نفرين زينب (س ) در مجلس يزيد
از كتاب مقتل ابن عصفور (متوفى سال 666 يا 669) است ، اينكه يكى از بى خردان پست
فرومايه در مجلس يزيد (خدا او را لعنت نموده از رحمتش دور گرداند) گفت : حسين در
گروهى از اصحاب و ياران و خويشان و كسانش (به كربلا) آمد، پس ما برايشان هجوم و
تاخت و تاز نموديم و برخى از آنان به برخى پناه مى برد و ساعتى نگذشت مگر آنكه
همه آنها را كشتيم .
وقتى اسيران را وارد مجلس يزيد (حرام زاده ) كردند، حضرت امام زين العابدين (ع )
خطاب به يزيد فرمود: اى يزيد، اگر جد ما، ما را به اين حالت ديده و از تو مى
پرسيد كه عترت مرا چرا به اين حال به مجلس حاضر كرده اى ، چه در جواب مى گفتى
؟!
فاطمه دختر امام حسين (ع ) مى فرمايد: هنگامى كه ما را با آن وضع رقت بار وارد مجلس
يزيد نمودند، يزيد از مشاهده حال ما متاءثر شد. همان وقت يكى از شامى ها كه آدمى سرخ
گون بود، چشمش به من كه دخترى زيبا چهره بودم افتاد. به يزيد گفت : چقدر مناسب
است اين كنيزك را به من ببخشايى . موى بر اندام من راست شد و لرزه سراپاى مرا فرا
گرفت و خيال كردم چنين واقعه هم بايد اتفاق بيفتد، بى تابانه جامه عمه ام را به دست
گرفته و به دامن او پناهنده شدم .
پس از سخنرانى زينب (س ) در مجلس در مجلس يزيد، او در حضور جمع دعا كرد و چنين گفت
: (اللهم خذ بحقنا): خداوندا، حق ما را از ايشان بگير.
پس از آنكه زينب (س ) و ساير زنان وارد مجلس يزيد شدند و مورد
تجليل و تكريم قرار گرفتند، به ياد تحقير و اهانتهايى افتادند كه در همين مجلس از
سوى يزيد به ايشان شده بود. از اين رو، نخست
مشغول ناله و زارى شدند.
دوبار، تشتى را مقابل زينب (س ) قرار دادند كه او را غمگين كرد:
يزيد دستور داد ريسمانها را بريدند. سپس سر امام حسين (ع ) را
مقابل او نهادند و زنها را پشت سر او جاى دادند كه آن سر مقدس را نبينند. ولى على بن
الحسين (ع ) آن را ديد. پس از آن حادثه ، هرگز غذاى گوارا نخورد.
كاروان از كوفه ، راهى شام شد. مشكلات اسارت و دورى پدر، همچنان رقيه را مى
سوزاند. در بين راه كه سختى بر دختر امام حسين (ع ) فشار آورده بود. شروع به گريه
و ناله كرد. و به ياد عزت و مقام زمان پدر، اشك ها ريخت . گويا نزديك بود روحش
پرواز كند و در آن بيابان به بابا بپيوندد.
استاد توفيق ابوعلم ، رئيس هياءت مديره مسجد نفيسه خاتون و معاون
اول وزارت دادگسترى مصر در كتاب (فاطمه زهرا) درباره زينب (س ) مى نويسد:
از بحر المصائب نقل مى كنند كه در خرابه شام هيجده صغير و صغيره در ميان اسيران بود
كه به آلام و اسقام مبتلا، و هر بامداد و شامگاه از جناب زينب (س ) آب و نان طلب مى كردند
و از گرسنگى و تشنگى شكايت مى نمودند.
نيز در بحر المصائب مى خوانيم : يك روز زنى طبقى از طعام آورد و در نزد عليا مخدره
گذارد. آن عليا مخدره فرمود: اين چه طعامى است ؟ مگر نمى دانى كه صدقه بر ما حرام
است ؟ عرض كرد: اى زن اسير، به خدا قسم صدقه نيست ، بلكه نذرى است كه بر من لازم
است و براى هر غريب و اسير مى برم . حضرت زينب (س ) فرمود اين عهد و نذر چيست ؟
عرض كرد: من در ايام كودكى در مدينه رسول خدا (ص ) بودم و در آنجا به مرضى دچار
شدم كه اطبا از معالجه آن عاجز آمدند. چون پدر و مادرم از دوستان
اهل بيت بودند براى استشفا مرا به دارالشفاى اميرالمؤ منين (ع ) بردند و از
بتول عذرا فاطمه زهرا(س ) طلب شفا نمودند. در آن
حال حضرت حسين (ع ) نمودار شد. اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: اى فرزند، دست بر سر اين
دختر بگذار و از خداوند شفاى اين دختر را بخواه ! پس دست بر سر من گذاشت و من در
همان حال شفا يافتم و از بركت مولايم حسين (ع ) تاكنون مرضى در خود نيافتم . پس از
آن ، گردش ليل و نهار مرا به اين ديار افكند و از ملاقات مواليان خود محروم ساخت .
لذا بر خود لازم كردم و نذر نمودم كه هر گاه اسير و غريبى را ببينم ، چندان كه مرا ممكن
مى شود براى سلامتى آقايم حسين (ع ) به آنها احسان كنم ، باشد كه يك مرتبه ديگر
به زيارت ايشان نايل بشوم و جمال ايشان را زيارت كنم .
زن يزيد كه سالهاى پيش در خانه عبدالله بن جعفر زير دست عليا مخدره زينب (س ) كاملا
تربيت شده بود، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جايى خبر ندارد. يك وقت بر
سر زبانها افتاد كه جماعتى از اسيران خارجى به شام آمده اند. اين زن از يزيد درخواست
كرد به ديدار آنها برود يزيد گفت شب برو.
امام سجاد (ع ) فرمود: هنگامى كه ما را در خرابه شام قرار دادند، در آنجا انواع رنجها را
بر ما روا داشتند. روزى ديدم عمه ام ، حضرت زينب (س )، ديگى بر روى آتش نهاده است ،
گفتم : عمه جان اين ديگ چيست ؟ فرمود: كودكان گرسنه اند، خواستم به آنها وانمود
نمايم كه برايشان غذا مى پزم و بدين وسيله آنان را خاموش سازم !
نقل شده است كه وقتى اسيران وارد شام شدند، مردم به تماشاى آنها رفتند. بانويى
هاشمى به نام حميده بوده كه پسرش (سعد) و كنيزش (رميثه ) جهت تماشا از خانه بيرون
رفته بودند، وقتى كه سعد و رميثه از قضايا آگاه شدند برگشته و به ناله و
سوگوارى پرداختند، حميده سراسيمه نزد آنها دويد، شنيد پسرش مى گويد: با خدايا،
چگونه بنالم و نگويم با اينكه سر مبارك امامم را بر نيزه دشمن ديدم و رميثه مى گويد:
چگونه نگويم در حالى كه بانوان سلطان حجاز بر شتران بى جهاز، با ناله (واحيناه
، واغربتا) هم آواز ديدم !
نزديك غروب آفتاب كه مى شد، مردم دمشق ، دست كودكان خويش را مى گرفتند و به
تماشاى بچه هاى امام حسين (ع ) مى آمدند. و پس از آن راهى خانه مى گشتند. روزى رقيه
با ديدگان حسرت بار به آن جمع نگاه كرد. ناله اى دردناك از
دل برآورد و روى به عمه اش زينب (س ) نمود و گفت : اى عمه ! اينها به كجا مى روند؟
حضرت زينب (س ) فرمود: اى نور چشمم ! اينها رهسپار خانه و كاشانه خود هستند. رقيه
گفت : عمه جان ! مگر ما خانه نداريم ؟! زينب (س ) فرمود: نه ! ما در اينجا غريبيم و خانه
نداريم . خانه ما در مدينه است . با شنيدن اين سخن صداى ناله و گريه رقيه بلند شد
و فرياد زد: (واغربتاه ، واذلتاه ، و اكربتاه ) اه از غريبى ، واى از محنت و زارى
ما(164)
سختى هاى خرابه ، حضرت رقيه را بسيار ناراحت كرده بود. يكسره بهانه بابا مى
گرفت و به عمه اش زينب (س ) مى گفت : بابايم كجاست ؟ عمه اش براى اينكه رقيه را
آرام كند، به او مى گفت : پدرت به سفر رفته است .
فريادهاى آتشين امام سجاد (ع ) و زينب (س ) و خون پاك حضرت رقيه ، اثرش را گذاشت
. كاروان اسرا از گوشه خرابه آزاد شد. زنان و كودكان به مدينه مى روند. پيام
عاشورا در شهر پيامبر (ص ) بايد به مردم ابلاغ شود.
قبل از آنكه كاروان بازماندگان آماده حركت به مدينه شوند، يزيد دستور داد تا
مال بسيارى ، در حدود دويست هزار مثقال زر سرخ ، بياورند. سپس به جناب زينب (س )
گفت : اين مبلغ را هم عوض خون حسين (ع ) و مصيبتهايى كه در حادثه كربلا بر شما وارد
آمده است بگيريد.
يزيد تغيير مسلك داد. به روايت ابى مخنف و ديگران ، وى امام سجاد(ع ) را بين ماندن شام
و حركت به سوى مدينه مخير نمود. آن حضرت به پاس تكريم عليا مخدره زينب (س )
فرمود: بايستى در اين باب با عمه ام زينب (س ) صحبت كنم ، چون پرستار يتيمان و
غمگسار اسيران اوست .
روايت شده است :
چون به نزديكى مدينه رسيدند محمل ها را فرود آورده ، شتران را يك سو خوابانيده و خود
مشغول نوحه سرايى بشدند و اسباب شهدا را پيش روى خود پهن نمودند. ناگاه غلغله
اهل مدينه بر پا شد و زنان مهاجر و انصار نمايان شدند. حضرت سجاد (ع ) بفرمود تا
آنها را استقبال نمودند.
راوى مى گويد: هنگامى كه حضرت زينب (ع ) به در مسجد پيامبر(ص ) رسيد، چارچوب در
را گرفت و فرياد زد: (يا جداه ! انى ناعية اليك اخى الحسين و هى مع ذلك لا تجف لها
عبرة و لا تفتر من البكاء و النحيب . و كلما نظرت الى على بن الحسين (ع ) تجدد حزنها و
زاد و جدها).
در روايت ديگر آمده : حضرت زينب (س ) در ميان كاروان ، به خواهران و كودكان سفر كرده
، رو كرد و فرمود: (از هودجها پياده شويد كه اينك روضه منوره جدم
رسول خدا (ص ) نمايان است .)
روايت شده : وقتى كه اهل بيت (ع ) وارد مدينه شدند، ام البنين مادر حضرت عباس (ع ) در
كنار قبر رسول خدا (ص ) با زينب (س ) ملاقات كرد.
روايت شده است كه وقتى حضرت زينب (س ) با همراهان به مدينه بازگشتند زنهاى مدينه
براى عرض تسليت ، به حضور زينب (س ) آمدند آن حضرت حوادث جانسوز كربلا و
كوفه و شام را براى آنها بيان مى كرد و آنها گريه مى كردند، تا اينكه به ياد
حضرت رقيه (س ) افتاد و فرمود: (اما مصيبت وفات رقيه در خرابه شام ، كمرم را خم
كرد و مويم را سفيد نمود.)
روايت شده است كه حضرت زينب (س ) و همراهان ، كنار قبر مادرشان زهرا(س ) (يعنى حدود
و سمت قبر آن حضرت ) رفتند. در آن جا نيز شيون به پا شد، زنان و مردان مدينه ، آن
چنان مى گريستند كه گويى محشر شده است .
براى رفتن اهل بيت (ع ) به مدينه ، همه نوع امكانات تهيه شد: محملهاى زرين ؛ لباسهاى
تجملاتى و رنگين ؛ اسبها و وسايل سوارى ؛ توشه راه براى
اهل بيت (ع ) و ماءموران محافظ، كه سيصد و به روايتى پانصد نفر بودند؛ و هر نوع
امكانات ديگرى كه لازم بود تام آنها به دستور يزيد آماده شد و مسئوليت تمام آنها را
به عهده (عمرو بن خالد قريشى ) و بنابر روايتى ، به عهده (نعمان بن بشير)
كه از صحابه رسول خدا (ص ) و معروف به صلاح و خوبى بود گذاشت ، و دستور داد
با كمال احترام و به هر نحو كه خود آنان مى پسندند با ايشان رفتار كنند، تا به مدينه
برسند.
|