اینجا عرش خدا، مشهد است
میآیم با کوله بارم...
26 شهريور 1392 ساعت 9:34
اینجا عرش خدا، مشهد است، جایی که قلب امامی در آن بر خاک نهاده است، اینجا مشهد است، دیدار و نقطه آغاز و پایان سفری فراتر از هزار حج.
هم اندیشی به نقل از تسنیم از مشهد مقدس، اینک به درگاه تو آمدهام، در حالی که زائرم، حق تو را میشناسم، دوستداران تو را دوست دارم، و دشمنان تو را دشمنم... مرا در نزد پروردگار خویش شفیع باش. این جا عرش خداست، جایی که قلب امامی در آن بر خاک نهاده است و از این روی، فرشتگان در این حریمند و بال خوشامد در زیر گامهای زائران این مرقد می گسترانند. اینجا «مشهد» است و مشهد یعنی جایگاه حضور. اینجا «مشهد» و «میقات» دیدار و نقطه آغاز و پایان سفری که فراتر از هزار حج است.
اینجا «روضه ای» از بهشت است و در جای جایش نهر معنا جاری، تا هر که از رسیدگان به این نهر است، غرفه غرفه از آن برگیرد و تشنگی برگشاید. اینجا «دارالشفای» دلدادگانی است که بیمار عشق و دلدادگی حضرت حقند و از دو درد سرگشتگی و ره یافتگی می نالند! اینجا شکوه واژه پرمعنای «زیارت» است، و زیارت را چنین توان تعریف کرد: آن هنگام که آیینه دل در پس غبار سرای نیستی صفای خویش از کف میدهد، آن هنگام که جان تشنه از دوری آبی رو به سستی میرود، آن هنگام که دیده از نگریستن به سراب هستی نمای دنیا خسته می شود، آن هنگام که بالهای روح بلندی خواه انسان از سنگینی اندیشه های پوچ و وسوسههای شیطانی توان پرواز را میبازد، و آن هنگام که درد غربت و دوری از نیستان هستی، درون این جدای افتاده را می آزارد و نفیر از آن برمی آورد....
یک سلام و یک دیدار، آن آیینه را دیگربار میشوید، جان تشنه را سیراب میکند، دیده را روشنایی میبخشد ... بالهای ناتوان را توان پریدن باز میدهد، ... و درد غربت و دورافتادگی را آرام میسازد.
و... این حکایت «زیارت» و رمز و راز «دیدار» است، دیدار با امامی که او را همواره زنده و همیشه امام میدانیم. پاسخ او را، اگر که گوش جان را توان شنیدن باشد، میشنویم و مرهم درد خویش را در لقای او مییابیم.... به راستی، ثامنالحجج(ع) جز کعبه آمال دلدادگان و عاشقان میتواند باشد؟ هرگز... او مهربانتر و صمیمیتر از آن است که در لغتها بگنجد. به همین واسطه، همگان دوستش دارند و او را عاشقند....
یا غریبالغربا......
زائرانت آمدهاند تا جرعهای از سقاخانه حرمت بنوشند و در رودخانهای که از پشت پنجره فولادت تا آن سوی آسمان جاری است، زلال شوند....
آمدهاند تا آقایشان، مولایشان به آنها پر و بال کبوترانهای ببخشد تا در طواف گنبد طلاییاش هفت بار، به نیت هفت پرنده و هفت آسمان بچرخند و با کبوتران بارگاهش رهاتر از نسیم تا فصلی از اردیبهشت آواز نیاز و راز سر دهند...
آمدهاند تا زخمهای بی شمارشان را به دستان نوازشگر آقایشان بسپارند تا بلکه التیام پیدا کنند.
آمدهاند تا بگویند که تو سرآمد همه آرزوهای آنها هستی...
آمدهاند.... یا غریبالغربا... یا ضامن آهو... با کولهباری از نیاز آمدهاند تا بگویند دار و ندارشان همین است.
آقاجان.... مولای ما.... سرور ما.... تشنگان شفاعت خویش را پیاله رضایتی ببخش و در سایه زیارت خوانیات، رضایشان کن.
آقاجان.... زائرانت کمتر از آهوی بی پناه نیستند، ضمانتشان کن.
مولا جان.... عاشقانت، دلشکستگان تو، زائرانت... قول دادهاند... در کنار ضریحت قسم خوردهاند که دل سپار زیارتِ خلوت تو باشند و دل را از هرچه جز خدا و تو باشد پنهان کنند.
یا ضامن آهو... بندگانت را به سراپرده خویش بخوان و همصحبت کبوتران آستانهات کن که بی مدد عنایت تو سرگردانند./خ
کد مطلب: 179241
آدرس مطلب: http://www.hamandishi.ir/news/179241/