سرویس حسینیه هم اندیشی// بمناسبت شهادت جانگداز رئیس مکتب حقه جعفری حضرت شیخ الأئمه امام جعفر بن محمد الصادق علیه آلاف التحیت و الثناء ویژه نامه ای برای استفاده کاربران عزیز و محبین آن امام عظیم القدر تهیه دیده ایم که امید است موجبات جلب رحمت الهی در دنیا و شفاعت آن امام مفترض الطاعه گردد//آمین یا رب العالمین
شأن امام صادق(ع) در کلام امام خمینی معرف حضرت صادق- سلام اللَّه علیه- بعد از اینکه خود پیغمبر معرف است، خود وجودش معرف است. این فقهى است که با زبان ایشان
بسط پیدا کرده است که براى احتیاج بشر از اول تا آخر، هر مسئله اى پیش بیاید، مسائل مستحدثه، مسائلى که بعدها خواهد پیش آمد، که حالا ما نمى دانیم، این فقه از عهده جوابش بر مى آید و هیچ احتیاج ندارد به این که یک تأویل و تفسیر باطلى بکنیم. خود فقه، خود کتاب و سنت، خود فقهى که اکثرش را حضرت صادق- سلام اللَّه علیه- بیان فرموده است، این فقه همه احتیاجات صورى و معنوى و فلسفى و عرفانى همه بشر را در طول مدت الى یوم القیامه [تأمین کرده،] این محتوایش این طور است. اینها معرفى است که خود اینها معرف این بزرگواران اند و ما نمى توانیم که از آنها تعریفى بکنیم که لایق آنها باشد. (صحیفه امام، ج۲۰، ص: ۴۰۹)
***
حکومتى به دستشان بیاید، یک مجالى به دستشان بیاید که لا اقل تعلیمات را بکنند. براى حضرت صادق- علیه السلام- هم که مجال بود براى اینکه علم فقه را باید توسعه بدهند و بیان کنند و بعضى از مسائل البته غیر فقهى هم بوده است، لکن سرگرمى ایشان به آن علومى که نمى شد که معطل بماند و علم شریعت بود، این هم باز نگذاشتند، نشد. حَمَله هم نداشتند؛ حَمَله فقه بود، اما حمله آن علوم نبود. (صحیفه امام، ج۱۹، ص: ۸)
***
«گفت بیرون آمد حضرت صادق، علیه السلام، از مسجد و حال آنکه گم شده بود مرکوب آن حضرت. فرمود: «اگر خداوند ردّ کند آن را به من، هر آینه شکر مى کنم او را حقّ شکر او.» گفت درنگى نکرد تا آنکه آن مرکوب آورده شد. پس فرمود: «الحمد للّه.» قائلى عرض کرد: «فدایت شوم، آیا شما نگفتید که شکر خدا مى کنم حقّ شکر او را؟» فرمود: «آیا نشنیدى که من گفتم: الحمد للّه.» (شرح چهل حدیث، ص: ۳۴۹)
***
حضرت امام صادق (ع) در شرایطى که تحت فشار حکام ستمکار قرار دارد و در حال تقیه به سر مى برد و قدرت اجرایى ندارد و بسیارى اوقات تحت مراقبت و محاصره به سر مى برد، براى مسلمانان تکلیف معین مى کند، و حاکم و قاضى نصب مى فرماید. آیا این کار آن حضرت چه معنا دارد؟ و اصولًا بر این نصب و عزل چه فایده اى مترتب است؟ مردان بزرگ، که داراى سطح فکر وسیعى مى باشند، هیچ گاه مأیوس نگردیده و به وضع فعلى خود- که در زندان و اسارت به سر مى برند و معلوم نیست آزاد مى شوند یا نه- نمى اندیشند؛ و براى پیشبرد هدف خویش در هر شرایطى که باشند طرح نقشه مى کنند تا بعداً اگر توانستند شخصاً آن طرح را به مرحله اجرا درآورند؛ و اگر خودشان فرصت نیافتند، دیگران- هر چند بعد از دویست یا سیصد سال- دنبال این طرح بروند و اجرا نمایند. اساس بسیارى از نهضت هاى بزرگ به همین صورتها بوده است.
امام صادق (ع) علاوه بر دادن طرح، نصب هم فرموده اند. این نصب امام (ع) اگر براى آن روز بود، البته کار لغوى محسوب مى شد؛ ولى آن حضرت به فکر آینده بودند. مثل ما نبودند که فقط به فکر خودش باشد و وضع خود را بنگرد. فکر امت بوده؛ فکر بشر بوده؛ فکر همه عالم بوده است. مىخواسته بشر را اصلاح کند؛ و قانون عدل را اجرا نماید. او باید در هزار و چند صد سال پیش طرح بدهد، نصب نماید تا آن روز که ملت ها بیدار شدند، ملت اسلام آگاه گردید و قیام کرد، دیگر تحیرى نباشد وضع حکومت اسلامى و رئیس اسلام معلوم باشد. (ولایت فقیه(حکومت اسلامى)، متن، ص: ۱۳۵ و ۱۳۶)
******************************
نمودارهای مهم و برجسته زندگی امام صادق(ع) در کلام رهبر انقلابنقشهی امام صادق علیهالسلاموقتى امام باقر علیهالسلام از دنيا میرود بر اثر فعاليتهای بسيارى كه در طول اين مدت خود امام باقر علیهالسلام و امام سجاد علیهالسلامانجام داده بودند اوضاع و احوال به سود خاندان پيغمبر صلیاللهعلیهوآله بسيار تغيير كرد؛ نقشهى امام صادق علیهالسلام اين بود، كه بعد از رحلت امام باقر علیهالسلام كارها را جمع و جور كند، يك قيام علنى به راه بيندازد و حكومت بنیاميه را -كه هر روزى يك دولتى عوض میشد و حاكى از نهايت ضعف دستگاه بنیاميه بود- واژگون كند و از خراسان و رى و اصفهان و عراق و حجاز و مصر و مراكش و همهى مناطق مسلماننشين كه در همهى اين مناطق شبكهى حزبى امام صادق علیهالسلام -يعنى شيعه، شيعه يعنى شبكهى حزبى امام صادقعلیهالسلام- شبكهى امام صادق علیهالسلام همه جا گسترده بود، از همهى آنها نيرو بيايد مدينه و امام لشكركشى كند به شام، حكومت شام را ساقط كند و خودش پرچم خلافت را بلند كند و بيايد مدينه و حكومت پيغمبر صلیاللهعلیهوآله را به راه بيندازد؛ اين نقشهى امام صادق بود.
لذا وقتى كه در خدمت امام باقر علیهالسلام در روزهاى آخر عمرش صحبت میشود و سؤال میشود كه قائم آل محمد كيست، حضرت يك نگاهى میكنند به امام صادق علیهالسلام میگويند كه گويا میبينم كه قائم آل محمد اين است. البته میدانيد كه قائم آل محمد يك اسم عام است، اسم خاص نيست، اسم ولیعصر صلواتاللَّهعليه نيست. حضرت ولیعصر صلواتاللَّهعليه قائم نهايى آل محمد است، اما همهى كسانى كه از آل محمد صلیاللهعلیهوآله در طول زمان قيام كردند -چه پيروزى به دست آورده باشند چه نياورده باشند- اينها قائم آل محمدند و اين رواياتى كه میگويد وقتى قائم ما قيام كند اين كارها را میكند، اين كارها را میكند، اين رفاه را ايجاد میكند، اين عدل را میگستراند، منظور حضرت ولیعصر عجاللهتعالیفرجهالشریف نبود آن روز، منظور اين بود كه آن شخصى از آل محمد كه بناست حكومت حق و عدل را به وجود بياورد، او وقتى كه قيام بكند اين كارها را خواهد كرد و اين درست هم بود.
كار پنهانی و تشكيلاتی بهطور معمول در صورتیكه با اصول درست پنهانكاری همراه باشد، بايد همواره پنهان بماند. آن روز مخفی بوده، بعد از آن نيز مخفی میماند و رازداری و كتمان صاحبانش نمیگذارد پای نامحرمی بدانجا برسد. هرگاه آن كار به ثمر برسد و گردانندگان و عاملانش بتوانند قدرت را در دست گيرند، خود، دقايق كار پنهان خود را برملا خواهند كرد. به همین جهت است كه اكنون بسياری از ريزهكاریها و حتی فرمانهای خصوصی و تماسهای محرمانهی سران بنیعباس با پيروان افراد تشكيلاتشان در دوران دعوت عباسی در تاريخ ثبت است و همه از آن آگاهند.
بیگمان اگر نهضت علوی نيز به ثمر میرسيد و قدرت و حكومت در اختيار امامان شيعه يا عناصر برگزيدهی آنان در میآمد، ما امروز از همهی رازهای سربهمهر دعوت علوی و تشكيلات همهجاگسترده و بسيار محرمانهی آن مطلع میبوديم.
تنها راهی كه میتواند ما را با خط كلی زندگی امام آشنا سازد، آن است كه نمودارهای مهم زندگی آن حضرت را در لابهلای اين ابهامها يافته، به كمك آنچه از اصول كلی تفكر و اخلاق آن حضرت میشناسيم، خطوط اصلی زندگينامهی امام را ترسيم كنيم و آنگاه برای تعيين خصوصيات و دقايق، در انتظار قرائن و دلايل پراكندهی تاريخی و نيز قرائنی بهجز تاريخ بمانيم.
نمودارهای مهم و برجسته در زندگی امام صادق علیهالسلام بدين شرح است:۱. تبيين وتبليغ مسألهی امامت.
۲. تبليغ و بيان احكام دين به شيوهی فقه شیعی و نيز تفسير قرآن به روال بينش شيعی.
۳. وجود تشكيلات پنهانی ايدئولوژيك–سياسی.
تبيين وتبليغ مسألهی امامتامام صادق علیهالسلام نيز مانند ديگر امامان شيعه، محور برجستهی دعوتش را موضوع «امامت» تشكيل میداده است. برای اثبات اين واقعيت تاريخی، قاطعترين مدرك، روايات فراوانی است كه ادعای امامت را از زبان امام صادق علیهالسلام به روشنی و با صراحت تمام نقل میكند. امام در هنگام اشاعه و تبليغ اين مطلب، خود را در مرحلهای از مبارزه میديده است كه میبايست به طور مستقيم و صريح، حكام زمان را نفی كند و خويشتن را به عنوان صاحب حق واقعی ولايت و امامت به مردم معرفی نمايد؛ و قاعدتاً اين عمل فقط هنگامی صورت میگيرد كه همهی مراحل قبلی مبارزه با موفقيت انجام گرفته، آگاهیهای سياسی و اجتماعی در قشر وسيعی پديد آمده، آمادگیهای بالقوه در همهجا احساس شده، زمینههای ايدئولوژيك در جمع قابل توجهی ايجاد گرديده، لزوم حكومت حق و عدل برای جمعی كثير به ثبوت رسيده و بالاخره رهبر تصمیم راسخ خود را برای مبارزهای نهايی گرفته است. بدون اين همه، مطرح كردن نام يك شخص معين به عنوان امام و زمامدار محق جامعه، كاری عجولانه و بیفايده خواهد بود.
نكتهی ديگری كه بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه امام در مواردی به اين بسنده نمیكند كه امامت را برای خويش اثبات كند؛ بلكه همراه نام خود، نام امامان بحق و اسلاف پيشين خود را نيز ياد میكند و در حقيقت سلسلهی امامت اهلبيت عليهمالسلام را متصل و جدايیناپذير مطرح میسازد. اين عمل با توجه به اينكه تفكر شيعی، همهی زمامداران نابحق گذشته را محكوم كرده و آنان را «طاغوت» بهشمار میآورده، میتواند اشاره به پيوستگی جهاد شيعيان اين زمان بهزمانهای گذشته نيز باشد. در واقع امام صادق علیهالسلام با اين بيان، امامت خود را يك نتيجهی قهری كه بر امامت گذشتگان مترتب است، میشمارد و آن را از حالت بیسابقه و بیريشه و پايه بودن؛ بيرون میآورد و سلسلهی خود را از كانالی مطمئن و ترديدناپذير به پيامبر بزرگوار صلیاللهعلیهوآله متصل میكند.
روايت «عمروبنابیالمقدام» منظرهی شگفتآوری را ترسيم میكند: روز نهم ذيحجه روز عرفه است. محشری از خلايق در عرفات برای ادای مراسم خاص آن روز گردآمدهاند و نمايندگان طبيعی مردم سراسر مناطق مسلماننشين، از اقصای خراسان تا ساحل مديترانه، جمع شدهاند. يك كلمه حرف بهجا در اينجا میتواند كار گستردهترين شبكهی وسايل ارتباطجمعی را در آن زمان بكند. امام، خود را به این جمع رسانده است و پيامی دارد. میگويد: ديدم امام در میان مردم ايستاد و با صدای هر چه بلندتر – با فریادی كه بايد در همهجا و در همهی گوشها طنين بیافكند و بهوسيلهی شنوندگان به سراسر دنيای اسلام پخش شود- پيام خود را سه مرتبه گفت.
روی را به طرف ديگری گرداند و سه مرتبه همان سخن را ادا كرد. باز روی را به سمتی ديگر گرداند و باز همان فرياد و همان پيام. و بدين ترتيب امام دوازده مرتبه سخن خود را تكرار كرد. اين پيام با این عبارات ادا میشد: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) كَانَ الْإِمَامَ- ثُمَّ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (ع) ثُمَّ الْحَسَنُ(ع) ثُمَّ الْحُسَيْنُ(ع)- ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ(ع) ثُمَّ . . . »۱
حديث ديگر از ابیالصباحكنانی است كه در آن، امام صادق علیهالسلام خود و دیگر امامان شيعه را چنين توصيف میكند: «ما كسانی هستيم كه خدا اطاعت ما را بر مردم لازم ساخته است. انفال و صفوالمال در اختيار ماست».
صفوالمال، اموال گزيدهای است كه طواغيت گردنكش به خود اختصاص داده و دستهای مستحق را از آن بريده بودند و هنگامیكه اين اموال مغصوب، با پیروزی سلحشوران مسلمان از تصرف ستمگران مغلوب خارج میشود، مانند ديگر غنايم تقسيم نمیشود تا در اختيار يك نفر قرار گيرد و به او حشمتی كاذب و تفاخری دروغين ببخشد، بلكه به حاكم اسلامی سپرده میشود و او از آنها در جهت مصالح عموم مسلمانان استفاده میكند. امام در اين روايت، خود را اختياردار صفوالمال و نيز انفال - كه آن نيز مربوط به امام است - معرفی میكند و با اين بيان، به روشنی میرساند كه امروز حاكم جامعهی اسلامی اوست و اين همه بايد به دست او و در اختيار او باشد و به نظر او در مصارف درستش به كار رود.
امام در حديثی ديگر، امامان گذشته را يكيك نام میبرد و به امامت آنان و اينكه اطاعت از فرمانشان واجب و حتمی است، شهادت میدهد و چون به نام خود میرسد، سكوت میكند. شنوندگان سخن امام به خوبی میدانند كه پس از امام باقر علیهالسلام میراث علم و حكومت در اختيار امام صادق علیهالسلام است. و بدين ترتيب، هم حق فرمانروايی خود را مطرح میسازد و هم با لحن استدلالگونه، ارتباط و اتصال خود را به نيای والامقامش علیبنابيطالب علیهالسلام بيان میكند. در ابواب «كتاب الحجه» از كافی و نيز در جلد ۴۷ بحارالانوار از اينگونه حديث كه به صراحت يا به كنايه، سخن از ادعای امامت و دعوت به آن است، فراوان میتوان يافت.
مدرك قاطع ديگر، شواهدی است كه از شبكهی گستردهی تبليغاتی امام در سراسر كشور اسلامی ياد میكند و بودن چنين شبكهای را مسلم میسازد. اين شواهد، چندان فراوان و مدلل است كه اگر حتی يك حديث صريح هم وجود نمیداشت، خدشهای بر حتمیت موضوع وارد نمیآمد. مطالعهگر زندگينامهی مدون ائمه عليهمالسلام از خود میپرسد: آيا امامان شيعه در اواخر دوران بنیامیه، داعيان و مبلغانی در اطراف و اكناف كشور اسلامی نداشتند كه امامت آنان را تبليغ كنند و از مردم قول اطاعت و حمايت برای آنان بگيرند؟ پس در اين صورت، نشانههای اين پيوستگی تشكيلاتی كه در ارتباطات مالی و فكری میان ائمه و شيعه به وضوح ديده میشود، چگونه قابل توجيه است؟
اين حمل وجوه و اموال از اطراف عالم به مدینه؟ اين همه پرسش از مسائل دينی؟ اين دعوت همهجاگستر به تشيع؟ و آنگاه اين وجهه و محبوبيت بينظير آلعلی علیهالسلام در بخشهای مهمی از كشور اسلامی؟ و اين خیل انبوه محدثان و راويان خراسانی و سيستانی و كوفی و بصری و يمانی و مصری در گرد امام؟ كدام دست مقتدر، اين همه را به وجود آورده بود؟ آيا میتوان تصادف يا پيشامدهای خودبهخودی را عامل اين پديدههای متناسب و مرتبط به هم دانست؟
با اين همه تبليغات مخالف كه از طرف بلندگوهای رژيم خلافت اموی بیاستثناء در همهجا انجام میگرفت و حتی نام علیبنابیطالب علیهالسلام به عنوان محكومترين چهرهی اسلام، در منابر و خطابهها ياد میشد، آيا بدون وجود يك شبكهی تبليغاتی قوی ممكن است آلعلی علیهالسلام در نقاطی چنان دوردست و ناآشنا، چنين محبوب و پرجاذبه باشند كه كسانی محض ديدار و استفاده از آنان و نيز عرضه كردن دوستی و پيوند خود با آنان، راههای دراز را بپيمايند و به حجاز و مدينه روی آورند؛ دانش دين را كه بنا بر عقيدهی شيعه، همچون سياست و حكومت است، از آنان فراگيرند و در موارد متعددی بیصبرانه اقدام به جنبش نظامی -و به زبان روايات، قيام و خروج- را ازآنان بخواهند؟
اگر تسليحات شيعه فقط در جهت اثبات علم و زهد ائمه عليهمالسلام بود، درخواست قيام نظامی چه معنايی میتوانست داشته باشد؟ ممكن است سؤال شود اگر بهراستی چنين شبكهی تبليغاتی وسيع و كارآمدی وجود داشته، چرا نامی از آن در تاريخ نيست و صراحتاً ماجرايی ازآن نقل نشده است؟
پاسخ بهطور خلاصه آن است كه دلیل این بینشانی را نخست در پايبندی وسواسآمیز ياران امام به اصل معتبر و مترقی «تقيه» بايد جست كه هر بيگانهای را از نفوذ در تشكيلات امام مانع میشد، و سپس در ناكام ماندن جهاد شيعه در آن مرحله و به قدرت نرسيدن آنان، كه اين معلول عواملی چند است. اگر بنیعباس نيز به قدرت نمیرسيدند، بيگمان تلاش و فعاليت پنهانی آنان و خاطرات تلخ و شيرينی كه از فعاليتهای تبليغاتی داشتند، در سينهها میماند و كسی از آن خبر نمیيافت و در تاريخ نيز ثبت نمیشد.
تبليغ و بيان احكام دين و نيز تفسير قرآن به شيوهی فقه و بینش شيعیاين نيز يك خط روشن در زندگی امام صادق علیهالسلام است. به شكلی متمايزتر و صريحتر و صحيحتر از آنچه در زندگی ديگر امامان میتوان ديد؛ تا آنجا كه فقه شيعه «فقه جعفری» نام گرفته است و تا آنجا كه همهی كسانی كه فعاليت سياسی امام را ناديده گرفتهاند، بر اين سخن همداستان هستند كه امام صادق علیهالسلام وسيعترين- يا يكی از وسيعترين- حوزههای علمی و فقهی زمان خود را دارا بوده است.
مقدمتاً بايد دانست كه دستگاه خلافت در اسلام، از اين جهت با همهی دستگاههای ديگر حكومت متفاوت است كه اين فقط يك تشكيلات سياسی نيست؛ بلكه يك رهبری سياسی- مذهبی است. نام و لقب «خليفه» برای حاكم اسلامی، نشاندهندهی همین حقيقت است كه وی بيش از يك رهبر سياسی است؛ جانشين پيامبر صلواتاللَّهعليه است و پيامبر صلواتاللَّهعليه، آورندهی يك دين و آموزندهی اخلاق و البته در عين حال حاكم و رهبر سياسی است. پس خليفه در اسلام، بهجز سياست، متكفل امور دينی مردم و پيشوای مذهبی آنان نيز هست.
با اين آگاهی، بهوضوح میتوان دانست كه فقه جعفری در برابر فقه فقيهان رسمی روزگار امام صادق علیهالسلام فقط يك اختلاف عقيدهی دينی ساده نبود؛ بلكه در عين حال دو مضمون متعرضانه را نيز با خود حمل میكرد: نخست و مهمتر، اثبات بینصيبی دستگاه حكومت از آگاهی دينی و ناتوانی آن از ادارهی امور فكری مردم و ديگر، مشخص ساختن موارد تحريف در فقه رسمی كه ناشی از مصلحتانديشی فقها در بيان احكام فقهی و ملاحظهكاری آنان در برابر تحكم و خواست قدرتهای حاكم است.
امام صادق علیهالسلام با گستردن بساط علمی و بيان فقه و معارف اسلامی و تفسير قرآن به شيوهای غير شیوهی عالمان وابسته به حكومت، عملاً به معارضهی با آن دستگاه برخاسته بود. آن حضرت بدين وسيله تمام تشكيلات مذهبی و فقاهت رسمی را كه يك ضلع مهم حكومت خلفا به شمار میآمد، تخطئه میكرد و دستگاه حكومت را از بعد مذهبیاش تهیدست میساخت.
نخستين حكمرانان بنیعباس كه خود در روزگار پيش از قدرت، سالها در محيط مبارزاتی علوی و در كنار پيروان و ياران آلعلی علیهالسلام گذرانيده و به بسياری از اسرار و چموخمهای كنار آنان بصيرت داشتند، نقش متعرضانهی اين درس و بحث و حديث و تفسير را پيش از اسلاف اموی خود درك میكردند. گويا به همین خاطر بود كه منصور عباسی در خلال درگيریهای رذالتآمیزش با امام صادق علیهالسلام مدتها آن حضرت را از نشستن با مردم و آموزش دين به آنان، و نيز مردم را از رفتوآمد و سؤال از آن حضرت منع كرد؛ تا آنجا كه به نقل از «مفضلبنعمر» - چهرهی درخشان و معروف شيعی - هرگاه مسألهای در باب زناشويی و طلاق و امثال اينها برای كسی پيش میآمد، به آسانی نمیتوانست به پاسخ آن حضرت دست يابد.
وجود تشكیلات پنهانی ایدئولوژیك-سیاسیامام صادق علیهالسلام در اواخر دوران بنیامیه، شبكهی تبلیغاتی وسیعی را كه كار آن، اشاعهی امامت آلعلی علیهالسلام و تبیین درست مسألهی امامت بود، رهبری میكرد؛ شبكهای كه در بسیاری از نقاط دوردست كشور مسلمان، به ویژه در نواحی عراق و خراسان، فعالیتهای چشمگیر و ثمربخشی دربارهی مسألهی امامت عهدهدار بود، ولی این تنها یك روی مسأله و بخش ناچیزی از آن است. موضوع تشكیلات پنهان در صحنهی زندگی سیاسی امام صادق علیهالسلام و نیز دیگر ائمه عليهمالسلام، از جمله مهمترین و شورانگیزترین و در عین حال مجهولترین و ابهامآمیزترین فصول این زندگینامهی پرماجراست.
برای اثبات وجود چنین سازمانی نمیتوان و نمیباید در انتظار مدارك صریح بود. نباید توقع داشت كه یكی از امامان یا یكی از یاران نزدیكش صراحتاً به وجود تشكیلات سیاسی - فكری شیعی اعتراف كرده باشد؛ این چیزی نیست كه بتوان به آن اعتراف كرد. انتظار معقول آن است كه اگر روزی هم دشمن به وجود تشكل پنهانی امام پی برد و از خود آن حضرت یا یكی از یارانش چیزی پرسید، او بهكلی وجود چنین چیزی را انكار كند و گمان آن را یك سوءظن یا تهمت بخواند. این، خاصیت همیشگی كار مخفی است.
باید در پی قرائن و شواهد و بطون حوادث ظاهراً سادهای بود كه اگرچه نظر بینندهی عادی را جلب نمیكند، ولی با دقت و تأمل، خبر از جریانهای پنهانی بسیاری میدهد. اگر با چنین نگرشی به سراسر دوران دو قرن و نیمی زندگی ائمه عليهمالسلام نظر شود، وجود یك تشكیلات پنهان در خدمت و تحت فرمان ائمه عليهمالسلام تقریباً مسلم میگردد.
***************
خلاصه ای از مشخصات صادق آل محمد اسم : جعفر
لقبها : صادق- مصدق - محقق - کاشف الحقایق - فاضل - طاهر - قائم - منجی - صابر
كنیه : ابوعبدالله - ابواسماعیل - ابوموسی
نام پدر : حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام )
نام مادر : فاطمه ( ام فروه ) دختر قاسم بن محمد بن ابی بكر
زمان تولد : هفدهم ربیع الاول سال ۸۳ هجری
در روز جمعه یا دوشنبه ( بنا بر اختلاف ) در هنگام طلوع فجر مصادف با میلاد حضرت رسول . بعضی ولادت ایشان را روز سه شنبه هفتم رمضان و سال ولادت ایشان را نیز برخی سال ۸۰ هجری ذكر كرده اند .
محل تولد : مدینه منوره
عمر شریفش : ۶۵ سال
مدت امامت : ۳۴ سال
زمان رحلت ( شهادت ) : ۲۵ شوال سال ۱۴۸ هجری درباره زمان شهادت نیز گروهی ماه شوال و دسته ای دیگر ۲۵ رجب را بیان كردند
قاتل : منصور دوانیقی بوسیله زهر
محل دفن : قبرستان بقیع
زنان معروف حضرت : حمیده دختر صاعد مغربی ، فاطمه دختر حسین بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب( علیهم السلام )
فرزندان پسر : موسی ( علیه السلام ) - اسماعیل - عبدالله - افطح - اسحاق - محمد - عباس - علی
فرزندان دختر : ام فروه - فاطمه - اسما كه اسماعیل ، عبدالله وام فروه مادرشان فاطمه دختر حسین بن علی بن حسین ( علیهما السلام )( نوه امام سجاد ) است . وامام موسی كاظم (علیه السلام) ، اسحاق و محمد كه مادرشان حمیده خاتون می باشد . وعباس ، علی ، اسماء و فاطمه كه هر یك از مادری به دنیا آمده اند .
نقش روی انگشتر حضرت : ما شاء الله لا قوة إلا بالله ، أستغفرالله .
اصحاب معروف امام صادق (علیه السلام) : ابان بن تغلب - اسحاق بن عمار- برید - صفوان بن مهران - ابوحمزه ثمالی – حریر بن عبدالله سجستانی زراره بن اعین شیبانی - عبدالله بن ابی یعفور-عمران بن عبدالله اشعری قمی .
روز زیارت ایشان : روزهای سه شنبه می باشد .
رخسار حضرت : بیشتر شمایل آن حضرت مثل پدرشان امام باقر (علیه السلام) بود . جز آنكه كمی لاغرتر و بلند تر بودند .
مردی میانه بالا ، سفید روی ، پیچیده موی و پیوسته صورتشان چون آفتاب می درخشید . در جوانی موهای سرشان سیاه و در پیری سفیدی موی سرشان بر وقار و هیبتشان افزوده بود . بینی اش كشیده و وسط آن اندكی برآمده بود وبر گونه راستش خال سیاه رنگی داشت .
ریش مبارك آن جناب نه زیاد پرپشت و نه زیاد كم پشت بود . دندانهایش درشت و سفید بود ومیان دو دندان
پیشین آن گرامی فاصله وجود داشت . بسیار لبخند می زد و چون نام پیامبر برده می شد رنگ از رخسارش تغییر می كرد .
********************
مرثیه (صوتی)
حاج منصور ارضی ای بهار همیشه های خدا مسموم امام صادق , شهید امام صادق روضه خوانی یا رب تویی با خبر از حال دلم ***********************************
مختصری از زندگانى حضرت امام صادق (ع) ۱. امام صادق ( ع ) حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رئيس مذهب جعفرى ( شيعه ) در روز ۱۷ربيع الاول سال ۸۳ هجرى چشم به جهان گشود .
پدرش امام محمد باقر ( ع ) و مادرش "ام فروه" دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر مىباشد.
كنيه آن حضرت : "ابو عبدالله" و لقبش "صادق" است . حضرت صادق تا سن ۱۲ سالگى معاصر جد گراميش حضرت سجاد بود و مسلما تربيت اوليه او تحت نظر آن بزرگوار صورت گرفته و امام ( ع ) از خرمن دانش جدش خوشهچينى كرده است .
پس از رحلت امام چهارم مدت ۱۹ سال نيز در خدمت پدر بزرگوارش امام محمد باقر ( ع ) زندگى كرد و با اين ترتيب ۳۱ سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر بزرگوار خود كه هر يك از آنان در زمان خويش حجت خدا بودند ، و از مبدأ فيض كسب نور مىنمودند گذرانيد .
بنابراين صرف نظر از جنبه الهى و افاضات رحمانى كه هر امامى آن را دار مىباشد ، بهرهمندى از محضر پدر و جد بزرگوارش موجب شد كه آن حضرت با استعداد ذاتى و شم علمى و ذكاوت بسيار ، به حد كمال علم و ادب رسيد و در عصر خود بزرگترين قهرمان علم و دانش گرديد .
پس از درگذشت پدر بزرگوارش ۳۴ سال نيز دوره امامت او بود كه در اين مدت "مكتب جعفرى" را پايهريزى فرمود و موجب بازسازى و زنده نگهداشتن شريعت محمدى ( ص ) گرديد .
زندگى پر بار امام جعفر صادق ( ع ) مصادف بود با خلافت پنج نفر از بنى اميه ( هشام بن عبدالملك - وليد بن يزيد - يزيد بن وليد - ابراهيم بن وليد - مروان حمار ) كه هر يك به نحوى موجب تألم و تأثر و كدورت روح بلند امام معصوم ( ع ) را فراهم مىكردهاند ، و دو نفر از خلفاى عباسى ( سفاح و منصور ) نيز در زمان امام ( ع ) مسند خلافت را تصاحب كردند و نشان دادند كه در بيداد و ستم بر امويان پيشى گرفتهاند ، چنانكه امام صادق ( ع ) در ۱۰ سال آخر عمر شريفش در ناامنى و ناراحتى بيشترى بسر مىبرد .
****************
حجت الاسلام پناهیاندانلود****************
۲. عصر امام صادق ( ع ) عصر امام صادق ( ع ) يكى از طوفانىترين ادوار تاريخ اسلام است كه از يك سواغتشاشها و انقلابهاى پياپى گروههاى مختلف ، بويژه از طرف خونخواهان امام حسين ( ع ) رخ مىداد ، كه انقلاب "ابو سلمه" در كوفه و "ابو مسلم" در خراسان و ايران از مهمترين آنها بوده است . و همين انقلاب سرانجام حكومت شوم بنى اميه را برانداخت و مردم را از يوغ ستم و بيدادشان رها ساخت . ليكن سرانجام بنى عباس با تردستى و توطئه ، بناحق از انقلاب بهره گرفته و حكومت و خلافت را تصاحب كردند . دوره انتقال حكومت هزار ماهه بنى اميه به بنى عباس طوفانىترين و پر هرج و مرج ترين دورانى بود كه زندگى امام صادق ( ع ) را فراگرفته بود .
و از ديگر سو عصر آن حضرت ، عصر برخورد مكتبها و ايدئولوژيها و عصر تضاد افكار فلسفى و كلامى مختلف بود ، كه از برخورد ملتهاى اسلام با مردم كشورهاى فتح شده و نيز روابط مراكز اسلامى با دنياى خارج ، به وجود آمده و در مسلمانان نيز شور و هيجانى براى فهميدن و پژوهش پديد آورده بود .
عصرى كه كوچكترين كم كارى يا عدم بيدارى و تحرك پاسدار راستين اسلام ، يعنى امام ( ع ) ، موجب نابودى دين و پوسيدگى تعليمات حياتبخش اسلام ، هم از درون و هم از بيرون مىشد .
اينجا بود كه امام ( ع ) دشوارى فراوان در پيش و مسؤوليت عظيم بر دوش داشت . پيشواى ششم در گير و دار چنين بحرانى مىبايست از يك سو به فكر نجات افكار توده مسلمان از الحاد و بىدينى و كفر و نيز مانع انحراف اصول و معارف اسلامى از مسير راستين باشد ، و از توجيهات غلط و وارونه دستورات دين به وسيله خلفاى وقت جلوگيرى كند .
علاوه بر اين ، با نقشهاى دقيق و ماهرانه ، شيعه را از اضمحلال و نابودى برهاند ، شيعهاى كه در خفقان و شكنجه حكومت پيشين ، آخرين رمقها را مىگذراند ، و آخرين نفرات خويش را قربانى مىداد ، و رجال و مردان با ارزش شيعه يا مخفى بودند ، و يا در كر و فر و زرق و برق حكومت غاصب ستمگر ذوب شده بودند ، و جرأت ابراز شخصيت نداشتند ، حكومت جديد هم در كشتار و بىعدالتى دست كمى از آنها نداشت و وضع به حدى خفقانآور و ناگوار و خطرناك بود كه همگى ياران امام ( ع ) را در معرض خطر مرگ قرار مىداد ، چنانكه زبدههايشان جزو ليست سياه مرگ بودند .
"جابر جعفى" يكى از ياران ويژه امام است كه از طرف آن حضرت براى انجام دادن امرى به سوى كوفه مىرفت . در بين راه قاصد تيز پاى امام به او رسيد و گفت : امام ( ع ) مىگويد : خودت را به ديوانگى بزن ، همين دستور او را از مرگ نجات داد و حاكم كوفه كه فرمان محرمانه ترور را از طرف خليفه داشت از قتلش به خاطر ديوانگى منصرف شد .
جابر جعفى كه از اصحاب سر امام باقر ( ع ) نيز مىباشد مىگويد : امام باقر ( ع ) هفتاد هزار بيت حديث به من آموخت كه به كسى نگفتم و نخواهم گفت ...
او روزى به حضرت عرض كرد مطالبى از اسرار به من گفتهاى كه سينهام تاب تحمل آن را ندارد و محرمى ندارم تا به او بگويم و نزديك است ديوانه شوم .
امام فرمود : به كوه و صحرا برو و چاهى بكن و سر در دهانه چاه بگذار و در خلوت چاه بگو : حدثنى محمد بن على بكذا وكذا ... ، ( يعنى امام باقر ( ع ) به من فلان مطلب را گفت ، يا روايت كرد ) .
آرى ، شيعه مىرفت كه نابود شود ، يعنى اسلام راستين به رنگ خلفا درآيد ، و به صورت اسلام بنى اميهاى يا بنى عباسى خودنمايى كند .
در چنين شرايط دشوارى ، امام دامن همت به كمر زد و به احيا و بازسازى معارف اسلامى پرداخت و مكتب علمى عظيمى به وجود آورد كه محصول و بازده آن ، چهار هزار شاگرد متخصص ( همانند هشام ، محمد بن مسلم و ... ) در رشتههاى گوناگون علوم بودند ، و اينان در سراسر كشور پهناور اسلامى آن روز پخش شدند .
هر يك از اينان از طرفى خود ، بازگوكننده منطق امام كه همان منطق اسلام است و پاسدار ميراث دينى و علمى و نگهدارنده تشيع راستين بودند ، و از طرف ديگر مدافع و مانع نفوذ افكار ضد اسلامى و ويرانگر در ميان مسلمانان نيز بودند .
تأسيس چنين مكتب فكرى و اين سان نوسازى و احياگرى تعليمات اسلامى ، سبب شد كه امام صادق ( ع ) به عنوان رئيس مذهب جعفرى ( تشيع ) مشهور گردد .
ليكن طولى نكشيد كه بنى عباس پس از تحكيم پايههاى حكومت و نفوذ خود ، همان شيوه ستم و فشار بنى اميه را پيش گرفتند و حتى از آنان هم گوى سبقت را ربودند. .
امام صادق ( ع ) كه همواره مبارزى نستوه و خستگىناپذير و انقلابيى بنيادى در ميدان فكر و عمل بوده ، كارى كه امام حسين ( ع ) به صورت قيام خونين انجام داد ، وى قيام خود را در لباس تدريس و تأسيس مكتب و انسان سازى انجام داد و جهادى راستين كرد .
۳. جنبش علمى اختلافات سياسى بين امويان و عباسيان و تقسيم شدن اسلام به فرقههاى مختلفو ظهور عقايد مادى و نفوذ فلسفه يونان در كشورهاى اسلامى ، موجب پيدايش يك نهضت علمى گرديد . نهضتى كه پايههاى آن بر حقايق مسلم استوار بود . چنين نهضتى لازم بود ، تا هم حقايق دينى را از ميان خرافات و موهومات و احاديث جعلى بيرون كشد و هم در برابر زنديقها و ماديها با نيروى منطق و قدرت استدلال مقاومت كند و آراى سست آنها را محكوم سازد . گفتگوهاى علمى و مناظرات آن حضرت با افراد دهرى و مادى مانند "ابن ابى العوجاء" و "ابو شاكر ديصانى" و حتى "ابن مقفع" معروف است .
به وجود آمدن چنين نهضت علمى در محيط آشفته و تاريك آن عصر ، كار هر كسى نبود ، فقط كسى شايسته اين مقام بزرگ بود كه مأموريت الهى داشته باشد و از جانب خداوند پشتيبانى شود ، تا بتواند به نيروى الهام و پاكى نفس و تقوا وجود خود را به مبدأ غيب ارتباط دهد ، حقايق علمى را از درياى بيكران علم الهى به دست آورد ، و در دسترس استفاده گوهرشناسان حقيقت قرار دهد .
تنها وجود گرامى حضرت صادق ( ع ) مىتوانست چنين مقامى داشته باشد ، تنها امام صادق ( ع ) بود كه با كنارهگيرى از سياست و جنجالهاى سياسى از آغاز امامت در نشر معارف اسلام و گسترش قوانين و احاديث راستين دين مبين و تبليغ احكام و تعليم و تربيت مسلمانان كمر همت بر ميان بست .
زمان امام صادق ( ع ) در حقيقت عصر طلايى دانش و ترويج احكام و تربيت شاگردانى بود كه هر يك مشعل نورانى علم را به گوشه و كنار بردند و در "خودشناسى" و "خداشناسى" مانند استاد بزرگ و امام بزرگوار خود در هدايت مردم كوشيدند .
در همين دوران درخشان - در برابر فلسفه يونان - كلام و حكمت اسلامى رشد كرد و فلاسفه و حكماى بزرگى در اسلام پرورش يافتند . همزمان با نهضت علمى و پيشرفت دانش بوسيله حضرت صادق ( ع ) در مدينه ، منصور خليفه عباسى كه از راه كينه و حسد ، به فكر ايجاد مكتب ديگرى افتاد كه هم بتواند در برابر مكتب جعفرى استقلال علمى داشته باشد و هم مردم را سرگرم نمايد و از خوشهچينى از محضر امام ( ع ) بازدارد .
بدين جهت منصور مدرسهاى در محله "كرخ" بغداد تأسيس نمود . منصور در اين مدرسه از وجود ابو حنيفه در مسائل فقهى استفاده نمود و كتب علمى و فلسفى را هم دستور داد از هند و يونان آوردند و ترجمه نمودند ، و نيز مالك را - كه رئيس فرقه مالكى است - بر مسند فقه نشاند ، ولى اين مكتبها نتوانستند وظيفه ارشاد خود را چنانكه بايد انجام دهند .
امام صادق ( ع ) مسائل فقهى و علمى و كلامى را كه پراكنده بود ، به صورت منظم درآورد ، و در هر رشته از علوم و فنون شاگردان زيادى تربيت فرمود كه باعث گسترش معارف اسلامى در جهان گرديد . دانشگسترى امام ( ع ) در رشتههاى مختلف فقه ، فلسفه و كلام ، علوم طبيعى و ... آغاز شد . فقه جعفرى همان فقه محمدى يا دستورهاى دينى است كه از سوى خدا به پيغمبر بزرگوارش از طريق قرآن و وحى رسيده است .
بر خلاف ساير فرقهها كه بر مبناى عقيده و رأى و نظر خود مطالبى را كم يازياد مىكردند ، فقه جعفرى توضيح و بيان همان اصول و فروعى بود كه در مكتب اسلام از آغاز مطرح بوده است . ابو حنيفه رئيس فرقه حنفى درباره امام صادق ( ع ) گفت : من فقيهتر از جعفرالصادق كسى را نديدهام و نمىشناسم . فتواى بزرگترين فقيه جهان تسنن شيخ محمد شلتوت رئيس دانشگاه الازهر مصر كه با كمال صراحت عمل به فقه جعفرى را مانند مذاهب ديگر اهل سنت جايز دانست - در روزگار ما - خود اعترافى است بر استوارى فقه جعفرى و حتى برترى آن بر مذاهب ديگر . و اينها نتيجه كار و عمل آن روز امام صادق ( ع ) است .
در رشته فلسفه و حكمت حضرت صادق ( ع ) هميشه با اصحاب و حتى كسانى كه از دين و اعتقاد به خدا دور بودند مناظراتى داشته است . نمونهاى از بيانات امام ( ع ) كه در اثبات وجود خداوند حكيم است ، به يكى از شاگردان واصحاب خود به نام "مفضل بن عمر" فرمود كه در كتابى به نام "توحيد مفضل" هم اكنون در دست است . مناظرات امام صادق ( ع ) با طبيب هندى كه موضوع كتاب "اهليلجه" است نيز نكات حكمتآموز بسيارى دارد كه گوشهاى از درياى بيكران علم امام صادق ( ع ) است . براى شناسايى استاد معمولا دو راه داريم ، يكى شناختن آثار و كلمات او ، دوم شناختن شاگردان و تربيتشدگان مكتبش .
كلمات و آثار و احاديث زيادى از حضرت صادق ( ع ) نقل شده است كه ما حتى قطرهاى از دريا را نمىتوانيم به دست دهيم مگر "نمى از يمى" . اما شاگردان آن حضرت هم بيش از چهار هزار بودهاند ، يكى از آنها "جابر بن حيان" است . جابر از مردم خراسان بود . پدرش در طوس به داروفروشى مشغول بود كه به وسيله طرفداران بنى اميه به قتل رسيد . جابر بن حيان پس از قتل پدرش به مدينه آمد . ابتدا در نزد امام محمد باقر ( ع ) و سپس در نزد امام صادق ( ع ) شاگردى كرد . جابر يكى از افراد عجيب روزگار و از نوابغ بزرگ جهان اسلام است .
در تمام علوم و فنون مخصوصا در علم شيمى تأليفات زيادى دارد ، و در رسالههاى خود همه جا نقل مىكند كه ( جعفر بن محمد ) به من چنين گفت يا تعليم داد يا حديث كرد . از اكتشافات او اسيد ازتيك ( تيزآب ) و تيزاب سلطانى و الكل است .
وى چند فلز و شبه فلز را در زمان خود كشف كرد . در دوران "رنسانس اروپا" در حدود ۳۰. رساله از جابر به زبان آلمانى چاپ و ترجمه شده كه در كتابخانههاى برلين و پاريس ضبط است .
حضرت صادق ( ع ) بر اثر توطئههاى منصور عباسى در سال ۱۴۸ هجرى مسموم و در قبرستان بقيع در مدينه مدفون شد . عمر شريفش در اين هنگام ۶۵ سال بود . از جهت اينكه عمر بيشترى نصيب ايشان شده است به "شيخ الائمه" موسوم است .
حضرت امام صادق ( ع ) هفت پسر و سه دختر داشت .
پس از حضرت صادق ( ع ) مقام امامت بنا به امر خدا به امام موسى كاظم ( ع ) منتقل گرديد .
ديگر از فرزندان آن حضرت اسمعيل است كه بزرگترين فرزند امام بوده و پيش از وفات حضرت صادق ( ع ) از دنيا رفته است . طايفه اسماعيليه به امامت وى قائلند .
۴. خلق و خوى حضرت صادق ( ع ) حضرت صادق ( ع ) مانند پدران بزرگوار خود در كليه صفات نيكو و سجاياى اخلاقى سرآمد روزگار بود . حضرت صادق ( ع ) داراى قلبى روشن به نور الهى و در احسان و انفاق به نيازمندان مانند اجداد خود بود . داراى حكمت و علم وسيع و نفوذ كلام و قدرت بيان بود .
با كمال تواضع و در عين حال با نهايت مناعت طبع كارهاى خود را شخصا انجام مىداد ، و در برابر آفتاب سوزان حجاز بيل به دست گرفته ، در مزرعه خود كشاورزى مىكرد و مىفرمود : اگر در اين حال پروردگار خود را ملاقات كنم خوشوقت خواهم بود ، زيرا به كد يمين و عرق جبين آذوقه و معيشت خود و خانوادهام را تأمين مىنمايم .
ابن خلكان مىنويسد : امام صادق ( ع ) يكى از ائمه دوازدهگانه مذهب اماميه و از سادات اهل بيت رسالت است . از اين جهت به وى صادق مىگفتند كه هر چه مىگفت راست و درست بود و فضيلت او مشهورتر از آن است كه گفته شود . مالك مىگويد : با حضرت صادق ( ع ) سفرى به حج رفتم ، چون شترش به محل احرام رسيد ، امام صادق ( ع ) حالش تغيير كرد ، نزديك بود از مركب بيفتد و هر چه مىخواست لبيك بگويد ، صدا در گلويش گير مىكرد . به او گفتم : اى پسر پيغمبر ، ناچار بايد بگويى لبيك ، در جوابم فرمود : چگونه جسارت كنم و بگويم لبيك ، مىترسم خداوند در جوابم بگويد : لا لبيك ولا سعديك .
*************************
مرثیه صوتی
سلحشور دیگه آروم نداره قلیب بی قرار و بی شکیبش آن که نور چشم هر عاشق بود آیت حق حضرت صادق بود **************************
برخی مناظرات علمی حضرت
مناظره پيرامون افضليت پيامبر اسلام(ص) امام ابوعبدالله (ع ) بياناتى قاطع و حجتهائى رسا دارد كه طى آنها حق را آشكار ساخته و عذر طرف را بريده است و ما در اينجا قسمتهائى از آنها را كه در واقع گوشه ديگرى از حيات علمى امام است و مملو از عبرتها و پندها مى باشد و هيچ مسلمانى از دانستن آنها بى نياز نيست، مى آوريم .
ابوخنيس كوفى مى گويد: در مجلس امام صادق (ع ) حضور داشتم . عده اى از مسيحيان هم در آنجا بودند . آنان مدعى بودند كه موسى و عيسى عليهما السلام و محمد (ص ) در فضيلت برابرند، چون هر سه داراى شريعت و كتاب آسمانى بوده اند.
امام صادق (ع ) فرمود: حضرت محمد (ص ) با فضيلت تر و داناتر است و خداوند آنقدر كه به او علم و دانش داده ، به ديگران نداده است .
آيا در اين مورد آيه اى از قرآن مى توانيد ارائه دهيد؟ بلى ، خداوند مى فرمايد:
(۱)<و كتبنا له فى الالواح من كل شىء موعظة> (براى او در لوحها راجع به همه چيز اندرزى نوشتيم .)
و درباره عيسى (ع ) مى فرمايد:
(۲)<ولاءُ بيّنَ لكم بعض الّذى تختلفون فيه > (من بايد براى آنان برخى از آنچه را كه در آن اختلاف دارند توضيح دهم ).
و در حق حضرت محمد مصطفى (ص ) فرمود:
(۳)<و جِئنا بك شهيداً على هولاء و نَزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلِّ شى ء> (تو را بر اينان گواه آورديم و بر تو كتاب فرو فرستاديم كه بيان و توضيح همه چيز است ).
و همچنين فرمود:
(۴)<ليعلم ان قد ابلغوا رسالاتِ ربّهم وأحاط بما لديهم و أحصى كلَّ شىءٍ عدداً > (تا بداند كه آنان رسالتها و پيامهاى پروردگارشان را رساندند و او آمار و رقم همه چيز را دارد.) به خدا سوگند او از موسى و عيسى داناتر و با فضيلت تر بوده و اگر آنان در اينجا حاضر مى بودند و سؤالاتى از من مى كردند پاسخ مى دادم ; اما من هم سؤالاتى مى كردم كه آنان نمى توانستند ، پاسخگو باشند.
(۵) پس از آنكه اميرالمؤمنين (ع ) دروازه دانش رسول خدا مى باشد و فرزندان او هم وارث علوم و دانشهاى اويند. پس امامان جملگى داناترين مردمند و از همه ـ اعم از پيامبران پيشين و ديگران ـ افضل و داناتر.
پى نوشتها:
۱ الاعراف ۱۴۵
۲ الزخرف ۶۳
۳ النحل ۸۹
۴ الجن ۲۸
۵ بحار الانوار، ج ۱۰ ص ۲۱۵ استدلال امام چنين است كه پيامبر اسلام افضل و اعلم از موسى و عيسى و همه پيامبران پيشين بوده و چون ما نيز وارث علوم و دانشهاى او هستيم پس ما نيز از آن انبيا و رسولان اعلم وافضليم .
مناظره ابن ابى العوجا با امام صادق (ع ) (ابن مقفع و ابن ابى العوجا؛ دو نفر از دانشمندان زبردست عصر امام صادق (ع ) بودند؛ و خدا و دين را انكار مى كردند و به عنوان دهرى و منكر خدا؛ با مردم بحث و مناظره مى نمودند)
در يكى از سالها؛ امام صادق (ع ) در مكه بود؛ آنها نيز در مكه كنار كعبه بودند؛ ابن مقفع به ابن ابى العوجا رو كرد و گفت : اين مردم را مى بينى كه به طواف كعبه سرگرم هستند؛ هيچ يك از آنها را شايسته انسانيت نمى دانم ؛ جز آن شيخى كه در آنجا (اشاره به مكان جلوس امام صادق (ع ) كرد) نشسته است ؛ ولى غير از او؛ ديگران عده اى از اراذل و جهال و چهارپايان هستند.
- چگونه تنها اين شيخ (امام صادق -ع -) را به عنوان انسان با كمال ياد مى كنى ؟.
براى آنكه من با او ملاقات كرده ام ؛ وجود او را سرشار از علم و هوشمندى يافتم ؛ ولى ديگران را چنين نيافتم .
- بنابراين لازم است ؛ نزد او بروم و با او مناظره كنم و سخن تو را در شأن او بيازمايم كه راست مى گويى يا نه ؟.
به نظر من اين كار را نكن ؛ زيرا مى ترسم ؛ در برابر او درمانده شوى ؛ و او عقيده تو را فاسد كند.
- نظر تو اين نيست ؛ بلكه مى ترسى من با او بحث كنم ؛ و با چيره شدن بر او نظر تو را در شأن و مقام او؛ سست كنم .
اكنون كه چنين گمانى درباره من دارى ؛ برخيز و نزد او برو؛ ولى به تو سفارش مى كنم كه حواست جمع باشد؛ مبادا لغزش يابى و سرافكنده شوى مهار سخن را محكم نگهدار؛ كاملاً مراقب باش تا مهار را از دست ندهى و درمانده نشوى ...
برخاست و نزد امام صادق (ع ) رفت و پس از مناظره ؛ نزد دوستش ابن مقفع بازگشت و گفت : واى بر تواى ابن مقفع ! ما هذا ببشروان كان فى الدنيا روحانى يتجسد اذا شأ ظاهراً؛ و يتروح اذا شأ باطناً فهو هذا...
: اين شخص بالاتر از بشر است ؛ اگر در دنيا روحى باشد و بخواهد در جسدى آشكار شود؛ و يا بخواهد پنهان گردد همين مرد است .
او را چگونه يافتى ؟
- نزد او نشستم ؛ هنگامى كه ديگران رفتند و من تنها با او ماندم ؛ آغاز سخن كرد و به من گفت : اگر حقيقت آن باشد كه اينها (مسلمانان طواف كننده ) مى گويند؛ چنانكه حق هم همين است ؛ در اين صورت اينها رستگارند و شما در هلاكت هستيد؛ و اگر حق با شما باشد كه چنين نيست ؛ آنگاه شما با آنها (مسلمانان ) برابر هستيد (در هر دو صورت ؛ مسلمانان ؛ زيان نكرده اند).
- من به او (امام ) گفتم :خدايت رحمت كند؛ مگر ما چه مى گوئيم و آنها (مسلمانان ) چه مى گويند؟ سخن ما با آنها يكى است .
فرمود: چگونه سخن شما با آنها (مسلمين ) يكى است ؛ با اينكه آنها به خداى يكتا و معاد و پاداش و كيفر روز قيامت ؛ و آبادى آسمان و وجود فرشتگان ؛ اعتقاد دارند؛ ولى شما به هيچيك از اين امور؛ معتقد نيستيد و منكر وجود خدا مى باشيد.
- من فرصت را بدست آورده و به او (امام ) گفتم : اگر مطلب همان است كه آنها (مسلمانان ) مى گويند و قائل به وجود خدا هستند؛ چه مانعى دارد كه خدا خود را بر مخلوقش آشكار سازد؛ و آنها را به پرستش خود دعوت كند؛ تا همه بدون اختلاف به او ايمان آورند؛ چرا خدا خود را از آنها پنهان كرده و بجاى نشان دادن خود؛ فرستادگانش را به سوى آنها فرستاده است ؛ اگر او خود بدون واسطه با مردم تماس مى گرفت ؛ طريق ايمان آوردن مردم به او نزديكتر بود.
او (امام ) فرمود: واى بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اينكه قدرت خود را در وجود تو به تو نشان داده است ؛ قبلاً هيچ بودى ؛ سپس پيدا شدى ؛ كودك گشتى و بعد بزرگ شدى ؛ و بعد از ناتوانى ؛ توانمند گرديدى ؛ سپس ناتوان شدى ؛ و پس از سلامتى ؛ بيمار گشتى ؛ سپس تندرست شدى ؛ پس از خشم ؛ شاد شدى ؛ سپس غمگين ؛ دوستيت و سپس دشمنيت و به عكس ؛ تصميمت پس از درنگ ؛ و به عكس ؛ اميدت بعد از نااميدى و به عكس ؛ ياد آوريت بعد از فراموشى و به عكس و... به همين ترتيب پشت سرهم نشانه هاى قدرت خدا را براى من شمرد؛ كه آنچنان در تنگنا افتادم كه معتقد شدم بزودى بر من چيره مى شود؛ برخاستم و نزد شما آمدم.
( عبدالكريم معروف به ابن ابى العوجا؛ روز ديگر به حضور امام صادق (ع ) براى مناظره آمد؛ ديد گروهى در مجلس آن حضرت حاضرند؛ نزديك امام آمد و خاموش نشست .)
گويا آمده اى تا به بررسى بعضى از مطالبى كه بين من و شما بود بپردازى .
- آرى به همين منظور آمده ام اى پسر پيغمبر!
از تو تعجب مى كنم كه خدا را انكار مى كنى ؛ ولى گواهى مى دهى كه من پسر پيغمبر هستم و مى گويى اى پسر پيغمبر! عادت ؛ مرا به گفتن اين كلام ؛ وادار مى كند.
پس چرا خاموش هستى ؟
- شكوه و جلال شما باعث مى شود كه زبانم را ياراى سخن گفتن در برابر شما نيست ؛ من دانشمندان و سخنوران زبردست را ديده ام و با آنها هم سخن شده ام ؛ ولى آن شكوهى كه از شما مرا مرعوب مى كند؛ از هيچ دانشمندى مرا مرعوب نكرده است .
اينك كه تو خاموش هستى ؛ من در سخن را مى گشايم ؛ آنگاه به او فرمود: آيا تو مصنوع (ساخته شده ) هستى يا مصنوع نيستى ؟.
- من ساخته شده نيستم .
بگو بدانم ؛ اگر ساخته شده بودى ؛ چگونه بودى ؟
- مدت طولانى سردرگريبان فرو برد و چوبى را كه در كنارش بود دست به دست مى كرد؛ و آنگاه (چگونگى اوصاف مصنوع را چنين بيان كرد) دراز، پهن ، گود، كوتاه ، با حركت ، بى حركت ؛ همه اينها از ويژگيهاى چيز مخلوق و ساخته شده است .
اگر براى مصنوع (ساخته شد) صفتى غير از اين صفات را ندانى ؛ بنابراين خودت نيز مصنوع هستى و بايد خود را نيز مصنوع بدانى ؛ زيرا اين صفات را در وجود خودت ؛ حادث شده مى يابى .
- از من سؤالى كردى كه تاكنون كسى چنين سؤالى از من نكرده است و در آينده نيز كسى اين سؤال را نمى كند.
فرضاً بدانى كه قبلاً كسى چنين پرسشى از تو نكرده ؛ ولى از كجا مى دانى كه در آينده كسى اين سؤال را از تو نپرسد؟ وانگهى تو با اين سخنت گفتارت را نقض نمودى ؛ زيرا تو اعتقاد دارى كه همه چيزاز گذشته و حال و آينده مساوى و برابرند؛ بنابراين چگونه چيزى را مقدم و چيزى را مؤخر مى دانى و در گفتارت گذشته و آينده را مى آورى.
توضيح بيشترى بدهم . اگر تو يك هميان پر از سكه طلا داشته باشى وكسى به تو بگويد در آن هميان سكه هاى طلا وجود دارد؛ و تو در جواب بگوئى نه ؛ چيزى در آن نيست ؛ او به تو بگويد: سكه طلا را تعريف كن ؛ اگر تو اوصاف سكه طلا را ندانى ؛ مى توانى ندانسته بگويى ؛ سكه در ميان هميان نيست .
- نه ؛ اگر ندانم ؛ نمى توانم بگويم نيست .
درازا و وسعت جهان هستى ؛ از هميان بيشتر است ؛ اينك مى پرسم شايد در اين جهان پهناور هستى مصنوعى باشد؛ زيرا تو ويژگيهاى مصنوع را از غير مصنوع نمى شناسى .
وقتى كه سخن به اينجا رسيد؛ ابن ابى العوجا؛ درمانده و خاموش شد؛ بعضى از هم مسلكانش مسلمان شدند و بعضى در كفر خود باقى ماندند.
روز سوم ؛ ابن ابى العوجا تصميم گرفت به ميدان مناظره با امام صادق (ع ) بيايد و آغاز سخن كند و به مناظره ادامه دهد؛
- نزد امام (ع ) آمد و گفت : امروز مى خواهى سؤال را من مطرح كنم .
هرچه مى خواهى بپرس .
- به چه دليل ؛ جهان هستى ؛ حادث است (قبلاً نبود و بعد به وجود آمده است ؟).
هر چيز كوچك و بزرگ را تصور كنى ؛ اگر چيزى مانندش را به آن ضميمه نمايى ؛ آن چيز بزرگتر مى شود؛ همين است انتقال از حالت اول (كوچك بودن ) به حالت دوم (بزرگ شدن ) (و معنى حادث شدن همين است ) اگر آن چيز؛ قديم بود (از اول بود) به صورت ديگر در نمى آمد؛ زيرا هر چيزى كه نابود يا متغير شود؛ قابل پيدا شدن و نابودى است ؛ بنابراين با بود شدن پس از نيستى ؛ شكل حادث شد (و همين بيانگر قديم نبودن اشيا است )؛ و يك چيز];ّّ نمى تواند هم ازل و عدم باشد و هم حادث و قديم .
- فرض در جريان حالت كوچكى و بزرگى در گذشته و آينده همان است كه شما تقرير نمودى ؛ كه حاكى از حدوث جهان هستى است ؛ ولى اگر همه چيز؛ به حالت كوچكى خود باقى بمانند؛ در اين صورت دليل شما بر حدوث آنها چيست ؟
محور بحث ما همين جهان موجود است كه در حال تغيير مى باشد حال اگر اين جهان را برداريم و جهان ديگرى را تصور كنيم و مورد بحث قرار دهيم ؛ باز جهانى نابود شده و جهان ديگرى به جاى آن آمده ؛ و اين همان معنى حادث شدن است ؛ در عين حال به فرض تو (كه هر كوچكى به حال خود باقى بماند) جواب مى دهم ؛ مى گوئيم فرضاً هر چيزى كوچكى به حال خود باقى باشد؛ در عالم فرض صحيح است كه هر چيز كوچكى را به چيز كوچك ديگرى مانند آنها ضميمه كرد؛ كه با ضميمه كردن آن ؛ بزرگتر مى شود؛ و روا بودن چنين تصورى ؛ كه همان روا بودن تغيير است بيانگر حادث بودن است ؛ اى عبدالكريم ! در برابر اين سخن ؛ ديگر سخنى نخواهى داشت .
مرگ ناگهانى ابن ابى العوجا
يك سال از ماجراى مناظرات ابن ابى العوجا با امام صادق (ع ) در مكه گذشت ؛ باز سال بعد ابن ابى العوجا كنار كعبه به حضور امام صادق (ع ) آمد؛ يكى ازشيعيان به امام عرض كرد: آيا ابن ابى العوجا مسلمان شده است ؟
- قلب او نسبت به اسلام ؛ كور است ؛ او مسلمان نمى شود.
هنگامى كه چشم ابن ابى العوجا به چهره امام صادق (ع ) افتاد؛ گفت : اى آقا و مولاى من.
- چرا اينجا آمده اى ؟
به رسم و معمول آئين وطن ؛ به اينجا آمده ام تا ديوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى مردم را (كه در مراسم حج انجام مى دهند) بنگرم .
- تو هنوزبه سركشى و گمراهى خود باقى هستى ؟
ابن ابى العوجا همين كه خواست سخن بگويد؛ امام صادق (ع ) به او فرمود: مجادله و ستيز در مراسم حج روا نيست ؛ آنگاه امام عبايش را تكان داد و فرمود: اگر حقيقت آن است كه ما به آن معتقد هستيم ـ چنانكه حقيقت همينّّ است ـ در اين صورت ما رستگاريم نه شما؛ و اگر حق با شما باشد ـ چنانكه چنين نيست ـ و ما و هم شما رستگاريم ؛ بنابراين ما در هر حال رستگاريم ؛ ولى شما در يكى از دو صورت ؛ در هلاكت خواهيد بود؛ در اين هنگام حال ابن ابى العوجا منقلب شد؛ و به اطرافيان خود رو كرد و گفت : در قلبم احساس درد مى كنم ؛ مرا برگردانيد وقتى كه او را باز گرداندند؛ از دنيا رفت ؛ خدا او رانيامرزد.
مناظره امام صادق (ع) با منكر خدا در كشور مصر؛ شخصى زندگى مى كرد به نام عبدالملك ؛ كه چون پسرش عبدالله نام داشت ؛ او را ابوعبدالله (پدر عبدالله ) مى خواندند؛ عبدالملك منكر خدا بود؛ و اعتقاد داشت كه جهان هستى خود به خود آفريده شده است ؛ او شنيده بود كه امام شيعيان ؛ حضرت صادق (ع ) در مدينه زندگى مى كند؛ به مدينه مسافرت كرد؛ به اين قصد تا درباره خدايابى و خداشناسى ؛ با امام صادق (ع ) مناظره كند وقتى كه به مدينه رسيد و از امام صادق (ع ) سراغ گرفت ؛ به او گفتند: امام صادق (ع ) براى انجام مراسم حج به مكه رفته است ؛ او به مكه رهسپار شد؛ كنار كعبه رفت ديد امام صادق (ع ) مشغول طواف كعبه است ؛ وارد صفوف طواف كنندگان گرديد؛ (و از روى عناد) به امام صادق (ع ) تنه زد؛ امام با كمال ملايمت به او فرمود:
نامت چيست ؟
او گفت : عبدالملك (بنده سلطان )
امام : كنيه تو چيست ؟
عبدالملك : ابو عبدالله (پدر بنده خدا).
امام : اين ملكى كه (يعنى اين حكم فرمائى كه ) تو بنده او هستى (چنانكه از نامت چنين فهميده مى شود) از حاكمان زمين است يا از حاكمان آسمان ؟
وانگهى (مطابق كنيه تو) پسر تو بنده خداست ؛ بگو بدانم او بنده خداى آسمان است ؛ يا بنده خداى زمين ؟ هر پاسخى بدهى محكوم مى گردى .
عبدالملك چيزى نگفت ؛ هشام بن حكم ؛ شاگرد دانشمند امام صادق (ع ) در آنجا حاضر بود؛ به عبدالملك گفت : چرا پاسخ امام را نمى دهى ؟
عبدالملك از سخن هشام بدش آمد؛ و قيافه اش درهم شد.
امام صادق (ع ) با كمال ملايمت به عبدالملك گفت : صبر كن تا طواف من تمام شود؛ بعد از طواف نزد من بيا تا با هم گفتگو كنيم ؛ هنگامى كه امام از طواف فارغ شد؛ او نزد امام آمد و در برابرش نشست ؛ گروهى از شاگردان امام (ع )] نيز حاضر بودند؛ آنگاه بين امام و او اين گونه مناظره شروع شد:
آيا قبول دارى كه اين زمين زير و رو و ظاهر و باطل دارد؟
- آرى .
آيا زيرزمين رفته اى ؟
- نه .
پس چه مى دانى كه در زمين چه خبر است ؟ چيزى از زمين نمى دانم ؛ ولى گمان مى كنم كه در زير زمين ؛ چيزى وجود ندارد.
گمان و شك ؛ يكنوع درماندگى است ؛ آنجا كه نمى توانى به چيزى يقين پيدا كنى ؛
آنگاه امام به او فرمود: آيا به آسمان بالا رفته اى ؟
- نه .
آيا مى دانى كه آسمان چه خبر است و چه چيزها وجود دارد؟ نه .
عجبا! تو كه نه به مشرق رفته اى و نه به مغرب رفته اى ؛ نه به داخل زمين فرو رفته اى و نه به آسمان بالا رفته اى ؛ و نه بر صفحه آسمانها عبور كرده اى تا بدانى در آنجا چيست ؛ و با آنهمه جهل و ناآگاهى ؛ باز منكر مى باشى (تو كه از موجودات بالا و پائين و نظم و تدبير آنها كه حاكى از وجود خدا است ؛ ناآگاهى ؛ چرا منكر خدا مى باشى ؟) آيا شخص عاقل به چيزى كه ناآگاه است ؛ آن را انكار مى كند؟.
- تاكنون هيچكس با من اين گونه ؛ سخن نگفته (و مرا اين چنين در تنگناى سخن قرار نداده است ).
بنابراين تو در اين راستا؛ شك دارى ؛ كه شايد چيزهائى در بالاى آسمان و درون زمين باشد يا نباشد؟ آرى شايد چنين باشد (به اين ترتيب ؛ منكر خدا از مرحله انكار؛ به مرحله شك و ترديد رسيد).
كسى كه آگاهى ندارد؛ بر كسى كه آگاهى دارد؛ نمى تواند برهان و دليل بياورد.
از من بشنو و فراگير؛ ما هرگز درباره وجود خدا شك نداريم ؛ مگر تو خورشيد و ماه و شب و روز را نمى بينى كه در صفحه افق آشكار مى شوند و بناچار در مسير تعيين شده خود گردش كرده و سپس باز مى گردند؛ و آنها];ّّ در حركت در مسير خود؛ مجبور مى باشند ؛اكنون از تو مى پرسم : اگر خورشيد و ماه ؛ نيروى رفتن (و اختيار) دارند؛ پس چرا بر مى گردند؛ و اگر مجبور به حركت در مسير خود نيستند؛ پس چرا شب ؛ روز نمى شود؛ و به عكس ؛ روز شب نمى گردد؟
به خدا سوگند؛ آنها در مسير و حركت خود مجبورند؛ و آن كسى كه آنها را مجبور كرده ؛ از آنها فرمانرواتر و استوارتر است ."
- راست گفتى .
بگو بدانم ؛ آنچه شما به آن معتقديد؛ و گمان مى كنيد دهر (روزگار) گرداننده موجودات است ؛ و مردم را مى برد؛ پس چرا دهر آنها را بر نمى گرداند؛ و اگر بر مى گرداند؛ چرا نمى برد؟ همه مجبور و ناگزيرند؛ چرا آسمان در بالا؛ و زمين در پائين قرار گرفته ؟ چرا آسمان بر زمين نمى افتد؟ و چرا زمين از بالاى طبقات خود فرو نمى آيد؛ و به آسمان نمى چسبد؛ و موجودات روى آن به هم نمى چسبند؟!.
(وقتى كه گفتار و استدلالهاى محكم امام به اينجا رسيد؛ عبدالملك ؛ از مرحله شك نيز رد شد؛ و به مرحله ايمان رسيد) در حضور امام صادق (ع ) ايمان آورد و گواهى به يكتائى خدا و حقانيت اسلام دارد و آشكارا گفت : آن خدا است كه پروردگار و حكم فرماى زمين و آسمانها است ؛ و آنها را نگه داشته است .
حمران ؛ يكى از شاگردان امام كه در آنجا حاضر بود؛ به امام صادق (ع ) رو كرد و گفت : فدايت گردم ؛ اگر منكران خدا به دست شما؛ ايمان آورده و مسلمان شدند؛ كافران نيز بدست پدرت (پيامبر ـ ص ) ايمان آورند.
عبدالملك تازه مسلمان به امام عرض كرد: مرا به عنوان شاگرد؛ بپذير!.
امام صادق (ع ) به هشام بن حكم (شاگرد برجسته اش ) فرمود: عبدالملك را نزد خود ببر؛ و احكام اسلام را به او بياموز.
هشام كه آموزگار زبردست ايمان ؛ براى مردم شام و مصر بود؛ عبدالملك را نزد خود طلبيد؛ و اصول عقائد و احكام اسلام را به او آموخت ؛ تا اينكه او داراى عقيده پاك و راستين گرديد؛ به گونه اى كه امام صادق (ع ) ايمان آن مؤمن (و شيوه تعليم هشام ) را پسنديد .
مناظره امام با دوگانه پرست (دو گانه پرستى به حضور امام صادق (ع ) آمد؛ و از عقيده خود دفاع مى كرد؛ عقيده اش اين بود كه جهان هستى داراى دو خدا است ؛ يكى خدايى نيكيها و ديگرى خداى بدى ها و...).
امام صادق (ع ) در رد عقيده او و هرگونه دوگانه پرستى چنين فرمود: اينكه تو مى گوئى خدا دوتا است ؛ بيرون از اين تصورات نيستند:
۱- يا هر دو نيرومند و قديم هستند.
۲- يا هر دو ناتوان هستند.
۳- يا يكى قوى ؛ و ديگرى ناتوان است .
پس چرا يكى از آنها ديگرى را از صحنه خارج نمى كند؛ تا خود به تنهايى بر جهان حكومت كند؟ (نظام واحد جهان حاكى است كه يك حاكم در جهان وجود دارد؛ بنابراين خدا؛ يك قوى مطلق است ).
نيز بيانگر يكتائى خدا است ؛ و گفتار ما را ثابت مى كند؛ زيرا همان قوى خدا است ؛ ولى ديگرى خدا نيست به دليل ضعفى كه دارد.
در مورد (ضعف هر دو خدا) يا آنها از جهتى با هم متفق هستند و از جهتى مختلف ؛ در اين صورت لازم است كه بين آن دو؛ يك ما به الامتياز (چيزى كه يكى از آن خدايان دارد و ديگرى ندارد) باشد؛ و نيز لازم است كه آن ما به الامتياز امرى وجودى قديم باشد؛ و از اول همراه آن دو خدا بوده ؛ تا دوئيت آنها؛ صحيح باشد؛ در اين صورت سه خدا به وجود مى آيد؛ و به همين ترتيب چهار خدا و پنج خدا و بيشتر مى شود؛ و بايد معتقد به بى نهايت خدا شد.
هشام مى گويد: يكى از سؤالات آن دو گانه پرست اين بود كه (بحث در مورد دوگانه پرستى را به اصل وجود خدا كشانيد) به اما صادق (ع ) گفت : دليل شما بر وجود خدا چيست ؟ وجود آنهمه ساخته ها بيانگر وجود سازنده است ؛ چنانكه وقتى كه تو ساختمان استوار و محكم و سربر افراشته اى را ديدى ؛ يقين پيدا مى كنى كه آن ساختمان ؛ بنائى داشته است ؛ گرچه تو آن بنا را نديده باشى .
خدا چيست ؟ خدا چيزى است بر خلاف همه چيز؛ به عبارت ديگر ثابت كردن معنائى است ؛ چيزى است به حقيقت چيز بودن ؛ ولى جسم و شكل ندارد؛ و به هيچيك از حواس ؛ درك نمى شود؛ و خيالها او را در نمى يابند؛ و گذشت زمان ؛ او را كاهش و دگرگون نسازد .
پاسخ به سؤالات منكر خدا
يكى از منكران خدا كه سؤالات پيچيده اى درباره خداشناسى در ذهن خود انباشته بود؛ به حضور امام صادق (ع ) آمد و سؤالات خود را مطرح كرد؛ و امام به يكايك آن پاسخ داد؛ به ترتيب زير: خدا چيست ؟
او چيزى بر خلاف همه چيز است ؛ كه گفتارم به يك معنائى بر مى گردد؛ او چيزى است به حقيقت معنى چيز؛ نه جسم است و نه شكل ؛ نه ديده مى شود و نه لمس مى گردد؛ و با هيچيك از حسهاى پنچگانه (بينائى - شنوائى - چشائى - بويائى - و بساوائى ) درك نمى گردد؛ خاطرها به او نمى رسند؛ گذشت روزگار؛ موجب كاهش و دگرگونى او نخواهد شد.
تو مى گوئى خدا شنوا و بينا است ؟ آرى شنوا است ولى بدون عضو گوش ؛ و بينا است بدون وسيله چشم ؛ بلكه به ذات خود شنوا و بيناست ؛ البته منظورم اين نيست كه او چيزى است ؛ و ذات خود شنوا و بيناست ؛ البته منظورم اين نيست كه او چيزى است ؛ و ذات او چيز ديگر؛ بلكه براى فهماندن تو اين گونه سخن گفتم ؛ حقيقت اين است كه او با تمام ذاتش مى شنود؛ اما معنى كلمه تمام اين نيست كه او جز دارد؛ بلكه مى خواهم مقصودم را به تو بفهمانم ؛ برگشت سخنم اين است كه : او شنوا؛ بينا و دانا است بى آنكه صفاتش جداى از ذاتش باشد.
- پس خدا چيست ؟
او رب ّ (پروردگار)؛ معبود و الله است ؛ اينكه مى گويم الله و رب است منظورم اثبات لفظ الف ؛ لام ؛ ها؛ را و با نيست ؛ بلكه منظور آن حقيقت و معنايى است كه آفريننده همه چيز است ؛ و نامهائى مانند: الله ؛ رحمان ؛ رحيم ؛ عزيز؛ و... اشاره به همان حقيقت است ؛ و او است پرستيده شده بزرگ و عظيم .
هر چيزى كه در خاطر انسان بگذرد؛ او مخلوق (ذهن )است ؛ نه خالق .
اگر سخن تو درست باشد؛ لازمه اش اين است كه وظيفه خداشناسى از ما ساقط شود؛ زيرا ما فقط به شناختن آنچه كه در ذهن مى گذرد مكلف مى باشيم ؛ آنچه كه ما درباره خدا مى گوئيم اين است كه : هر چيزى كه به وسيله حواس ؛ قابل حس باشد و در محدوده احساس ما در آيد مخلوق است (ولى حقيقت خدا قابل درك با حواس نيست ؛ پس او خالق است ).
ذات پاك خدا داراى دو جهت نيست :
۱- نيستى، ۲- شباهت به اشيا؛
كه شباهت از ويژگيهاى مخلوق است كه اجزايش بهم پيوسته بوده ؛ و هماهنگى آشكار دارد؛ داراى پديد آورنده و آفريدگار است ؛ كه آن آفريدگار غير از آفريده ها است و شباهت به آنها ندارد؛ وگرنه مانند آنها داراى صفات آنها مى گردد مانند: پيوستگى، هماهنگى، تغيير، نبود و بود؛ و انتقال از كودكى به بزرگى ؛ و از سياهى به سفيدى ؛ و از نيرومندى به ناتوانى و حالات ديگر كه نيازى به شرح آنها نيست .
- آيا خدا داراى ذات و خودى است ؟
آرى ؛ جز با ذات و خودى چيزى ثابت نگردد.
- آيا خدا چگونگى دارد؟
نه ؛ زيرا كيفيت و چگونگى جهت چيزى است (مثل سفيدى براى كاغذ) و او جهت ندارد؛ ولى بايد در خداشناسى از دو چيز دورى كنيم :
۱ تعطيل و نيستى خدا.
۲ تشبيه خدا به چيزى ؛ زيرا كسى كه ذات خدا را نفى كند؛ او را انكار نموده ؛ ربوبيت او را رد كرده ؛ و او را ابطال نموده است ؛ و اگر كسى او را به چيزى تشبيه كند؛ او را موصوف به صفات ساخته شده كه سزاوار مقام ربوبيت نيست كرده است ؛ بنابراين ؛ كيفيت به اين معنى براى او درست نيست ؛ اما توصيف او به كيفيت به اين معنى كه او را از دو جهت تعطيل (نيستى ) و تشبيه بيرون آورد؛ براى خدا ثابت است .
- آيا خدا؛ خودش متحمل رنج و زحمت كارها مى گردد؟
او برتر از چنين نسبتى است ؛ تحمل رنج ؛ از صفات مخلوق است كه انجام كارها براى او بدون رنج ميسر نيست ؛ ولى ذات پاك خدا بالاتر از اين تصورات است ؛ اراده و خواستش ؛ نافذ است ؛ و آنچه بخواهد انجام خواهد شد.
*************************
مرثیه (صوتی)
جواد مقدم یا صادق آل عبا مظلوم اماما هر چی که ز غصه و غم شنیدید من دیدم
گر دل بدهی به عشق من ******************************
سخنرانی
شهید مطهریدانلود قسمت اولدانلود قسمت دومدانلود قسمت سومدانلود قسمت چهارمدانلود قسمت پنجمدانلود قسمت ششمدانلود قسمت هفتمدانلود قسمت هشتمآیت الله جوادی آملیدانلود جلسه اولدانلود جلسه دومدانلود جلسه سومدانلود جلسه چهارمدانلود جلسه پنجم
دانلود جلسه ششم
دانلود جلسه هفتم
***************************
اشعار و مرثیه شهادت جعفر بن محمّد الصّادق علیهم السلام
ارث
این آتشی که شعله زده بینِ خانهام ارثی بُوَد که ز مادر به من رسید
کفن
کفنها بر بدن پیچید و فرمود: خدایا بی کفن جدّم حسین است
آتش
یاد آن روز که در خانهام آتش افتاد سر به دیوار زده نام تو را سر دادم
مزد
ز دستِ کینهی دشمن کجا کنم فریاد ببین جماعت دنیا چگونه مزدم داد
شقایق
شیعه بی قرآن ناطق گشته است جسمِ صادق چون شقایق گشته است
اى مهر تو بهترین علایق جانها به زیارت تو شایق
ما را نبود به جز خیالت یارى خوش و همدمى موافق
بیمارى روح را دوا نیست جز مهر تو اى طبیب حاذق
اى نور جمال كبریائى اى نور تو زینت مشارق
روزی كه دمید نور خلقت رخسار تو بود صبح صادق
از جلوه تو تبارك الله فرمود به خلقت تو خالق
حسن تو خود از جمال زهراست اى زاده بهترین خلایق
بر تخت كمال و تاج عصمت آخر كه بود به جز تو لایق
تفسیر كمال ایزدى بود گفتار تو اى امام صادق
باشد سخن تو جاودانى بوده است چو با عمل مطابق
افسوس شدى شهید، آخر از حیله ناکسی منافق
از داغ تو شد جهان عزادار زیرا به تو عالمى است عاشق
ماتم زدهایم و غم چو دریاست دلها همه چون شكسته قایق
"حسان"
آتش در گلستان
تا گلستان نبی از جور اعدا، در گرفت جسم و جان دوستان از شعلهاش آذر گرفت
در سرای صادق آل نبی آتش زدند چون خلیل آن شاه دین جا در دل آذر گرفت
نیمه شب در بزم منصورش ببردند از عناد آنكه خورشید فروزان از رخش زیور گرفت
چون برون از خانه ی منصور شد دل پر ز خون حضرت روح الامین دست عزا بر سر گرفت
ساخت چون منصور نا منصور مسمومش ز كین رفت شادی از میان، غم ما سوی را بر گرفت
زد شرر بر جسم و جانش زهر كین با صد محن شعله اش اندر جنان بر قلب پیغمبر گرفت
دین عزادارست و، مذهب شد یتیم و سوگوار عالمی را ماتم نور دل حیدر گرفت
خون دل از دیده می افشاند با صد درد و داغ تا سرِ او را بدامن موسی جعفر گرفت
افتخار مرثیت خوانی صفا روز نخست در خصوص خاندان از حضرت داور گرفت
علی سهرابی تویسركانی
اشك ملائك
زین ماتمی كه چشم ملایك ز خون، ترست
گویا عزای صادق آل پیمبرست
یا رب چه روی داده، كزین سوگ جانگداز
خلقی پریش خاطر و، دلها پر آذرست
مُلك و مَلك به ناله و افغان و اشك و آه
چون داغدار، حضرت موسی بن جعفرست
خون می رود ز فرط غم از چشم شیعیان
زیرا كه قلب عالم امكان مكدرست
منصور، شاد گشت ز قتل خدیو دین
اما به خُلد، غمزده زهرای اطهرست
او گرچه كشت خسرو دین را ولی به دهر
نامش به ننگ تا به ابد ثبت دفترست
تن در نداد بر ستم و، این كلام نغز
بر پیروان حق و عدالت مقررست:
آزاد مرد، تن به زبونی نمی دهد
مرگ از حیات در نظر مرد خوشترست
تنها نه اشكبار چشم صفا زین عزا بود
دلهای شیعیان همه از غم مكدرست
چشم انتظار
در مدینه بینِ کوچه بهرِ مادر ناله کردم
چشم خود را با سرشکم منزلِ صد ژاله کردم
یاد مادر کرده پیرم
کوچه را در بر بگیرم
همچو زهرا مادر خود
از خدا خواهم بمیرم
سید المظلوم ـ حضرت صادق (۳)
آتش غم در حریم خانهام تا زد زبانه
من به یاد مادرِ خود اشکِ چشمم شد روانه
از برایت دل فکارم
مادرِ چشم انتظارم
همچو تو پهلو شکسته
من غریب این دیارم
سید المظلوم ـ حضرت صادق (۳)
در سرای زندگانی رنج و غربت حاصلم شد
عاقبت در این زمانه زهرِ منصور قاتلم شد
نالههایم بی اثر شد
سینهام پر از شرر شد
بعد عمری شیعه سازی
مزد من زهرِ جگر شد
سید المظلوم ـ حضرت صادق (۳)
بارالها شد نصیبم در غریبیام بمیرم
در کنارِ قبرِ مادر منزلی دیگر بگیرم
اهل بیتم در نوا شد
خانهام کرب و بلا شد
من چه گویم از عدویم
روز و شب بر من جفا شد
سید المظلوم ـ حضرت صادق (۳)
آشیانه
مظلوم و تنها در بین خانه
با حال زارش در آشیانه
جان میدهد بنیانگذارِ مکتبِ عشق
شد شیعه گریانِ چنین تاب و تبِ عشق
مولای مسموم ـ یا حجت الله
آجرک الله ـ بقیت الله
فرزندِ زهرا سر بر زمین است
همچون صنوبر از زهرِ کین است
لب تشنه امّا خون به لب وای از دلِ او
وا کن گره امشب خدا از مشکلِ او
مولای مسموم ـ یا حجت الله
آجرک الله ـ بقیت الله
شهرِ مدینه کرب و بلا شد
زهرا دوباره صاحب عزا شد
بیتِ عزیزِ فاطمه گردیده خاموش
از بهرِ صادق کاظمش گشته سیه پوش
مولای مسموم ـ یا حجت الله
آجرک الله ـ بقیت الله
آلِ امین
مدینه امشب بنگر چه بیقرار است
تمامِ دردش به خدا فراقِ یار است
به پیش چشمش
امام صادق
شد گلِ جسمش
همچو شقایق
وای غریب وای غریب امام صادق (۳)
مدینه امشب تا سحر به غم نشسته
امام کاظم ز جفا دلش شکسته
وای ز فردا که بقیع غمینترین است
شاهد دفنِ صادقِ آلِ امین است
دلِ بقیع و
این همه غوغا
برای دفنش
شده مهیا
وای غریب وای غریب امام صادق (۳)
مدینه فردا که شود زادهی زهرا
روز چو تشییع شود با غم عظما
یاد کنی غسل و کفن در برِ خانه
یاد کنی لحظهی تشییع شبانه
چه کردهای تو
مدینه با ما
عمری بسوزیم
از غمِ زهرا
وای غریب وای غریب امام صادق (۳)
غمزده
ذکرِ مادر به لبم زهرِ عدو در دستم
جعفرِ آلِ علی صادقِ زهرا هستم
زهرِ جانم شده این شرر
زهرِ زهرا شده میخِ در
مادرم مادرم فاطمه (۴)
بین کوچه شده غالب شرری بر جانم
رازِ دیوار و قدِ خم شده را میدانم
گر چه خود غم زدهی شهرِ مدینه هستم
بر غم مادرِ خود اشک بصر میبارم
بین کوچه تو حالم ببین
میخورم همچو مادر زمین
مادرم مادرم فاطمه (۴)
آتش افکنده عدو بر جگرِ خونبارم
هر کجا بوده عدو در سدد آزارم
کُنجِ تاریکی غم نیست به جز حق یارم
من از این جور و ستم، دور و زمان بیزارم
راحتم کن دگر ای خدا
مُردم از دشمنِ بی حیا
مادرم مادرم فاطمه (۴)
***********************
بگذارید که از خانه عبا بردارم(کریمی)
جگری شعله شد ، سوخت و خاکستر شد(خلج)
دلی آشفته از بیداد و کینه(سیب سرخی) شفق رنگ چشم های صادق(میرداماد) به پیشگاه تو ای پیشوای مذهب ما(حدادیان) چقدرغریبی تو این مدینه(کریمی) یه مدینه،یه بقیعه یه امامی که حرم نداره- با مداحی حاج محمود کریمی