احترام امام حسين (ع ) به زينب
در اخبار آمده كه هر گاه حضرت زينب به ديدار برادرش امام حسين (ع ) مى آمد، حضرت به
احترام او جلو پايش حركت مى كرد و سر پا مى ايستاد و او را در جاى خود مى نشاند به
راستى كه اين خود مقام عظيمى است كه آن حضرت در نزد برادرش داشت ، همان گونه كه
او امين و امانتدار پدر، نسبت به هداياى الهى بود.(44)
علامه و مرد بسيار دانا سيد جعفر، از خويشاوندان بحرالعلوم طباطبايى ، در كتاب (تحفة
العالم ) چنين مى نويسد:
و گفته اند: حضرت اميرالمؤ منين (ع ) هنگامى كه زينب (س ) را به پسر برادرش عبدالله
بن جعفر تزويج كرد، در ضمن عقد، شرط نمود هر گاه زينب خواست با برادرش حضرت
امام حسن (ع ) سفر رود، او را از آن منع نكرده و باز ندارد، و چون عبدالله بن جعفر خواست
حضرت امام حسين (ع ) را از سفر عراق باز دارد و حضرت آن را نپذيرفت و عبدالله
ماءيوس و نوميد گرديد، دو فرزندش عون و محمد را فرمان داد كه به همراه آن
بزرگوار به عراق روند و در برابر آن حضرت جهاد و كارزار نمايند، و هنگامى كه
حضرت امام حسين (ع ) روانه كوفه شد، هر كس او را ملاقات و ديدار مى نمود، از مردم
كوفه و مكر و فريب ايشان او را مى ترسانيد، حضرت امام حسين (ع ) مى فرمود: (ايم
الله لتقتلنى الفئة ، و ليسلطن عليهم من يذلهم )؛ به خدا سوگند هر آينه گروه
ستمگران مرا مى كشند، و خدا كسى را كه آنان را
ذليل و خوار گرداند، بر ايشان مسلط و چيره نمايد.(46)
از امورى كه بيانگر اوج مقام ارجمند زينب (س ) است ، اينكه امام حسن مجتبى (ع ) در شاءن او
خطاب به او فرمود: (تو از درخت نبوت و از معدن رسالت مى باشى .)
روزى جناب زينب (س ) از برادر بزرگوار خود امام حسين (ع ) چند مطلب پرسيد كه در
ذيل مى خوانيد:
حضرت زينب (س ) مى گويد: هنگامى كه پدرم على (ع ) بر اثر ضربت ابن ملجم بسترى
گرديد، نشانه هاى مرگ را در رخسار آن حضرت ديدم ، به او عرض كردم : ام ايمن به من
چنين و چنان حديث كرد (كه پنج تن در يك جا جمع بودند و پيامبر (ص ) ناگهان غمگين شد
و علت غم را پرسيدند، جريان شهادت حضرت زهرا (س ) و على (ع ) و حسن و حسين (ع ) را
شرح داد) مى خواهم از شما آن را بشنوم .
به هنگام رحلت رسول خدا (ص ) اميرالمؤ منين (ع ) و فاطمه زهرا(س ) هر دو خوابى ديدند
كه دليل بر فوت رسول خدا بود، از اين رو شروع به گريه و زارى كردند. زينب (س
) نزد رسول خدا(ص ) آمده گفت : (اى جد بزرگوار! ديشب در خواب ديدم كه بادى سياه
وزيدن گرفت و دنيا را تيره و تار ساخت ، تاريكى همه جا را فرا گرفت و مرا از
سويى به سوى ديگر مى برد. درخت تنومندى را ديدم و از شدت وزش باد به آن درخت
چسبيدم . آن باد درخت را از جاى كند و بر زمين انداخت . بعد به شاخه بعد به شاخه
بزرگى از شاخه هاى آن درخت آويختم ، آن را نيز كند. به شاخه اى ديگر چسبيدم ، آن نيز
شكست . به يكى از دو شاخه فرعى آن چسبيدم ، آن نيز شكست . در اين
حال از خواب بيدار شدم .)
سبط بن جوزى در (تذكرة الخواص ) گويد: عبدالله بن جعفر را فرزندان متعدد بوده
است . از آن جمله ، على و عون الاكبر و محمد و عباس و ام كلثوم مى باشند كه مادر آنان
حضرت زينب (س ) بوده است .(51)
روزهايى بر حضرت فاطمه زهرا (س ) گذشت كه بر اساس دردهاى فراوان از جمله :
شكسته شدن پهلو، ورم بازو، صورت سيلى خورده و سقط جنين ، حدود90 روز بسترى
بود. ناگفته پيداست كه چنين بيمارى نياز به پرستار دارد، لذا حضرت زينب در سن 5
سالگى از مادر پذيرايى و پرستارى مى كرد و متاءسفانه طولى نكشيد كه به فراق
مادر مبتلا گرديد.(52)
عالمه غير معلمه : داناى نياموخته
پيامبر اسلام (ص ) زينب را بسيار دوست مى داشت ، زيرا سيماى او ياد آور خديجه (س )
بود و نامش يادآور دختر شهيدش .
...پس عمه ام فرمود: بلى ، ام ايمن برايم نقل نمود كه
رسول خدا (ص ) روزى از روزها به منزل حضرت فاطمه (س )
نزول اجلال فرمود و حضرت فاطمه (س ) براى آن جناب حريره درست كردند و حضرت
على (ع ) طبقى نزد حضرت آوردند كه در آن خرما بود، سپس ام ايمن گفت : من نيز قدحى كه
در آن شير و سرشير بود را خدمتشان آوردم ،
رسول خدا (ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) و فاطمه و حسنين - عليهم السلام - از آن حريره
ميل كرده و سپس همگى آن شير را آشاميدند و پس از آن
رسول خدا (ص ) و به دنبال آن حضرت ايشان از آن خرما و سرشير
تناول نمودند و بعد رسول خدا (ص ) دست هاى مباركشان را شستند در حالى كه اميرالمؤ
منين (ع ) آب روى دستهاى آن حضرت مى ريختند و پس از آن كه آن جناب از شستن دست ها
فارغ شدند دست به پيشانى كشيده ، آن گاه به طرف على و فاطمه و حسن و حسين -
عليهم السلام - نظرى كه حاكى از سرور و نشاط بود نموده ، سپس با گوشه چشم به
جانب آسمان نگريست بعد صورت مبارك به طرف قبله كرده و دست ها را گشاد و دعا نمود.
مجلسى در جلد نهم بحار الانوار در شهادت على (ع ) چنين
نقل مى كند:
نابكاران و كوردلانى كه مى خواستند على (ع ) را به بيعت با خليفه وادارند، آمده بودند
تا او را به زور از خانه اش بيرون ببرند. على بيرون نرفت ، زهرا پيش آمد و با
ضربات (مغيره ) و (قنفذ) نقش زمين گشت و با بدنى مجروح در بستر بيمارى
قرار گرفت . و سرانجام زينب به سوگ مادر نشست .(58)
آن روز، چهار ساله گلستان عصمت و عفاف در كنار بستر مظلومه تاريخ (فاطمه زهرا)
همراه اسماء بنت عميس زانوى غم را بغل گرفته و خيره خيره بر چهره تكيده مادر نگاه مى
كرد.
صاحب كتاب (ناسخ التواريخ ) مى نويسد:
در شهر كوفه ، مردم صداى شيون و عزايى را شنيدند كه در بين زمين و آسمان ندا در داد:
(قد قتل مرتضى تهدمت و الله اركان الهدى ) آرى ، صداى
جبرئيل امين است كه در غم امام المتقين صحيه مى زند كه على را كشتند. والله ، اركان هدايت
را از بين بردند...
از برخى از مطلعين و دانايان و آگاهان چنين رسيده است :
امام حسن مجتبى (ع ) بر اثر زهر به شدت در رنج بود. نيمه هاى شب ، امام حسن (ع ) ديد
از تحمل درد و رنج ناتوان شده ، لذا يگانه مونس و غمخوارش ، زينب (س ) را صدا زد:
زينب (س ) برخاست و به بالين برادر آمد و او را به گونه اى ديد كه چون مار گزيده
به خود مى پيچيد، احوال او را پرسيد، امام حسن (ع ) (خواهرم ! برو برادرم حسين را خبر
كن به اين جا بيايد.) |
هنگامى كه كاروان حسين (ع ) تصميم گرفت مكه را به قصد كوفه ترك كند، روايت كننده
مى گويد: چهل محمل را ديدم كه با پوشش كامل و موزون ، آماده كرده بودند تا بنى هاشم
بانوان محرم خود را بر آنها سوار نمايند. به آن صحنه باشكوه مى نگريستم ، ناگاه
ديدم از سراى حسينى جوانى بلند بالا و خوش چهره كه خالى بر صورتش بود،
بيرون آمد و خطاب به بنى هاشم فرمود: (از من دور شويد). آنها دور شدند، آن گاه
دو زن از سراى حسينى بيرون آمدند، در حالى كه ساير بانوان اطراف آنها را گرفته
بودند. آن جوان خوش چهره ، محملى را آماده كرد و زانوى خود را خم كرد و در محضر امام
حسين (ع ) آن دو بانو را با احترام مخصوص سوار
محمل نمود. از يكى پرسيدم : اين دو بانو و آن جوان مه لقا كيستند؟ گفت : (آن دو بانو
يكى زينب (س ) و ديگرى ام كلثوم است و آن جوان زيباروى ، حضرت عباس (ع ) مى
باشد.) |
هنگامى كه امام حسين (ع ) و همراهان در روز دوم محرم كه روز پنج شنبه بود به كربلا
رسيدند و در همان محل سكونت نموده و خيمه ها را به پا كردند، دو حادثه جانسوز در
رابطه با زينب (س ) رخ داد. |
روايت شده كه پس از مهلت گرفتن از دشمن ، امام حسين (ع ) نشست و به خواب رفت و سپس
بيدار شد و به خواهرش زينب (س ) فرمود: (خواهرم ! همين لحظه ، جدم محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم )، پدرم على عليه السلام و مادرم فاطمه سلام الله عليها و برادرم حسن
عليه السلام را در خواب ديدم كه همه مى گفتند: اى حسين ! به همين زودى (و به
نقل ديگر، گفتند: فردا) نزد ما خواهى آمد.) |
چون امام حسين (ع ) براى استراحت در خزيميه فرود آمد و يك شبانه روز توقف كرد،
صبحگاه زينب (س ) خواهرش نزد او آمد و گفت : اى برادرم ! آيا نمى خواهى از آنچه ديشب
شنيده ام تو را آگاه كنم ؟ |
پس از ورود به كربلا، امام دستهاى خويش را به آسمان بر مى دارد و نجوا مى نمايد:
(اللهم انى اعوذ بك من كرب و البلاء!) ياد كلام جد و باب خويش مى كند كه او را از
كربلا خبر مى دادند. |
فزونى سپاه دشمن و نيروى اندك محدود برادر بيش از همه ، قلب زينب (س ) را آماج دردها
و غصه هاى فراوان مى كرد، و بدين جهت چون روز ششم محرم حبيب بن مظاهر به يارى
حسين (ع ) به كربلا آمد، و دختر اميرالمؤ منين (س ) از اين فداكارى باخبر گشت ، به حبيب
پيغام سلام داد.(73) |
حضرت زينب كبرى (س ) از سوم شعبان سال 60 هجرى در مكه بود. چون سربازان يزيد
مى خواستند در مكه و در حرم امن الهى امام حسين (ع ) را مخفيانه بكشند، لذا امام روز
(ترويه ) كه روز هشتم ذى الحجه است ، مكه را به سوى عراق ترك كرد. زينب (س )
نيز در اين كاروان حضور داشت . |
روز هفتم غمى ديگر بر غمهاى زينب (س ) افزوده گشت . فرمانى از ابن زياد رسيد كه
نگذاريد حسين و اصحاب او از آب استفاده كنند، و بدين طريق تشنگى ياران به ويژه
فرزندان و كودكان دل زينب (س ) را به درد مى آورد. |
از حضرت زينب (س ) نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خيمه برادرم حضرت
عباس (ع ) رفتم ديدم جوانان بنى هاشم به دور او حلقه زده اند و او مانند شير ضرغام
با آنها سخن مى گويد و به آنها مى فرمايد: (اى برادرانم و اى پسر عموهايم ! فردا
هنگامى كه جنگ شروع شد، نخستين كسانى كه به ميدان رزم مى شتابد، شما باشيد، تا
مردم نگويند: بنى هاشم جمعى را براى يارى خواستند، ولى زندگى خود را بر مرگ
ديگران ترجيح دادند...). |
حسين (ع ) در آن هنگام در پيش خيمه خود نشسته و تكيه به شمشير داده و سر مبارك بر
روى زانو قرار داده و به خواب رفته بود. |
زينب (س ) متكايى براى حسين (ع ) گذاشت ، و آن حضرت با خواهر خود آهسته به سخن
پرداختند و زمانى كه صداى زينب به خاطر بى سرپرستى فرداى بانوان به گريه
بلند شد، حسين (ع ) او را دلدارى داد. بعد زينب ادامه داد: برادرم ! آيا براى وفادارى و
مقاومت لازم فردا، اصحاب را كاملا امتحان كرده اى كه مبادا فردا تو را تنها بگذارند؟ |
عقيله بنى هاشم مى فرمايد: (در شب عاشورا، ديدم برادرم از خيمه بيرون آمده و خارهاى
بيابان را با غلاف شمشير از جاى مى كند. جلو رفتم و سؤ
ال كردم : چرا چنين مى كنى ؟ فرمود: مى دانم فردا
اطفال من بايد روى اين خارها با پاى برهنه ، راه بروند.) |
بنابر روايت ارشاد حضرت على بن الحسين (ع ) فرمود: در شب عاشورا من نشسته بودم و
عمه ام زينب مرا پرستارى مى كرد كه پدرم در خيمه جداگانه كناره كرد و در نزد او
(جون ) مولاى ابوذر غفارى ايستاده بود و آن حضرت شمشير خود را صف مى كرد و مى
فرمود:
اين اشعار را دو يا سه دفعه خواند تا اينكه من فهميدم كه آن جناب چه اراده كرده است پس گريه مرا گلوگير شد و خوددارى كردم و سكوت نمودم . دانستم كه بلا نازل شده است . اما عمه ام زينب آن اشعار را شنيد و نتوانست خوددارى كند برخاست و به نزد آن حضرت رفت و گفت : واثكلاه ! اى كاش مرگ مرا دريافته بود، مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن امروز مردند.اى خليفه گذشتگان و فريادرس باقى ماندگان . پس حسين سوى او نظر كرد و فرمود: اى خواهر! شيطان حلم تو را نبرد چشمهايش پر از اشك شد و فرمود: اگر آن مرغ سنگ خواره را مى گذاشتند هر آينه مى خوابيد. زينب گفت : اى واى بر من ! تو در ميان اين اشرار گير افتاده اى ، اين دل مرا بيشتر مجروح داشته و بر من سخت تر است . پس بر صورت خود سيلى زد و گريبان خود را دريد و افتاد و غش نمود. پس حسين برخاست و بر روى او آب ريخت و گفت : خواهر جان صبر كن و بدان كه اهل زمين و آسمان مى ميرند و جز خدا كسى باقى نمى ماند. آن خدايى كه خلق را خلق كرد به قدرت خود و بر مى انگيزاند خلق را و زنده مى كند ايشان را، و او، فرد و تنهاست . جد من ، پدر و برادر من بهتر از من بودند. و براى هر مسلمان اقتدا به پيغمبر لازم است . و امثال اين سخنان در تعزيت او گفت و فرمود: اى خواهر! من تو را قسم مى دهم كه بر من گريبان پاره مكن و روى نخراش و وايلاه واثبورا، مگو وقتى من هلاك شدم . پس او را به خيمه آورد و در نزد من نشانيد(81) |
از شيخ بزرگوار (جعفر بن محمد نما) در كتاب (مثيرالاحزان ) و او از سكينه روايت
كرده كه مى فرمود: |