دوازده دقيقه با فاطمه(س)

31 فروردين 1393 ساعت 12:26

چشم هايم را مي گشايم. از خواب سنگيني انگار بيدار شدم، خواب سال ها در خود فرو رفتن و بعد از اين هزارها هزارها دقايق خواب چه بيداربخش بود ياد تو فاطمه(س)!


پایگاه خبری تحلیلی هم اندیشی:نيره حسيني- بي شمار نام از زبان قلم مي افتد... بي‌شمار خورشيد واژه خاموش مي شود... بي شمار ماه مي گيرد... بي شمار، بي‌شماري هاي من... بي شمار لحظه در يک آن مي تپد... بي شمار غزل در ياد تو مي جوشد... بي شمار مادر از راه تو عبور مي کنند... راه‌ها را عطر تو تا آسمان وسعت داده... بي شمار ستاره از کهکشان نامت پرواز مي کنند... بي شمار قلم از آسمان روي کاغذهاي تشنه مي نشيند... همه بي شماري ها در يک اميد تنيده اند... همه بي‌شماري ها بر من مي بارند با دميدن نام تو... فاطمه(س)!

هزاران و هزاران هزاره مي گذرد تا در گذر اين تاريخ بلند از امتداد آواز رباني عرش طرحي براي زندگي آدميان درميان افتد و قول خداوندي براي شکل گيري اسوه حسنه رنگ حيات بگيرد. راستي، ساعتي تأمل براي ره بردن به شيوه اسوه اي آسماني آيا سهم ما از زندگي پرآشوب و شلوغ مان نيست؟ امروز که روز شکفتن لحظه ناب تاريخ اسلام است، لحظه شکوه تولد بهانه آفرينش، دقايقي را با هم به مرور شيوه فاطمي مي نشينيم:

دقيقه اول: دختر اولين و بزرگ ترين شخصيت جامعه بود. آن هم اين قدر محبوب. پدرش فدايش مي شد. خواستگارها صف کشيدند، درخواست خود را به رسول ا...(ص) مي‌گفتند. پيامبر(ص) چشم به نگاه فاطمه(س) دارند تا دريابند فاطمه(س) چه مي خواهد. مرغ رضايت دختر بر شانه هيچ مرد عربي ننشست. تا علي(ع) آمد. بعدها رسول خدا (ص) فرمودند: اگر علي نبود، همتايي براي فاطمه(س) نبود.

هم تايي! ياد هزاران پرونده اي مي افتم که از پيچ و خم دادگاه‌هاي خانواده اين سو و آن سو مي روند، گاهي در دست زني جوان که تنها چند ماهي از زندگي مشترکش گذشته و گاهي در دست مردي که دست پشيماني از زندگي اش بر پيشاني مي‌کوبد و گاهي شايد در دست فرزندي که تلخ و پرشرم پابه پاي مادر يا پدر مي دود تا بند يک زندگي پاره شود. از دل اين هزاران پرونده صدايي بلند به گوش مي‌رسد: «از اول انتخابم اشتباه بود...!» بي هم تايي زنان و مرداني که يادشان رفت در شور و هيجان جواني همسر برمي گزينند نه رفيق نيمه راه....

فاطمه(س)، اگر فاطمه است، از ميان ناهمتايان کوتاه قدي که به شانه معرفت و مقامش نمي رسيدند، به انتظار نشست تا همتاي ايماني اش از راه برسد. پس مي نويسم اين قانون اصيل زندگي را از الگوي فاطمي: همتايي و کفويت. اگر همتا هم نباشيم بعد از اين با تمسک به دامن فاطمه(س) مي شود راه يکي شدن را انتخاب کنيم. مي شود هر دو به آن نقطه بلند نگاه کنيم . آن جا که فاطمه(س) ايستاده است و درس زندگي را به آواز پرصلابت هستي سر مي‌دهد. همسرم! اگر گمانمان اين است که همتاي هم نيستيم، مي‌شود با انتخاب ادامه راه با نگاه به يک الگوي واحد به همتايي برسيم.

دقيقه دوم: چند نفري با پولي که از فروش وسايلي از علي(ع) فراهم شده بود، جهيزيه خريدند. ديدن دارد، جهيزيه دختر اولين شخصيت اسلام. چند تکهّ، ضروريات! همه آن چه فاطمه(س) با خويش مي برد. وقتي نهج البلاغه مي‌خواندم، زهد آشکار و خيره کننده علي(ع) که در واژه واژه آن مي‌درخشيد، حيرانم مي کرد.

راستي اگر فاطمه(س) همراه مولا نبود، زهد عالم گير علي(ع) چگونه بود؟ در خويش فرو مي روم و از اسوه، سرمشق مي گيرم... يعني مي شود؟ چقدر همه اطرافم را سنگ و چوب و کاغذ پر کرده؟! چقدر همه وجودم به ابزارها و وسايل پيوند خورده؟! چقدر ... خيلي وقت است نفس نکشيده ام، فارغ از بندها و قفل‌ها. ساده زندگي کنم. ساده مثل بانوي آب. مگر نمي شود مثل فاطمه(س) شد؟... مي خواهم ساده باشم. ساده زندگي کنم. از اين پس، پدر! مادر! همسر! فرزند! با من باشيد براي کمي فاطمي شدن. با هم قرار مي گذاريم تا ضرورتي پيش نيامد، فريب رنگ ها و جلوه ها را نخوريم. راستي اگر تنها نباشم و شما خانواده من، همه چيز من، با من باشيد، اگر همدل باشيم مي‌شود به سوي فاطمي شدن رفت. موضوع ساده زيستي را بايد متناسب با تربيت و شرايط خانوادگي سنجيد بايد ساده زيستي با توجه به توان روحي و رواني و وسع آدم باشد.

دقيقه سوم: عروس مي برند به خانه علي. جشن گرفته، پيامبر...زنان آمده اند و مردان دويده اند. خجسته روزي است. جشن عروسي است. دور عروس را مي گيرند دختران و زنان. ولي فاطمه(س)، دل در دل ندارد! دلش، نگاهش و انگار سکوتش جايي گره خورده... آن بينوايي که ديده بود... روز عروسي است و همراه عروس هيچ جز جامه عروسي نيست. درنگ نبايد کرد. زنان را به کمک مي گيرد. اگر همسر، علي(ع) است، روح فاطمه(س) را در مي يابد. پس مي شود از اين لباس هم دل بريد. لباس عروسي ارزاني آن بي نواي تهيدست...
مثل فاطمه يا مثل معصوم شدني ممکن نيست. حرکت کردن به سمت اسوه درست است

آه، فاطمه! مثل تو بودن سخت است. مثل تو بودن جسارت مي‌خواهد. مثل تو بودن همت مي خواهد... مثل تو بودن، عظمت مي خواهد... ولي چه کنم اين همه اشتياق را براي مثل تو شدن؟! راز همه بزرگي ات شايد همين باشد که به مال دنيا دل نبسته‌اي... پاره کن بند بسته دلم را به اين کمتر از هيچ... نمي‌خواهم. آن چه از دنيا و مال دنيا بخواهد زندگي ام را درهم بپيچد و ميان من و همسر و فرزندانم فاصله بگذارد. ميان تو و علي(ع) حتي لباس عروسي ارزشي نداشت... ميان من و همسرم...

دقيقه چهارم: غذا نخورده بود فاطمه(س)... آن چه در خانه بود به فرزندان داده بود و تازه علي(ع) پي برد، فاطمه(س) غذا نمي خورده! خنجر پرسش، زبان مولا را شکافت: پس چرا سکوت؟ زهراجان! گفتي: شرم دارم چيزي بخواهم که براي تأمين آن به سختي بيفتي...

فاطمه! نمي توانم از خجالت سرم را بالا نگه دارم. آن قدر از همسرم چيزها خواستم که نتوانست تهيه کند و آب حيا و شرم کاسه چشمش را پر کرد... ما پر از خواهش هاي باطليم فاطمه(س)! زني از مرد براي پيراهني بيشتر قهر مي کند و مردي براي آن که زنش خسته بود و غذايش را کمي کمتر و کمي... قهر مي کند. مي شکنم از حضورت فاطمه(س) و مي خواهم به سويت راه بيفتم. آغاز مي کنم...

دقيقه پنجم: صدا کردن هايت، خطاب هايت را براي زندگي ام مي خواهم... اسوه سخن گفتنم باش، فاطمه(س)! خواندم مولا را، همسرت را صدا مي زدي: اباالحسن و گاهي پسرعمو ...

مي فهمم عشق را و محبت را و احترام را ... همسرم را در هم‌نشيني هاي محبت جوش خطاب محبت آميز مي کنم و در ميان جمع و حضور ديگران حتما به او احترام مي گذارم. چقدر اين دقيقه پنجم را دوست دارم فاطمه! من مادرم و مادري ات را مي خواهم ببينم. مي بينم مهرت به بچه هايت چقدر مي جوشد، حديث کساء را که مي خوانم نور چشم و ميوه دل گفتن هايت به پسرت همه رونق مادري ام را مي برد. از اين پس بيشتر و بيشتر افشانه هاي مهر را بر زبانم مي ريزم و فرزندانم را صدا مي زنم.

دقيقه ششم: گفتند مرد نابينا آمد و تو در آن جواني معرفت بخشت دويدي تا حجاب بگيري... گفتي او نمي بيند و من او را مي بينم. گاهي فکر مي کنم چقدر علي(ع) از اين شور و شکوه همسري ات احساس خوش بختي داشته است.

دقيقه هفتم: نماز مي خواندي و زمزمه هاي دعايت هوش فرزندان کوچکت را به بيداري مي کشاند. صدايت اسم همه را به آسمان مي فرستاد آن قدرکه حسن به کنجکاوي چرايي‌اش را پرسيد و تو گفتي و زيبا گفتي... درسي براي امروز و فردا و فرداهاي من. گفتي: اول همسايه بعد اهل خانه...

مي داني فاطمه(س)! مي خواهم با عظمت تو پيمان ببندم که از اين پس پيش از نگريستن به خودم اول به ديگران بنگرم و حقوق‌شان را پاس بدارم. سخت است ولي اگر کمک کني که مي‌کني اول از همسر و فرزند و پدر و مادرم آغاز مي کنم.
دقيقه هشتم: حيف نبود از آن دست هاي زلال که سنگ آسياب مي چرخاندند؟! آن قدر کار مي کردي که همسرت هم به صدا در آمد، آن قدر که از رسول خدا راه چاره خواستيد.

چقدر غافل بودم تا کنون. هميشه راحتي و آسايش را بيرون از خانه جست و جو مي کردم. حالا که نگاه مي کنم، مي بينم چقدر در خانه بودن و به عشق خانواده کار کردن به من اميد و انگيزه مي‌بخشد. چقدر شيرين است فضاي خانه ام! چقدر گرم است حريم زندگي ام! چقدر من براي بودن در اين فضا انرژي دارم، فاطمه!

دقيقه نهم: شنيده ام زني براي پرسيدن سؤالي ديني نزد تو آمد و آن قدر سؤال پرسيد که خود خجالت کشيد.

جواب تو فروتني ام را به درگاه تو بيشتر مي کند، اما تو که خود را از نامحرمان مي پوشاندي، چگونه آن قدر اطلاعات داشتي که به راحتي پرسش ها را پاسخ دهي. اين پرتو حضورت بيش از هر چيزي خيره کننده است.

دقيقه دهم: مي گويند دست فرزندانت را در دست مي گرفتي و آن روزهاي تلخي که مهاجر و انصار از ياد برده بودند عهد و پيمان‌شان را با رسول خدا درکوچه هاي مدينه، در خانه به خانه را زدي تا حق ولي و حق همسرت را دوباره يادآوري کني!

يک بانو اين قدر آگاه به شرايط زمانه و تا اين اندازه نزديک و همدل با همسرش... چه خوب بود امروز! فاطمه! چه پربرکت بود اين دقايق! انگار تازه دارم خودم را و نقش همسري ام را باز مي يابم.

دقيقه يازدهم: رسول خدا از شوهرت پرسيد: فاطمه را چگونه يافتي؟ گفت: بهترين يار و ياور براي اطاعت و بندگي خدا

تمام مرا از سؤال لبريز کرد تأمل امروز، فاطمه! من براي همسرم در چه امري يار و ياورم؟ اصلا يار و ياور هستم؟ ردّ گام هايت چه روشن است بانو! مي خواهم راه بيفتم به سمت معرفت تو... به سمت پرتو اسوه اي تو... دستم را بگير حضرت! تو يارم باشي، من يار همسرم خواهم ماند.

دقيقه دوازدهم: چشم هايم را مي گشايم. از خواب سنگيني انگار بيدار شدم، خواب سال ها در خود فرو رفتن و بعد از اين هزارها هزارها دقايق خواب چه بيداربخش بود ياد تو فاطمه(س)! روز مادر است به افتخار شکوه نام تو... مي خواهم به پابوسي مادري بروم که مهر تو را در گوش جان من نواخت و مژده بيداري در دوازده دقيقه تأمل را بدهم..


منبع:تعامل


کد مطلب: 213016

آدرس مطلب: http://www.hamandishi.ir/news/213016/

هم اندیشی
  http://www.hamandishi.ir