تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۴:۰۶
 

جلسات تفسیر دانشجویی آیت‌الله‌ خامنه‌ای

Share/Save/Bookmark
جلسات تفسیر دانشجویی آیت‌الله‌ خامنه‌ای
 
درس‌های تفسیر قرآن حضرت آیت‌الله خامنه‌ای برای دانشجویان منحصر در سال‌های مبارزه و در مشهد نماند. ایشان پس از قرار گرفتن در جایگاه رهبری در سال‌های ۱۳۷۱ و ۱۳۷۲ هم اقدام به برگزاری جلسات تفسیر برای دانشجویان كردند. اگرچه به نظر می‌رسد مشغله‌ی كاری مانع از ادامه‌ی این جلسات شده است، اما هم اكنون نیز مطالعه‌ی متن این درس‌ها پرفایده خواهد بود.

                                                                                                      

 تفسیر سوره بقره

بسم الله الرحمن الرحیم 
 
در مورد تقوا: چون كلمه‌ی تقوا يك سخن تكرار شونده است و فرهنگ تقوا در جامعه خيلی تكرار می‌شود، من اصرار دارم شما آن نكته‌ی حرف مرا دريابيد، و لذا مقصود را درست توجه كنيد! من گفتم تقوا را می‌توانيم اين‌طور معنی كنيم كه شما بفهميد. اما واژه‌گزينی برای ترجمه يك معنی ديگر است.

تقوا يعنی پرهيز با حركت نه پرهيز با سكون، يك وقت هست شما در حال سكون پرهيز می‌كنيد، يعنی برو در خانه‌ات بنشين و كاری به كار چيزی نداشته باش و با رانندگی نكردن پرهيز كن به اين كه به كوه نخوری و از دره پرتاپ نشوی، پرهيز از كوهنوردی كردن، حركت نكردن در خارزارها كه خارهای مغيلان دامن شما را نگيرد، اين یك جور پرهيز است و اسلام اين را به شما توصيه نمی‌كند. بلكه می‌گويد در سينه‌ی قضايا و واقعيت‌ها با حوادث روبرو بشويد و در عين حال پرهيز كنيد. مثل راننده‌ای كه رانندگی می‌كند اما پرهيز هم می‌كند و اين پرهيز همان است كه گفته شد، مراقبت كردن و مواظب خود بودن. پس كلمه‌ی پرهيز در اينجا يك كلمه‌ای است درست، منتها چون پرهيزگاران در ترجمه‌ی متقين زياد تكرار شده و در ذهن‌ها آن حساسيت لازم را به معنا برنمی‌انگيزد، من ترجيح دادم بگوئيد پرهيزمندان البته پرهيزمندان را هم چون جا نيفتاده اصرار ندارم بگوئيد، خود بنده آن سال‌های قديم تقوا را پرواگرفتن و پرواداشتن معنا می‌كردم، اما بعد فكر كردم ديدم عبارت پرواكاران و پروامندان يك عبارت نامأنوسی است و هيچ مصطلح نيست، يعنی آن موسيقی لغت بايد بر گوش سنگينی نكند، بايد زيبا به گوش برسد تا رايج شود و اين يكی از رازهای واژه‌گزينی است.
  
 بنابراين: شما معنای تقوا را بدانيد: كه تقوا يعنی پرهيز در حال حركت و مراقبت در حال حركت، در ميدان‌ها حركت بكنيد، اما مواظب باشيد! از اصطكاك‌ها، از غلط رفتن راه‌ها، از واردكردن ضايعه‌ها به خود يا ديگران و از تخطّی‌كردن از حدودی كه برای انسان معين كرده كه انسان را به گمراهی می‌برد، چون جاده بسيار خطرناك و طولانی و ظلمانی است.
 
اين ظلمات دنيا را مشاهده می‌كنيد كه قدرت مادی چه گردوغباری امروز در دنيا برپا كرده؟ عربده می‌كشند و تصميم‌گيری می‌كنند و چه بسيار انسان‌هايی كه در اين راه‌ها گمراه می‌شوند. پس بايد مواظب بود! چقدر انسان امروز در دنيا حقانيت راه‌های استكباری را در دلش قبول دارد؟ همين كه می‌گويند افكار عمومی غرب اينگونه گفت همين تلاشی كه می‌كنند تا افكار عمومی غرب را عليه يك مفهومی و يك حقيقتی برانگيزد اين برای چيست؟ برای همين است كه می‌خواهند باور انسان‌ها را جلب كنند كه متأسفانه باور خيلی را جلب می‌كنند و اين همان گمراهی‌پذيری راه حقيقت و راه زندگی است كه اگر يك ذره هوشياريشان را از دست دادند گمراه خواهند شد، و لذا در اين راه تقوا لازم است اگر كسی اين تقوا را داشت، آن‌وقت قرآن او را می‌تواند هدايت كند، لكن اگر كسی اين تقوا را نداشت و همچنان چشم بسته، بزن‌ و برو و بی‌توجه و مستانه حركت كند، آيا قرآن می‌تواند او را هدايت كند؟ ابداً، هيچ سخن حقی اين چنين آدمی را نمی‌تواند هدايت كند! كسی كه گوش دل به هيچ چيز نمی‌دهد و هيچ حقيقتی را باور ندارد، و سرمست و دربست در اختيار شهوات خودش، يا شهوات ديگران دارد حركت می‌كند. قرآن او را هدايت نخواهد كرد. بله قرآن يك ندايی هست، اما اين ندا هيچ‌وقت به گوش آنها حساس نمی‌آيد. در قرآن يك تعبيری هست كه می‌فرمايد: «اولئك ينادون من مكان بعيد»(1) و اين اشاره به همين آدم‌هاست می‌گويد: آنها ندا داده می‌شوند از راهی دور. شما گاهی يك آهنگی را از راه دور می‌شنويد، مثلاً يك نفر خوش‌خوانی يك نغمه بسيار زيبايی را با زيروبم‌های بسيار رقيق و لطيفی دارد می‌خواند اما فرض كنيد از فاصله يك كيلومتری، صدای او می‌آيد لكن چه می‌گويد؟ اولاً معلوم نيست، چون لفظ شنيده نمی‌شود و فقط صدا شنيده می‌شود، بعد همين صدا هم كه ظرافت‌های درونش بكار رفته اصلاً فهميده نمی‌شود، مثل يك خطی كه بر ديوار رسم شده و شما آن را از دور می‌بينيد يك خط است اما وقتی نزديك می‌رويد می‌بينيد اين خط مثلاً يك ظرافت‌هايی درونش به كار رفته كه از دور نمی‌شود ديد، و لذا اين آدم‌ها را قرآن می‌گويد مثل اينكه از دور صدايشان می‌زنند چيزی نمی‌شنوند پس بايد هوشيار بود تا هدايت شد. اين مختصری از جلسه‌ی گذشته و «هدی للمتقين» بود. 
 
«الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون»(2): برای همين متقين شش خصوصيت بيان شده كه اين شش خصوصيت در يك انسان، در حقيقت عناصر تشكيل‌دهنده‌ی تقواست و آن تقوای صحيح و عينی با اين شش خصوصيت در انسان تأمين می‌شود البته فراموش نشود كه من در جلسه‌ی قبل گفتم: اين تقوا در همه‌ی مراحل به انسان كمك می‌كند، يعنی شما وقتی يك مايه‌ای از تقوا داشته باشيد از قرآن يك چيزی می‌فهميد و هدايت می‌شويد و اين تقوا هرچه بيشتر بشود شما از قرآن بيشتر می‌فهميد يعنی حتی يك انسانی كه در حد اعلای تقوا هست اگر باز تقوايش بيشتر شود به همان نسبت افزايش روحيه تقوا ممكن است باز چيزهای جديدتر و ترفه‌تر و يك ظرافت‌هايی را از قرآن بفهمد و اين فقط مربوط به اول كار نيست كه بگوئيم اگر می‌خواهيد از قرآن چيزی بفهميد بايد با تقوا بشويد و بعد كه تقوا يعنی همان هوشياری و دقت را بدست آورديد ديگر برو در بطن قرآن، نخير، در همه‌ی مراحل هرچه اين تقوا بيشتر شد درك انسان بيشتر می‌شود، حالا اين شش خصوصيت مقدماتی است برای اينكه يك سطح قابل قبولی از تقوا در انسان بوجود بيايد، يا بگوييم يك حداقل لازمی از تقوا در انسان بوجود می‌آيد. اولين خصوصيت اين است كه «الذين يؤمنون بالغيب». 
 
يعنی آن كسانی كه ايمان به غيب می‌آورند، كه در ترجمه گفتيم آنها كه به غيب باور می‌آورند. ايمان به غيب در قرآن جاهای متعددی خشيت به غيب و توجه به غيب ذكر شده، مثلاً در يك جا، «و خشی الرحمان بالغيب»(3) و از اين قبيل آيات آمده و غيب يعنی آنچه كه پنهان از حواس آدمی است و تمام عالم وجود به غيب و شهادت تقسيم می‌شود و شهادت يعنی آن عالم مشهود ما، البته نه مشهود با چشم فقط، بلكه مشهود به حواس، آنچه را كه شما آن را لمس می‌كنيد و در مقابل شماست، كه زير چاقوی جراحی شما می‌آيد، روی تلسكوپ مثلاً كيهان‌نگر شما می‌آيد، زير ذره‌بين و ميكروسكوپ شما می‌آيد: آنچه كه شما می‌بينيد آنچه كه شما می‌شنويد، آنچه كه شما حس می‌كنيد اين شهادت است و ماورای اين شهادت، عالم ادامه دارد، وجود به آنچه من و شما آدمی می‌بينيد و می‌توانيد ببينيد محدود نيست. بلكه وجود در نواحی و مناطقی كه احساس آدمی قادر به درك آن نيست ادامه دارد، يعنی غيب عالم و اين مرز جهان بينی‌ها و بينش‌های الهی با بينش‌های مادی است.
 
بينش مادی می‌گويد: من آنچه را كه می‌بينم وجود دارد و هست. اما آنچه را من نبينم او نيست. البته ممكن است چيزی را كه امروز نمی‌بينيم فردا ببينيم او هم هست. اين بينش مادی تنگ‌نظرانه، خودخواهانه و موجب محدوديت است، شما چه دليلی داريد كه آنچه را نمی‌بينيد بگوئيد نيست؟ وقتی حكم می‌كنيد به هست يا به نيست بايد با بينش خودتان به او رسيده باشيد! شما وقتی می‌گوئيد هست بايد ثابت بكنيد كه هست! و وقتی می‌گوئيد كه نيست چگونه ثابت می‌كنيد كه نيست؟ مادی هيچ دليلی بر نبود عالم غيب ندارد. او می‌گويد من عالم غيب را نمی‌بينم و از آن خبر ندارم؛ آن‌وقت با اين كه می‌گويد من خبر ندارم، در عين حال بطور قاطع می‌گويد نيست!! اينجا اولين سؤالی كه بايد از او بشود اين‌ است كه: تو وقتی خودت می‌گويی من از او خبر ندارم پس چگونه می‌گويی نيست؟ و لذا در قرآن نسبت به مادّيون و ملحدين و دهريون، آن كسانی كه ماورای جهان ماده را انكار می‌كنند اين تعبيرات بكار رفته: «ان هم إلا يظنون»(4): با گمان حرف می‌زنند. «و ان هم الا يخرصون»(5) با هم سخن می‌گويند.
 
مرز اديان الهی و جهان بينی‌های الهی همين جاست، كه ماورای آنچه آدمی می‌بيند و حس می‌كند چيز ديگری و عالم ديگری هم وجود دارد، حالا چه چيزی آن عالم را برای انسان ثابت می‌كند؟ برهان عقلی، و اين نكته اصلی است. عقل وجود خدا را ثابت می‌كند، عقل پيام خدا و درس خدا و رهنمود خدا، يعنی وحی را به ما ثابت می‌كند. عقل وجود قيامت و بسياری از چيزهايی را كه عالم غيب هست ثابت می‌كند، كه البته يك مقداری را عقل ثابت می‌كند و يك مقداری را هم آن چيزهايی كه به‌وسيله‌ی برهان عقلی ثابت شده است ثابت می‌كند. يعنی وقتی شما ثابت كرده‌ايد كه خدا هست توحيد را ثابت كرده‌ايد و وقتی مبدأ را ثابت كرده‌ايد بعد نبوت را ثابت كرده‌ايد، بعد از آن نبی كه به‌وسيله برهان عقلی ثابت شده است می‌آيد و به شما از عالم غيب خبر می‌دهد مثل : فرشتگان و بهشت و دوزخ و آنها را ما و شما قبول می‌كنيم كه بعضی از اينها : مثل بهشت و دوزخ و معاد را همانطور كه اشاره كرديم برهان عقلی داريم و بسياری از چيزها هم برهان عقلی ندارد، اما ناطق به حق، يعنی الهام گيرنده از وحی الهی كه پيغمبر باشد می‌گويد و وقتی او گفت ما به او اعتماد و ايمان داريم و می‌دانيم كه راست می‌گويد، چون خود پيغمبر با برهان عقلی ثابت شده، پس اولين شرط تقوا ايمان به غيب آوردن و غيب را قبول كردن و وجود را از محدوديت رهاندن، يعنی كائنات را در همين محسوسات انسانی و درك ناقص بشر محدود نكردن است. البته اين ايمان به غيب كه عرض كرديم مرز جهان‌بينی‌های الهی و مادی است، كه آثار زيادی را هم در بينش انسان و هم در عمل انسان بوجود می‌آورد، يعنی آن انسانی كه ايمان به غيب ندارد جوری زندگی می‌كند و می‌انديشد و انسانی كه ايمان به غيب دارد جور ديگری، و اين ايمان انسان را رها نمی‌كند وقتی كه انسان ايمان به غيب می‌آورد در نوع بينش او و نوع عمل او و نوع تلاش و مبارزه‌ی او يك تفاوت محسوسی با آن انسان مادی كه ايمان ندارد بوجود می‌آيد كه من به برخی از اين خصوصيات اشاره كردم. ايمان به غيب به انسان هدف می‌بخشد، و لذا وقتی شما ايمان به غيب نداشته باشيد نمی‌توانيد يك هدف واقعی قبول بكنيد.
 
ممكن است شما بگوئيد بسياری از آدمهای مادی هستند كه هدف هم دارند. من عرض می‌كنم: اين هدف را بايد در آن جاهايی محاسبه كرد كه احساسات و عادت و نياز غلبه نكرده باشد، و لذا آن جائی كه احساسات و عادت و نياز نباشد، آنجا تلاش يك انسان مادی متوقف می‌شود. البته بعضی برطبق نياز مجبورند تلاش كنند، مادی هم اگر هست بايد تلاش كند تا آن نياز خودش را برآورد. بعضی‌ها يك احساساتی دارند، مثلاً: احساسات ناسيوناليستی. اين احساسات ناسيوناليستی او را وادار به يك حركت وتلاش فراوان می‌كند تا آنجا كه جان خودش را هم از دست می‌دهد، لكن اين احساسات است، منطق و عقلانی نيست.
 
اگر از يك آدم مادی كه در راه وطن، خودش را دارد فدا می‌كند، آن وقتی كه در بحبوحه و تنور احساسات می‌گدازد يك نفر او را بكشد كنار و بگويد: آقا شما چرا خودت را از دست می‌دهی تو بميری كه چه شود؟! می‌خواهی تو بميری كه وطن زنده باشد! وقتی تو نيستی اين وطن باشد يا نباشد چه فايده‌ای دارد؟ چرا و به چه جهت تو بميری تا ديگری زندگی كند؟ البته اين را مادی‌گرا اقرار نمی‌كند، بلكه اگر به مادی‌گرا بگوئيد: در جواب هدفهای عالی، وجدان و از اين قبيل چيزها را می‌گويد ليكن اين اعتراف را در گوشه و كنار سخنان هوشمندانشان می‌شود مشاهده كرد. من يك كتابی را از روژه مارتين دوگار نويسنده فرانسوی كه رمانی نوشته بنام خانواده‌ی تيوو خوانده‌ام. به فارسی هم ترجمه شده و من چون با اين نوشته‌های هنری از قديم آشنا بوده‌ام، گاهی اوقات اين چيزها را می‌بينم و نكات مهمی در اينها پيدا می‌كنم. اين ظاهراً از اومانيست قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم است. اين انسانيت‌گراها كه معتقد بودند عشق به انسان و انسانيت و علاقه و وجدان انسانی می‌تواند پركننده‌ی خلأ انديشه‌ی مذهبی و ايمان مذهبی و جاذبه‌ی مذهبی باشد، اينها قبل از رواج ماركسيسم خيلی كتاب می‌نوشتند و اين روژه‌مارتين هم جزو آنهاست كه خيلی خوب در كتابش قضيه را تشريح می‌كند. البته نه اينكه بخواهد اين را بگويد، بلكه از زبان قهرمان داستانش كه در هنگام يك بيماری لاعلاج با خودش فكر می‌كند فايده تلاش من چه بود و يادداشتهايش را می‌نويسد حقايقی را كه تفكر اومانيستی به انسان می‌دهد و آن احساس ناگزير اين تفكر اومانيستی را كاملاً مشخص می‌كند و آنجا كاملاً می‌شود اين را فهميد. او می‌گويد فايده‌ی زندگی كردن همين است كه تو لذت ببری! واقعاً طبق تفكر جهان‌بينی مادی جز اين هم چيز ديگری نیست.
 
براساس جهان‌بينی مادی، شما يك فاصله‌ای را داريد از يك نقطه به نقطه‌ای ديگر: تولد و مرگ، يا بگويم: كودكی و مرگ، چون دوران كودكی چيزی نيست، اما از پايان كودكی تا مرگ يك فاصله‌ای است و اين فاصله مثل برق هم می‌گذرد، پس هرچه در اين فاصله بيشتر خوش بگذرانيد لذت می‌بريد و محصول انسان از زندگی جز اين نيست! آيا اين بينش می‌تواند برای بنای جهان و برای ساختن زندگی انسان و برای هدفهای والا برنامه‌ريزی كند و آنها را هدف بگيرد و به سمت آنها با مبارزه حركت كند و در اين راه دشوار سختی را تحمل كند و چنين چیزی ممكن است؟! نه. اينكه بنده با عجله و با سرعت خودم را برسانم به آن طرف ديوار كه بن‌بست است پيشانی‌ام می‌خورد به ديوار، اين‌جا چرا باعجله بروم؟ چرا تلاش كنم؟ اين فرق می‌كند با بينش آن كسی كه معتقد است كه ورای اين مرز: كه گردونها و گيتی‌هاست ملك آن جهانی را اين خيلی تفاوت می‌كند.

اينجا اصلاً هدفدار شدن زندگی يكی از نتايج اين بينش است و تلاش‌گر بودن در زندگی هم يك نتيجه‌ی ديگر است. يعنی انسان معتقد به بينش الهی آن‌وقتی كه احساسات بر او غلبه نكرده، و آن‌وقتی كه هيچ نيازی هم ندارد، و آن‌وقتی كه تسليم هيچ عادتی هم نيست، در آن لحظه هم باز تلاش می‌كند. يعنی اگر مثلاً يك مسئوليتی را در جمهوری اسلامی به شما سپردند، اعم از مسئوليت كوچك يا بزرگ و هيچكس هم مراقب شما نيست، و هيچ هم اسير احساسات نيستند، آيا با خودتان فكر می‌كنيد من نيم ساعت ديگر هم برای اين موضوع كار بكنم يا نه؟ اين‌جا آن‌جايی است كه بينش‌الهی خودش را نشان می‌دهد. اگر دارای بينش ‌الهی باشيد، يعنی معتقد به غيب و معتقد به خدا و معتقد به فرشتگانی كه بر شما ناظر هستند و معتقد به جايگاهی كه از شما با كمال بصيرت، كوچك يا بزرگ كار شما را سؤال می‌كنند و به آنها پاداش می‌دهند، اگر معتقد به اين باشيد می‌گوئيد: چه ببينند و چه نبينند، جه بدانند و چه ندانند، شما در عين خستگی و در عين تنهائی و در عين بی‌خبری ديگران از شما، صرفاً به همان علت كه می‌دانيد خدا شاهد و ناظر است كارتان را ادامه می‌دهيد. يعنی برای كاركردن انگيزه داريد، چون خدا هست و چون او می‌بيند. در روز عاشورا كه امام حسين(علیه السلام) در غربت محض بود، نه غربت در آن بيابان، بلكه غربت در دنيای آن‌روز كه هيچ‌كس از آن كسانی كه سرشان به تنشان می‌ارزيد كار امام حسين(علیه السلام) را قبول نداشتند و قبول هم نمی‌كردند يا از روی يك منطق غلط، يا از روی راحت طلبی‌ها و تن‌پروريها،‌ كه اگر می‌خواستيم با چشم مادی نگاه كنيم اين خون هدر شده بود، در چنين صحنه‌ای يك حادثه‌ای اتفاق می‌افتد و آن كشته شدن علی‌اصغر است، و حال اينكه مطلقاً هيچ احساساتی انسان را وادار به اين كار نمی‌كند، بله احساسات وادار می‌كند آدم خودش برود عاشقانه در ميدان جنگ كشته شود، اما چه احساساتی آدم را وادار می‌كند بچه شش‌ماهه را ببرد در جنگ؟! وقتی كه كشته شد امام حسين(علیه السلام ) فرمودند: آنچه كه مرا تسلی می‌دهد: «ان ذلك بعين الله»(6) اين است كه خدا دارد اين را می‌بيند و اين برای هر انسان معتقد به غيب و به ماورای اين مايه تسلی است و اين بينش به انسان تلاش می‌دهد، و خصوصيت ديگری كه وجود دارد،‌ اين است كه اين بينش هر پديده‌ای را معنی‌دار می‌كند و انسان را به تفكر درباره‌ی آن پديده وادار می‌كند. وقتی شما معتقد به عالم غيب هستيد و اراده‌ی غيبی الهی را بر اين آفرينش حاكم می‌دانيد، و قائليد كه اين آفرينش نظمی دارد پس هر حركت طبيعی و حركت تاريخی و انسانی در هر جای دنيا برای شما يك معنايی دارد، چون لازمه‌ی نظم اين است و چون معنا دارد درصدد برمی‌آئيد تا آن را بشناسيد و اين معرفت انسانی را افزايش می‌دهد. بنابراين: بينش معنوی و الهی و بينش ايمان به غيب انسان را به بيشتر شناختن جهان و بيشتر شناختن محيط و بيشتر شناختن تاريخ و بيشتر شناختن هر پديده‌ای از پديده‌ها دعوت می‌كند و خلاصه اينكه ايمان به غيب آن مرز اصلی و شرط اول تقواست. اما شرط دوم: «الذين يؤمنون بالغيب» به پاداش نماز از شرايط متقين است.
 
«و يقيمون الصلوة»: و نماز را به پا می‌دارند. من بارها اين را گفته‌ام كه به پاداشتن نماز غير از گزاردن نماز است و متأسفانه در بعضی از ترجمه‌ها مشاهده می‌شود می‌نويسند و نماز می‌گزارند، در حالی كه نمازگزاردن در عربی می‌شود «يصلون» و «يقيمون الصلوة» يعنی نماز را بپا می‌دارند، پس به پا داشتن نماز چيزی بيش از گزاردن نماز است، كه البته نمازگزاردن را هم شامل می‌شود. يعنی اگر شما بخواهيد جزو نماز بپادارندگان باشيد نمی‌توانيد نمازگزاردن را ترك كنيد. بپاداشتن نماز، يعنی در محيط و درجامعه اين واجب و اين حقيقت لطيف را بوجود آوردن و محيط را محيط نماز كردن و ديگری را به نماز دعوت كردن و نماز را با توجه ادا كردن، و مفاهيم نماز را در زندگی تحقق بخشيدن است، كه مفهوم اصلی نماز عبارت است از: خضوع انسان در مقابل پروردگار و عمل انسان به فرمان پروردگار اين آن عنصر اصلی نماز است كه در حاشيه‌اش هم چيزهای ديگری وجود دارد. پس شرط دوم متقين اقامه‌ی صلوة است «يقيمون‌الصلوة» و آنكه قبلاً گفتيم: «الذين يؤمنون ‌بالغيب»، يكی از مقومات تقوا بود در عالم بينش و اين دومی، اقامه‌ی صلوة يكی از مقومات تقوا در عالم خود سازی است و خودسازی بسيار مهم است.
 
من به‌عنوان دوست شما جوانها و حقيقتاً علاقمند به سرنوشت شما نصيحت می‌كنم كه خودتان را رها نكنيد و دائم درصدد باشيد خودتان را بسازيد، يعنی خصوصيات مثبتی كه در شما هست آنها را تقويت كنيد و اگر خصوصيات منفی در شما باشد، اينها را يا در ذهنتان يا در روی كاغذ ليست كنيد و هنر يك انسان اين است كه بتواند خصوصيات منفی خودش را پيدا كند، چون غالباً آن چشم محبت شديدی كه انسان نسبت به خودش دارد در شناختن عيوب خود كور می‌شود و هرعيب خودش را يك حسن تعبير می‌كند. و لذا با دقت، با موشكافی و با بی‌رحمی نسبت به خودتان، اين عيوب خودتان را اعم از: عيوب خلقی، عيوب رفتاری، عيوب عملی در زندگی عملی خودتان يا در رفتارتان با ديگران، يا در خلقياتتان، مثلاً: حسد را، كينه را، قساوت قلب را ، و حالات فراوان مثل بخل را، حالت جبن (ترس) را و حالت راحت‌طلبی را كه در كتب اخلاق اين‌ها از عيوب انسان شمرده شده و عيوبی در درس خواندن، مثلاً بعضی‌ها در حال درس حواس‌شان پرت می‌شود، بعضی‌ها در حال درس، حالت امتناع به خودشان می‌گيرند و هر درسی را استاد بگويد اولين قضاوتشان رد كردن آن است و بعضی به عكس اولين قضاوت‌شان تسليم مطلق در برابر اوست و هر دو بد است، همچنين سوءخلق و از اين قبيل: يكی، يكی را برطرف كنيد.
 
يكی از چيز‌هايی كه خيلی كمك می‌كند به انسان در باب خودسازی نماز است، البته نماز با توجه، نماز را بايد باتوجه خواند و الّا اين الفاظ را اگر شما فقط بی‌معنا بگوئيد يك امواج صوتی در هوا بوجود می‌آورد، در حالی كه امواج صوتی از نماز را می‌خوانيم به اين كلمات و به اين حقايق دل بدهيم و با آنها آشنا بشويم. و لذا بايد در آنها انديشه كرد و آنها را باتوجه به معنا تلفظ كنيم، كه اگر نماز اين‌طور باشد، به انسان خيلی ترقی و تكامل می‌دهد و انسان را به‌طور محسوسی اصلاح می‌كند. اين هم يكی از درجات اقامه‌ی صلوة است. پس در محيط كوشش كنيد نماز بوجود بيايد و به نماز بی‌اعتنايی نشود، البته امروز در جمهوری اسلامی اقامه‌ی نماز قابل مقايسه با قبل از انقلاب نيست. قبل از انقلاب نماز‌خواندن يك عيب بود و در همين مسجد دانشگاه تهران يك عده‌ی بسيار محدودی می‌رفتند نماز می‌خواندند، به‌طوری كه من يك وقتی كار داشتم و رفته بودم آن‌جا دنبال كسی مسجد خلوت بود و هيچكس سراغ مسجد نمی‌رفت مگر يك چند نفر معدودی از چند هزار دانشجو.
 
در محيط نماز خواندن مخصوصاً در بعضی از محيط‌ها اگر جايی انسان گير می‌افتاد و می‌خواست نماز بخواند همه تماشا می‌كردند و مايه تعجب بود. در آن زمان اگر می‌خواستند از يك جوانی تعريف كنند، می‌گفتند اين جوان خيلی خوب است و نمازخوان است، نمازخوان يعنی خيلی خوب. نمازخوان يك نوع مقدس مآبی به حساب می‌آمد، تازه همان آدم هم يك وقتی اگر كاری داشت و جلسه‌ای داشت، يا درسی داشت، يا قرار شيرين خوبی داشت نماز را خيلی راحت ترك می‌كرد، اما امروز آن‌طور نيست. امروز جوانهای ما در دانشگاه و در غير دانشگاه دنبال نماز و علاقمند به نماز و مقيد به نماز هستند، لكن اين كافی نيست، و لذا در محيطتان بايد كاری بكنيد كه نماز رواج پيدا كند، كاری در جهت اقامه‌ی صلوة و اين هم خصوصيت دوّم.

«و ممّا رزقناهم ينفقون»: و از آنچه كه ما روزی آنها كرده‌ايم انفاق می‌كنند. حالا آيا اين انفاق همان زكاتی است كه در كتابهای فقهی گفته شده به 9 چيز تعلق می‌گيرد و در غير آن 9 چيز زكوة نيست؟ نه اين آن نيست. البته ممكن است در مورد زكوة هم ما نظرات فقهی‌ ديگری را هم سراغ داشته باشيم. و بشناسيم كه دايره زكوة را بسی وسيع‌تر گرفته باشند و از آنچه كه در اين 9 چيز وجود دارد و ممكن است وجود داشته باشد اما به هر حال اين آن انفاق نيست و فراتر از آن است.
 
انفاق كردن يعنی خرج‌كردن از مال، و بديهی است كه مراد از اين خرج‌كردن، آن خرجی نيست كه انسان برای خودش می‌كند، چون خرج كردن برای خود را هر انسانی می‌كند و بی‌تقواها بيشترش را برای خورد و خوراك و لذت و شهوترانی خودشان خرج می‌كنند. پس مقصود آن نيست، بلكه مقصود انفاق در راه خداست. يعنی در راه هدفهای والا و در راه آرمانهای الهی خرج‌كردن بسيار مهم است! و اين انفاق دارای دو فايده است: يك فايده، فايده نقد و تخلف‌ناپذير و همگانی، و آن عبارت است از فايده‌ای كه به انفاق كننده می‌رسد. و فايده دوّم: فايده محتمل و نه‌چندان همگانی كه به انفاق شونده می‌رسد. درست عكس آن چيزی كه در تصور عمومی وجود دارد. همه خيال می‌كنند ما كه انفاق می‌كنيم و خرج می‌كنيم به انفاق شونده، يعنی به آن كسی كه پول می‌دهيم فايده می‌رسد، در حالی كه اين‌طور نيست، يعنی قبل از آنكه به او فايده برسد اولين فايده به ما كه انفاق می‌كنيم ‌رسيده است. من يك وقتی در گذشته پيرامون بحث انفاق و زكوة می‌گفتم: شما كه دست در جيب كردی و اين پول را درآوردی تا رساندی دست گيرنده فايده بردی و واقعيت همين است. چرا؟ چون اصل قضيه دل‌كندن از آن چيزی است كه شما آن را متعلق به خودتان می‌دانيد و اين كار بزرگ است، كه در آيه‌ی شريفه قرآن می‌فرمايد: «و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون»(7) كسی كه نگاه داشته شود از شح او رستگار است و مشكل دنيای امروز همين است. مشكل بزرگ دنيای گذشته در تاريخ همين بوده. مشكل بزرگ دنيا از زرمندان است و زرمندان هم بسياری از اوقات از زر، زور خودشان را به دست آورند و بسياری از اوقات بخاطر زر دنبال زور رفتند. امروز كسی كه در دنيا به قدرت می‌رسد و زمام امور يك كشوری را بدست می‌آورد، اولين كاری كه می‌كند، روال زندگی‌اش را روال زندگی يك رئيس جمهور قرار می‌دهد: زندگی كردن، خوردن، چريدن با انواع و اقسام چريدنيهائی كه برای انسان مطلوب است و شهوت‌رانی‌ها، چون به قدرت رسيده است! به يك رئيس جمهور مگر می‌شود گفت اين‌جور نچر، اين‌جور نخور، اين‌جور اسراف نكن؟ خواهد گفت پس من برای چه به اينجا رسيدم؟ و حقيقتاً اگر از او سئوال كنی اين پاسخ را می‌دهد! آنجا كه شما يك رئيسی را در يك كشوری ببينيد كه خيلی اهل اسراف نباشد استثنائی است، البته اين را داشتيم، نه اينكه بگويم نداشتيم، اما خيلی استثنايی، حتی آن خوب خوبهاشان. بنده در اين چند سال گذشته به بعضی‌ها برخورد كردم از رؤسای جمهور كه جزو متفكرين و ايده‌دارها بودند، يعنی فقط اين نبود كه يك نظامی‌ای آمده باشد و قدرت را بدست گرفته باشد برای شهوت‌رانی، از اين قبيل نبود، برخی‌شان ايده داشتند، لكن همان‌جا را هم من ديدم آن‌چنان مواظب خوشگذرانی خودشان هستند مثل يك حيوان كه در روايت دارد: «همها علفها»(8) بسياری از اينها همتشان همان علفشان بود. اصلاً زندگی كه در آن لذت بودن نباشد برای آنها معنی ندارد، كما اينكه شما می‌بينيد امروز سرمايه‌ها‌ی انباشته در دنيا چه می‌كند؟ و امروز ثروتمندان بزرگ عالم چه آتشی به دنيا زدند؟ چقدر انسان‌ها را محروم نگهداشتند؟ و اين بر اثر «شح نفس» هرچه بيشتر به چنگ آوردن و هرچه كمتر خرج كردن است!! و لذا اين اقدام بزرگ و تمرين بزرگی است برای انسان، كه انسان آنچه را از جيب خودش به‌چنگ آورده رها كند. پس اولين فايده‌ای كه بر انفاق مترتب است، آن فايده‌ای است كه به انفاق كننده می‌رسد و فايده‌ی دوم آن فايده‌ای است كه به انفاق شونده می‌رسد. لكن اين فايده دوم مشكوك است و هميشه چنين فايده‌ای مترتب نمی‌شود. گاهی شما انفاق می‌كنيد در جای خودش نيست. انفاق می‌كنيد اما شرايط ديگر برای خوشبخت شدن آن شخص يا آن جمع وجود ندارد، يعنی پول به دست‌شان رسيده، اما نتوانسته‌اند استفاده كنند. شرايط ديگر نبوده پس وقتی شما انفاق می‌كنيد نمی‌توانيد يقين داشته باشيد كه به آن فايده‌ی دوم كه رسيدن به پر كردن خلاء است حتماً رسيده‌ايد، البته اين شك نبايد موجب شود تا انسان انفاق نكند بلكه بايد انفاق بكند و لو مشكوك باشد كه در طرف مقابل به نتيجه برسد يا نه. اما آنچه كه هرگز تخلف نمی‌شود آن فايده‌ای است كه به انفاق كننده می‌رسد. پس تقوای مطلوب قرآن يعنی آن حداقل لازم برای متقی بودن اين است: «و ممارزقناهم ينفقون» اين انفاق چيز بسيار خوبی است! در هر حدی كه هستيد عادت كنيد، به انفاق كردن، البته انفاق فقط انفاق پول نيست، انفاق علم هم انفاق است، همان وقتی كه بيكار هستيد و می‌توانيد كمك كنيد به بی‌سوادی و نادانی، دانشتان را انفاق كنيد و همين انفاق هم اتفاقاً اول فايده‌اش به خودتان می‌رسد. يعنی پيش از اينكه ديگری از علم شما استفاده كند وقتی آن علم را تكرار می‌كنيد استفاده‌اش به خود شما می‌رسد، يا انفاق وجاهت، وجاهت اجتماعی و آبروتان را انفاق كنيد! يك‌جايی ممكن است آبروی شما به‌درد يك مسلمانی بخورد يا به‌درد يك مجموعه‌ی مسلمانانی بخورد آنرا انفاق كنيد و انفاقات گوناگون، تا برسيم به بقيه نشانه‌های متقين.
 
و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 
 
1) فصلت: 44
 
2) بقره: 3
 
3) یس: 11
 
4)  بقره: 78
 
جاثیه: 24
 
5)  انعام : 116
 
یونس : 66
 
زخرف: 20
 
6) اللهوف، سید بن طاووس، ص 116
 
7) حشر: 9
 
تغابن: 16
 
8) نهج البلاغه: نامه 45

کد مطلب: 170347
مرجع : دفتر حفظ و نشر آثار آیت‌الله العظمی خامنه‌ای