربی، مکتبشان
«نیل» را تا به «فرات»، آنچه که بود، آتش زد
شک مکن؟ ما همه را «مکر یهود» آتش زد
بیجگرها جگر حمزه به دندان گیرند
انتقام اُحُد و بدر ز طفلان گیرند
چه تقاص ز لب قاری قرآن گیرند
بیشتر زان که از این قوم، بدی میجوشد
از زمین غیرت «حجربن عدی» میجوشد!
گره، انگار نه انگار به کار افتاده
سایهی سرکش ما گردنِ دار افتاده
چشم بیغیرت اگر سمت «مزار» افتاده
صاعقه در نفسِ ابری خود کاشتهایم
به سر هر مژهای یک قمه برداشتهایم
سنگ تکفیر به آئینهی مذهب؟ هیهات!
ذوالفقار علی و رحم به مرحب؟ هیهات!
دست خولی طرف معجر زینب؟ هیهات!
ما نمک خوردهی عشقیم، به زینب سوگند
پاسبانان دمشقیم، به زینب سوگند
داس تکفیر، گل از ریشه بچیند؟ هرگز!
کفر بر سینهی توحید نشیند؟ هرگز!
مرتضی همسر خود کشته ببیند؟ هرگز!
پایتان گر طرف «کرب و بلا» باز شود
آخرین جنگ جهانیِ حق آغاز شود
خوشخیالی است مرامی که اجاقش کور است
مفتیِ نفتیِ این حرملهگان، مزدور است
قصه حنجره و تیرِ سهپر مشهور است
خار در چشم سعودی شده «بیداریِ ما»
باز کابوس یهودی شده «بیداریِ ما»
رگ «بیداریِ ما» شد شریانی که زدند
بشنوی (بر دُهُل «جنگ جهانی» که زدند)
پاسخ شیعه به هر زخم زبانی که زدند
بذر غیرت، سر خاک شهدا میکاریم
پاسخ شیعه همین است که «صاحب داریم»
در ادامه این دیدار علیرضا قنبری شعری درباره مشهد و پنجره فولاد خواند.:
هر چند که درشهر تو بازار زیاد است
باید برسم زود... خریدار زیاد است
من در به درِ پنجره فولادم و دیریست
بین من و آن پنجره دیوار زیاد است
آنقدر کریمی که بدهکار تو کم نیست
آنقدر کریمی که طلبکار زیاد است!
پاییز رسیدم به حرم با همه گفتم:
اینجا چقدر چادر گلدار زیاد است!
با بار گناه آمده ام مثل همیشه
با بار گناه آمدم این بار زیاد است!
خورشیدی و ماهی و طلوعی و غروبی
پس در حرمت روزۀ شکدار زیاد است!
گندم به کبوتر بدهم؟ شعر بگویم؟
آخر چه کنم در حرمت؟! کار زیاد است!
نوروز به نوروز... محرم به محرم...
سرمست زیاد است،عزادار زیاد است
هرگوشۀ ایران حرم توست که با تو
همسایۀ دیوار به دیوار زیاد است
از دور سلامی و تو از دور جوابی
این فاصله انگار نه انگار زیاد است
یک شب که به رؤیای من افتاد مسیرَت
دیدم چقَدر لذت دیدار زیاد است...
درخواب سرِ سفرۀ اطعام، توگفتی:
هرقدر که میخواهی بردار... زیاد استسیده تکتم حسینی شاعر افغانی مقیم قم جوانی بود که در دیار شاعران با رهبر انقلاب ابیاتی ناب خواند که بیت آخر آن مورد توجه رهبر انقلاب قرار گرفت و شاعر را تحسین کردند.
نشسته برف پیری روی مویت دلم می خواست تا باران بگیرد
تنت از خستگی خرد و خمیر است بیا تا خانه بوی نان بگیرد
بهـــــاران از تو تصویـــری ندارد، پــدر پاییـــــز تقصیـــری ندارد
نمی خواهم که در این فصل غربت دل پرمهــرت از آبان بگیرد
غریب و خسته و بی سرپناهم، سیاه است آسمان بختگاهم
برای برگ های زرد عمـــــرم بگـــو جنگل حنــابندان بگیــــرد
پدر اندوه در دلهــا زیاد است سرِ راه تو مشکل ها زیاد است
بگو کی می رسد از راه آن روز که بر ما زندگــی آسان بگیرد
خدا قوت.. نباشی خسته ای ماه از این دنیای تاریک و پر از آه
خدای یوسف ِ افتـــاده در چاه تقاصت را از ایــن زندان بگیرد..
"
خدا را شکــــر اگر امروز غـــــم هست
حرم هست و حرم هست و حرم هست
خودت گفتی به من امکان ندارد
دل سادات در ایــران بگیرد""ظهیر احمد صدیقی» شاعری از پاکستان بود که برای شعر خوانی دعوت شد، شاعری پیشکسوت از پاکستان که البته هدیهای منقش به شعری که خوشنویسی شده بود تقدیم رهبر انقلاب کرد.
او اینگونه خواند: " ای شما ایرانیان "
ای فروغ فکر و فن از نور افکار شما
رونق گلزار ما از رنگ رخسار شما
ثابت و قایم مثال کوه کردار شما
همچو برگ گل لطیف و نرم گفتار شما
ای عزیزان عجم ای صاحبان دین و دل
دیدن خضر و مسیحا هست، دیدار شما
من ز پاکستان بیاوردم درود پرخلوص
صد دعای دوستان پاک نثار شما
تنها شعر طنز شب گذشته را «سعید طلاییش» قرائت کرد ، او ابتدا ضمن یاد کردی از ابوالفضل زرویی نصرآباد از رهبر انقلاب درخواست کرد برای این شاعر دعا جهت بهبودی کامل بفرمایند و در ادامه اینگونه طبع طناز خود را معرفی کرد؛
فکرم همهجا هست، ولی پیش خدا نیست
سجادۀ زر دوز که محراب دعا نیست
گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!
از شدت اخلاص من عالم شده حیران
تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!
از کمیتِ کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
یکذره فقط کُندتر از سرعت نور است
هر رکعتِ من حائز عنوان جهانیست!
این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟
چندیست که این حافظه در خدمت ما نیست
ای دلبر من! تا غم وام است و تورم
محراب به یاد خم ابروی شما نیست
بیدغدغه یک سجده راحت نتوان کرد
تا فکر من از قسط عقبمانده جدا نیست
هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند
گفتند که این بهره بانکیست، ربا نیست!
از بسکه پی نیموجب نان حلالیم
در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست
به به، چه نمازیست! همین است که گویند
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست!
این ابیات و امور بیان شده در این شعر باعث شد رهبر انقلاب خطاب به شاعر بگویند: در گینس باید ثبت شود. خیلی خوب بود، خدا انشاءالله این نماز را از شما قبول کند
«استاد مومن قناعت» شاعر پیشکوست تاجیکستانی در دهه هشتاد میلادی، هنگام سفرش در هیات کمیته صلح شوروی به یکی از کشورهای خلیج فارس در پاسخ به درخواست یکی از امرای عرب برای قرائت شعر آنی، شعری سرود که ردیف آن خلیج فارس بود و در آن مجلس قرائت کرد. او این شعر خود را که قول خودش خشم امیر عرب را برانگیخته بود را در جلسه شب گذشته مجددا قرائت کرد:
از خلیج فارس میآید نسیم فارسی
ابر در شیراز میبارد چو سیم فارسی
می رسد از کشتی بشکسته شعر بی شکست
شعر هم بشکست با پند قدیم فارسی
شیخ را سرمست دیدم یک شبی از بوی نفت
رفت با عطر کفن عطر و شمیم فارسی
«غلامعلی حداد عادل» رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی در این دیدار شعری در وصول حق را خواند.
آسمان ابری است اما ماه پیدا میشود
ماه پنهان است اما گاه پیدا میشود
ماه بازی میکند با خاکیان از پشت ابر
گاه پنهان میشود ناگاه پیدا میشود
آسمان تاریک، ره باریک، مقصد ناپدید
زیر نور ماه اما راه پیدا میشود
از برای دیدن مهتاب پنهان زیر ابر
گاه گاهی فرصتی کوتاه پیدا میشود
یوسف یعقوب در صحرا اگر گم میشود
یک دو روز دیگر اندر چاه پیدا میشود
سینهای دارم که در آن جا برای کینه نیست
اندر این آئینه تنها آه پیدا میشود
گرچه ناپیدا است اما دل گواهی میدهد
قاصدی با مژدهای دلخواه پیدا میشود
بی خدا بودم در آن عمری که با خود داشتم
هر کجا من گم شود الله پیدا میشود
شاعری هندی به نام «بالرام شکلا» در این مراسم شعری تقدیم به حضرت علی (ع) کرد که چنین بود:
به من رساند نسیم سحر سلام علی / برهمنم که شدم چون عجم غلام علی(ع)
من ضعیف چگونه به شعر پردازم / کنار معجزه کامل کلام علی(ع)
چو کوکی که ز مادر آموزد / خوشم که نکته می آموزم از مرام علی(ع)
ز بندهای جهان آن زمان رها گشتم / که اوفتادم چو مرغکی به دام علی(ع)
مساز بطن خودت را چو گور جانداران / مرا غلام کند این صدا ز کام علی(ع)
علی علی و علی عالی و علی اعلا / پر است هفت ممالک ز عطر نام علی(ع)
سلام ما به علی(ع) آن وصی پیغمبر(ص) / سلام ما و رسولان به احترام علی(ع)
چو نزد حضرت حق سجده کرده است و قیام / بود قیام همه سجدهو قیام علی(ع)
علی(ع) امیر خرابات عشق و توحید است / تمام خلق به مستی کشند جام علی(ع)
خدا کند که بخوانم چو مردم آزاد / علی امام من است و منم غلام علی(ع)
این شعر در پایان هر قافیه تحسین رهبر انقلاب را به همراه داشت
«علی سلیمانی» شاعرجوان 22ساله غزلی با این مضمون را دیدار شب گذشته قرائت کرد:
نشستهام مثل بچه شیری ، که دل به چشم غزال دارد
بهار گیسوی و چشم سبزی ، که با زمستان جدال دارد
مرام چشمش مرام جادو ، هزار جنگل ، هزار آهو
خزر به گونه ، خزان به گیسو ، به جای ابرو هلال دارد
کشیده نقشی به روی شالش ، چه نقشه هایی ، خوشا به حالش
نشان خون خواهی از جنوب و نشان مهر از شمال دارد
پرنده ام رو به آسمانش ، همیشه دل بسته ام به خوانش
که آروزی من است و این من ، چه آرزویی محال دارد
چه چشم های ترانه سوزی ، چه وزن نابی ، عجب عروضی
شکوه شعر دری ست نامش ، غزل کنارش خیال دارد
ش