سفيد شدن موى و خم شدن كمر زينب (س )
دل كندن از خرابه شام و رقيه براى زنان و كودكان ، خصوصا حضرت زينب (س ) بسيار
مشكل بود. مگر مى شود نو گل بوستان ابى عبدالله (ع ) و
بلبل شاخسار ولايت را تنها گذاشت و رفت .
در ميان ناله و اندوه بانوان رها شده از زنجير ستم ، اطفالى بودند كه همراه آنها در
خرابه شام اسكان داده شده بودند، آنها شاهد ناله هاى جانكاه بزرگ بانوان بودند،
عصرها كه مى شد آن اطفال خردسال يتيم كنار درب خرابه صف مى كشيدند و مى ديدند كه
مردم شام دست كودكان خود را گرفته آب و نان فراهم كرده و به خانه ها مى روند ولى
اينها خسته ، مانند مرغان پرشكسته دامن عمه را مى گرفتند و مى گفتند: همه ! مگر ما خانه
نداريم ، مگر ما بابا نداريم ؟
ام حبيبه خادمه زينب (س ) در دوران حضور وى در كوفه ، صداى ام كلثوم را كه مى شنود،
مى گويد: (غير از اهل بيت پيامبر اكرم (ص ) صدقه بر احدى حرام نمى باشد. اينان
كه هستند؟)
هنگامى كه زن غساله ، بدن رقيه (س ) را غسل مى داد، ناگاه دست از
غسل كشيد، و گفت : (سرپرست اين اسيران كيست ؟)
طراز المذاهب از بحر المصائب نقل مى كند: روزى حضرت عليا مخدره زينب (س ) نزد حضرت
سجاد (ع ) آمد. حضرت چون چشمش به آن مخدره افتاد، فرمود: اى عمه ، ديشب در عالم رؤ يا
چه ديدى و از مادرت فاطمه چه شنيدى ؟ آن مخدره عرض كرد: تو از تمامى علوم آگاهى .
آن حضرت فرمود: چنين است ، و مقام ولايت همين است ؛ اما من مى خواهم از زبان تو بشنوم و
بر مصيبت پدرم بنالم .
ماجراى كربلا پايان پذيرفته ، ولى غمهاى زينب فراموش شدنى نيست . هر لحظه او
كربلا و عاشورا و اسارت و درد رنج است . هر لحظه ، مدينه يادآور حديث كساء
اهل بيت و دوران هجرت زينب و حسين ، از سخت ترين دوران عمر اوست .
در بحر المصائب گويد: حضرت زينب (س ) بعد از واقعه كربلا و رنج و شام و محنت ايام
، چندان بگريست كه قدش خميده و گيسوانش سفيد گرديد؛ دائم الحزن بزيست تا رخت
به ديگر سراى كشيد.
راجع به محل دفن حضرت زينب (س ) سه نظر وجود دارد:
مرحوم آيت الله سيد نورالدين جزايرى (متوفى 1348 ه ق ) در كتاب (الخصائص
الزينبيه ) آورده است كه عالم دانشمند و محدث خبير شيخ محمد باقر قاينى ، صاحب كتاب
كبريت الاحمر در كتاب كشكول خود به نام (سفينة القماش ) مى نويسد:
جناب آقاى كافى به نقل از مقدس اردبيلى مى فرمود:
استاد ما، عالم عامل ، حضرت آيت الله عبدالكريم حق شناس فرمود:
در مقدمه كتاب (خصايص الزينبيه ) داستانى آمده است كه نشان مى دهد قبر زينب (س )
در شام است و آن اينكه :
فيض الاسلام مى فرمايد:
هنگامى كه اسيران آل محمد (ص ) را از سوى كوفه به شام مى بردند، در مسير راه به
كوه جوشن (نزديك شهر حلب ) رسيدند، بچه يكى از بانوان حرم كه در رحم داشت و نام
او را محسن نهاده بودند، بر اثر سختى راه و تشنگى اش سقط شد، كه هم اكنون در آن جا
زيارتگاهى به نام (مشهد السقط) موجود است كه يادآور همان صحنه دلخراش مى
باشد.
در مسير راه كوفه و شام ، اسيران آل محمد (ص ) به منزلگاهى رسيدند كه نام آن
(قصر عجوز) بود، منظور از عجوزه زنى به نام (ام الحجام ) بود، اين زن كه
سرشتى ناپاك داشت و از دشمنان كوردل بود، گستاخى و بى شرمى را به جايى
رسانيد كه كنار سر مقدس امام حسين (ع ) آمد و بر سنگى چهره سرى را كشيد و آن را
خراشيد به طورى كه از آن سر مقدس خون ريخت .
اهل بيت (ع ) از آن جا (قصر عجوزه ) گذشتند. هنگامى كه به منزلگاهى به نام (قصر
حفوظ) سپس به سيبور رسيدند مردم آن جا با اسيران
آل محمد (ص ) خوشرفتارى كردند. حضرت زينب (س ) از آنها تشكر كرد، و براى آنها دعا
كرد، بر اثر دعاى آن حضرت ، مردم آنجا از گزند ظالمان محفوظ ماندند و آبشان شيرين
و گوارا شد، و رزق و روزى شان پر بركت و ارزان گرديد.(193)
علامه حاج ميرزا حسين نورى ، صاحب مستدرك ، از سيد محمد باقر سلطان آبادى ، كه از
بزرگان و شخصيتهاى با كمال بود، نقل مى كند كه گفت : من در بروجرد به بيمارى
شديد درد چشم مبتلا شدم ، چشم راستم ورم كرد و به طورى ورم بزرگ شد كه سياهى
چشمم پيدا نبود، و از شدت درد، خواب و آرامش نداشتم ، نزد همه پزشكان رفتم ، و مداواى
آنها بى نتيجه ماند، و آنها از درمان آن ، اظهار ناتوانى كردند. بعضى مى گفتند تا شش
ماه بايد تحت درمان باشى ، و بعضى مى گفتند تا
چهل روز نياز به درمان است . بسيار محزون و غمگين بودم ، تا اينكه يكى از دوستان به
من گفت : بهتر است كه به زيارت قبر منور ابا عبدالله الحسين (ع ) بروى ، و از آن
حضرت شفا بگيرى ، من عازم هستم ، بيا با من با هم به كربلا برويم . گفتم با اين
حال چگونه سفر كنم ، مگر طبيب اجازه بدهد. به طبيب مراجعه كردم ، گفت : براى تو سفر
روا نيست ، اگر مسافرت كنى ، به منزل دوم نمى رسى ، مگر اينكه به طور كلى نابينا
مى شوى . به خانه بازگشتم ، يكى از دوستانم به عيادت آمده ، و گفت : بيمارى چشم
تو را جز خاك كربلا و تربت شهدا و مريضخانه اولياى خدا شفا نبخشد، در ضمن شرح
حالش را گفت كه نه سال قبل مبتلا به تپش قلب بود، و از درمان همه پزشكان ماءيوس
شد، و تنها از تربت امام حسين (ع ) شفا يافت . من با
توكل به خدا با كاروان كربلا به سوى كربلا حركت كردم ، در منزلگاه دوم درد چشمم
شدت يافت ، بر اثر فشار درد، چشم چپم نيز درد گرفت ، همسفران مرا سرزنش كردند
كه سفر براى تو خوب نيست ، بهتر است مراجعت كنى . همچنان در ناراحتى و حيرت به
سر مى بردم هنگام سحر درد چشمم آرام گرفت و اندكى خوابيدم . در عالم خواب حضرت
زينب (س ) را ديدم به محضرش رفتم و گوشه مقنعه او را گرفتم و بر چشمم ماليدم ،
سپس از خواب بيدار شدم ، از آن پس هيچ گونه درد و رنجى در چشمم احساس نكردم ، و
چشم راستم همچون چشم چپم خوب شد. ماجرا را به همراهان و دوستان گفتم ، آنها چشمان مرا
نگاه كردند، ديدند هيچ فرقى بين دو چشم من نيست ، و هيچ اثرى از ورم و زخم ديده نمى
شود. اين كرامت حضرت زينب (س ) را براى همه
نقل نمودم .
مرحوم محمد رحيم اسماعيل بيك ، كه در توسل به
اهل بيت (ع ) و علاقه به حضرت سيدالشهداء (ع ) كم نظير بود و از اين باب رحمت و
بركات صورى و معنوى نصيبش شده و در ماه رمضان 1378 به رحمت حق
واصل شد، نقل نمود كه در شش سالگى به درد چشم مبتلا شدم و تا سه
سال گرفتار بوده و عاقبت از هر دو چشم نابينا گرديدم .
يزيد پس از شهادت امام حسين (ع ) پيش از آنكه به عذاب آخرت مبتلا شود، در دنيا به درد
بى درمانى معذب گرديد. يكى از اطباى يهودى را براى معالجه طلب كرد. طبيب نگاهى
به يزيد كرد و از روى تعجب انگشت حيرت به دندان گزيد. سپس با تدبير ويژه اى
چند عقرب از گلوى او بيرون كشيد و گفت : ما در كتب آسمانى ديده ايم و از علما شنيده ايم
كه هيچ كس به اين بيمارى مبتلا نمى شود مگر آنكه
قاتل پسر پيغمبر باشد، بگو چه گناهى را كرده اى كه به اين بيمارى گرفتار شده
اى ؟!
زينب (س ) گفت : كنار خيمه ايستاده بودم ، ناگاه مردى كبود چشم به سوى خيمه آمد (و آن
خولى بود) و آنچه در خيمه يافت ، ربود. امام سجاد (ع ) روى فرش پوستى خوابيده
بود، آن نامرد آن پوست را آن چنان كشيد كه امام سجاد (ع ) روى خاك زمين افتاد، سپس او
به من متوجه شد و مقنعه ام را كشيد و گوشواره ام را از گوشم بيرون آورد كه گوشم
پاره شد، و در عين حال گريه مى كرد. گفتم : غارت مى كنى در عين
حال گريه مى كنى ؟ گفت : براى مصايبى كه بر شما
اهل بيت پيامبر (ص ) وارد شده گريه مى كنم . گفتم : خداوند دستها و پاهايت را قطع كند
و در آتش دنيا قبل از آخرت بسوزاند.
سيد جليل و فاضل
نبيل ، جناب آقاى سيد حسن برقعى واعظ، ساكن قم ، چنين مرقوم داشته اند:
حضرت حجة الاسلام حاج شيخ محمد تقى صادق در تحقيقاتى كه در مورد داستان
ذيل كرده و براى مرحوم آية الله العظمى بروجردى (ره ) نوشته و فرستاده كه ترجمه
آن اين است كه معظم له بعد از سلام و درود به مخاطب خود و به تمام مؤ منين از شيعه
آل محمد (ص ) مى نويسد:
|