آنچه در زیر میخوانید توضیحات سردار شهید احمد سوداگر فرمانده لشکرهای 25 کربلا و 27 محمد رسولالله(ص) و رئیس سابق پژوهشگاه فرهنگ و معارف دفاع مقدس، در این باره است.
« بعضی از دوستان تصور میکنند که جنگ ما یک جنگ بیحساب و کتاب بوده در حالی که این تصور نابجاست.
تخریب پل جبیره در منطقه عملیاتی بدر توسط قرارگاه کربلا انجام گرفت. من مسئول اطلاعات و عملیات بودم. چند ماه پیش از طراحی و شکلگیری عملیات، پل منهدم شد.
در منطقه عملیاتی بدر سپاه سوم و چهارم اگر از هم جدا میشدند به منطقهای دست پیدا میکردیم که امکان نفوذ ما از منطقه بدر به منطقه ناصریه، سامرا و از آنجا به کربلا و بغداد فراهم میشد. یعنی با مرور منطقه میبینید که در حد وسط منطقه شمالی سپاه چهارم و در جنوب بصره سپاه سوم مستقر شده بودند. منطقه عملیاتی بدر در این منطقه بود و بنا بود سپاه سوم و چهارم را از هم جدا کنند.
دسترسی ما به نیروهای پیاده متکی بود و نیروهای پیاده توانایی داشتند در عمق عراق عمل کنند. بنابراین ما توانستیم با استفاده از منطقه عملیاتی بدر به نیروهای سپاه بدر کمک کنیم و با تحت فشار قرار دادن بزرگراه صفان در جنوب و شمال بدر و فاصله بین شمال را قطع کنیم.
تصرف این منطقه به منظور دسترسی به عمق عراق و همچنین جدا کردن سپاه چهارم در شمال و سپاه سوم در جنوب و بعد کمک به نیروهای سپاه بدر بود. وقتی عراق احساس تهدید کرد دوسال بعد شروع به حفر کانالی شبیه کانال پرورش ماهی در قسمت غربی رودخانه دجله به عرض دو کیلومتر کرد.
عراق برای ورود به منطقه عملیاتی سه پل دارد: پل القرنه، پل افغروه، پل جبیره.
مسئولیت تعریف پل الغروه با لشکر 8 نجف اشرف بود.البته بنا نبود پل را منهدم کند. ماموریت پل جبیره به لشکر 25 کربلا و لشکر 31 عاشورا داده شد. باز هم در نقطه شمالی مشکل چندانی وجود نداشت. شما باید مجموعه ده تا پانزده نفر نیرو برای انهدام پل داشته باشید. در مسیر به هیچ وجه حق ندارید پاسخ گلولههای دشمن را بدهید و حق ندارید به یگان دیگری کمک بکنید. انهدام پل و برابر موفقیت یک لشکر است.
بالای 70 درصد از موفقیت عملیات را مدیون بچههای تیپ قمر بنیهاشم(ع) بودیم. عملیات تمام شد و در حال پاکسازی منطقه بودیم که عراقیها تمام منطقه را بمباران شیمیایی کردند و همه نیروهای پشتیبانی، ادوات، توپخانه و تمامی امکانات آسیب دیدند.
ما برای مقابله درخواست بالگرد دادیم، ولی عربستان بلافاصله متوجه آن میشد و آن را به عراق گزارش میداد. بنابراین امکان استفاده از بالگرد امکانپذیر نبود. ما نهایتا ناچار به استفاده از هاورکرافت شدیم و توانستیم تنها دو دستگاه هاورکرافت برای انتقال نیرو به منطقه انتقال دهیم. در عین حال حفظ تمامیت نیرو و استقرار آن را در این منطقه ترجیح دادیم.
دشمن زمانی که موجودیت خط حمله را میدید به هر کاری دست میزد.
یادم میآید بعدازظهر یک روز برای منطقه والفجر 10 گزارشی تهیه و اعلام کردم در این شرایط با تجربهای که از بدر و خیبر داریم منتظر باشید که یکی از شهرها مورد بمباران شیمیایی قرار بگیرد.
وقتی علت را جویا شدند گفتم شرایطی را که در عراق میبینیم به این سمت پیش میرود، بلافاصله حلبچه بمباران شد.
در گزارش نوشتم که بمباران حلبچه نه یک بمباران شیمیایی بلکه یک پیام بود که ما به هر نحو شده نمیگذاریم شما پیروز شوید.
حال این سؤال مطرح میشود که خیلی ها از ما سؤال کردند چرا جنگ را بعد از آزادسازی خرمشهر ادامه دادید؟ چرا قطعنامه را پذیرفتید؟چرا جام زهر را به امام نوشانیدید؟
میخواهم سؤال کنم که امروز 31 شهریور است و عراق با پاره کردن قرارداد 1975 و مصاحبه تلویزیونی که نیم ساعت دیگر کمر ایران را خواهد شکست و حدود 12 لشکر و 30 تیپ حمله کرده و 90-80 کیلومتر در عمق پیشروی کرده و خرمشهر را گرفته، حال چه باید کرد برویم و دفاع کنیم یا نه؟
آیا میشود ایران را بدون خرمشهر، سوسنگرد، هویزه و آبادان تصور کرد؟
خیلی علاقمندم عزیزان گروههای جغرافیا در دانشگاهها یک تصویر ذهنی پیدا کنند از ایران منهای این مناطق یعنی چه؟
آیا اگر تئوری بنیصدر را عمل میکردیم زمین را میدادیم زمان در اختیارمان باشد! چه مدت صبر میکردیم. 2،5 یا 10 سال؟
لبنان الان بالای 50،60 سال است در همین گرفتاری که زمین را بدهیم زمان را در اختیار بگیریم دچار شده. تا چه مدت ما باید میماندیم؟
سؤال دوم اینکه عراق چه چیز دید که حمله کرد و چه چیز ندید حمله کرد؟ چیزی که دید و حمله کرد بینظمی، ترورهای تهران، انفجارات خوزستان، قضایای کردستان بود که در کردستان تا کامیاران حدود 45 تا 50 کیلومتری کرمانشاه را گرفته بودند.
من وقتی خواستم از کرمانشاه به سمت کامیاران بروم 25 کیلومتر که از کرمانشاه خارج شدم گفتند نمیتوانی بروی. در جنوب، بخش های اساسی از کشور در معرض انهدام و تخریب بود؛ ریل راهآهن، لولههای نفت و موارد مختلف، محاسبات عراق تماما درست بود و اطلاعات دقیقی داشت.
خوزستان هم یعنی 65 درصد منابع سوخت فسیلی.
در نتیجه کشور دو راه بیشتر ندارد یا از شعارهای خودش دست بردارد و مسیر انحرافی انقلاب را بپیماید یا به شرق و غرب دست دراز کند.
عراق در منطقه فتحالمبین بود. میخواستیم در جادههای محاسباتی عراق با آنها درگیر شویم، ولی چیزی در اختیارمان نبود. محاسبه درست بود تنها یک مجهول در معادله بود که مجهول نه قابل اندازه گیری بود نه قابل محاسبه. هر چیزی که در معادله قابل محاسبه است منتها این مجهول قابل محاسبه نبود و آن مجهول، نیروی الهی بسیجیان و رزمندگان ما بود.
نیروی الهی قابل اندازهگیری نیست. نمیتوانیم بگوییم یک نفر چقدر غیرتمند است، چقدر عاشق و چقدر دوستداشتنی است و این روح و ارادهای که هرگاه بزرگ میشود جسم را تسخیر میکند، قابل اندازهگیری و شناخته شدن نیست و نیروهای ما اینگونه بودند.
در مذاکرات بعد از قطعنامه که از موارد مذاکره بود وقتی تیم مذاکره ما میروند با عراق مذاکره کنند، به طارق عزیز میگویند ما تا حالا کمر آمریکا را شکاندیم، اما از خلیج فارس و دریای عمان بیرون نرفتند. شما با عملیات علیه کویت پای آمریکاییها را باز میکنید و آمریکاییها به بهانه آزادی کویت میآیند در این منطقه مستقر میشوند و دیگر نمیروند. بررسی کنید و عربستان را بگیرید و نگذارید عربستانیها از خلیج فارس و عمان در خشکی پیاده شوند. پیام آمد برای صدام و او جواب داد: «بگو اگر من دو هزار نفر از پیشانیبنددارهای شما را داشتم عربستان را هم میگرفتم.»
صدام زمانی که مجبور شد قطعنامه را بپذیرد شش برابر نیروی هوایی ما هواپیما داشت. 28 برابر نیروی زمینی سپاه و ارتش تانک داشت. 11 برابر نیروی سپاه و ارتش بالگرد داشت ولی مجبور شد قطعنامه را بپذیرد. حالا یکی میگوید شما این همه رجز میخوانید چرا قطعنامه را پذیرفتید؟
آمریکاییها سه بار آمدند سه جزیره در خلیج فارس را بگیرند. جلسه میگذاشتند و میگفتند جزایر را بگیرید، مال خودتان است. شما عملیات کنید ما پشتیبانی میکنیم. بالای 210 فروند ناو و ناوچه در خلیج فارس و دریای عمان آماده دارند.
یکی از آنها گفت: «اگر ما جزایر را گرفتیم مطمئن هستید هشت سال طول نمیکشد؟» گفتند: «اگر هشت سال طول کشید ما کمکتان میکنیم!» گفتند: «ما نمیتوانیم مقاومت کنیم.» گفتند:« اگر نتوانستید ما جزایر را میگیریم.» گفتند: «اگر شما باشید ایرانیها هم باشند چه چیزی نصیب ما میشود؟»
سه مقطع آزادسازی سرزمینهای اشغالی، تنبیه متجاوز و حفظ نظام جمهوری اسلامی از مقاطع اساسی جنگ بودند.
در مورد مقطع اول، همه صددرصد موافق بودند. در مورد مقطع دوم نیز 70 درصد موفقیت با ما بود مشروط بر اینکه حداقل عهدنامهای بینابین تصویب کنیم اما دشمن استراتژیاش را عوض کرده بود. از بین بردن نظام جمهوری اسلامی سرلوحه هدفشان بود. پیامهایشان یکی حلبچه بود و یکی ایرباس. من سؤال میکنم اگر ما جنگ را با هر توانایی که داشتیم ادامه میدادیم که میتوانست جلوی عراق را بگیرد، چه کسی میتوانست ضمانت بکند یکی از شهرهای ما هدف بمباران هستهای قرار نگیرد و اگر قرار بگیرد ما باید چه میکردیم؟
ما برای حفظ اسلام از اتحادی که کشورهای شرق و غرب علیه ایران اسلامی تشکیل داده بودند مجبور شدیم در آن شرایط قطعنامه را بپذیریم، اما عراق دوباره حمله کرد و آمد برای خرمشهر با قوت هم آمد ولی مقاومت مجدد ما عراق را مجبور کرد نهایتا با ضعف، قطعنامه را بپذیرد.
صحنه آخر جنگ آن قدر صریح بود که کسی تحلیلی از آن نمیکند. ما قطعنامه را امضا کردیم در حالی که در اوج قدرت بودیم.
انتهای پیام/ ن