فداكارى حضرت زينب (س )
حميد بن مسلم (كه خبرنگار كربلا بود) مى گويد:
در بعضى مقاتل آمده : هنگامى كه خيام را آتش زدند، زينب (س ) نزد امام سجاد (ع ) آمد و
عرض كرد: اى يادگار گذشتگان و پناه باقيماندگان ، خيمه ها را آتش زدند، چه كنيم ؟
امام فرمود: (عليكن بالفرار) بر شما باد كه فرار كنيد.
يكى از سربازان دشمن مى گويد: بانوى بلند قامتى را كنار خيمه اى ديدم ، در حالى
كه آتش اطراف آن خيمه شعله مى كشيد، آن بانو گاهى به طرف راست و چپ و گاهى به
آسمان نگاه مى كرد و دستهايش را بر اثر شدت ناراحتى به هم مى زد، و گاهى وارد آن
خيمه مى شد، و بيرون مى آمد، با سرعت نزد او رفتم و گفتم : اى بانو مگر شعله آتش را
نمى بينى چرا مانند ساير بانوان فرار نمى كنى ؟
حميد بن مسلم (از سربازان دشمن ) مى گويد: به خدا سوگند زينب دختر على (ع ) را
فراموش نمى كنم كه در كنار بدنهاى پاره پاره ، ناله و گريه مى كرد و با صداى
جانسوز و قلب غمبار مى گفت :
نقل شده : زينب (س ) وقتى كنار جسد برادر آمد، توقف كرد و با خلوصى خاص متوجه خدا
گرديد و عرض كرض كرد:
در بعضى از مقاتل آمده : زينب (س ) خم شد و بدن پاره پاره برادر را در آغوش گرفت و
دهانش را روى حلقوم بريده برادر نهاد و مى بوسيد و مى گفت :
علامه مقرم مى گويد: (...زنان گفتند: شما را به خداوند سوگند مى دهيم كه ما را از
كنار اجساد كشتگان عبور دهيد. هنگامى كه چشمشان بر پيكرهاى پاره پاره شده افتاد، در
حالى كه نيزه ها بر بدنهايشان ميخكوب و شمشيرها از خونشان رنگين و اسبها لگد
كوبشان كرده و آنان را درهم كوبيده بودند، شيون و ناله سر داده بر سر و صورت
زدند. زينب (س ) فرياد بر آورد: وا محمدا، اى
رسول خدا! اين حسين است كه بدين سان برهنه افتاده ، به خاك و خون آغشته گرديده و
رگ و پيوندش از هم گسيخته است و اينان دختران تو هستند كه به اسارت مى روند و
فرزندان تو كه كشته شده اند. در اين حال هر دوست و دشمنى بر حالشان گريست ، به
گونه اى كه حتى از ديدگان اسبها اشك سرازير شده بر دست و پايشان فرو ريخت
بعد دستها را زير بدن برادر برده به سوى آسمان بلند كرده گفت : خداى من ! اين
قربانى را از ما بپذير!)(125)
على بن الحسين (ع ) هنگامى كه چشمش بر بدنهاى بى سر آنان افتاد و در بين آنان جگر
گوشه حضرت زهرا را به گونه اى ديد كه به واسطه عمق فاجعه و شدت آن آسمانها
شكافته ، زمين از هم گسيخته مى شود و كوها فرو مى ريزد، بر آن حضرت خيلى دشوار
آمده و ناراحتى اش فزونى يافته و آثار اين حالات در چهره اش نمايان شد. زينب (س )
بر اين حالت ترسيده شروع به دلدارى و تسلاى آن حضرت نمود با اينكه صبر خود
حضرت به پايه اى بود كه كوهها همتاى صبر و بردبارى اش نبودند. از جمله مطالبى
كه به آن حضرت گفت ، اين عبارات بود:
راوى گويد: به خدا قسم هرگز فراموش نمى كنم زينب دختر على (ع ) را كه بر
برادرش حسين (ع ) ندبه و ناله مى كرد و با صداى اندوهناك و دلى پر غم فرياد مى
زد:
در كتاب (مبكى العينون ) آمده : در شب شام غريبان ، حضرت زينب (س ) در زير خيمه
نيم سوخته ، اندكى خوابيد، در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا(س ) را ديد. عرض
كرد: مادرجان ، آيا از حال ما خبر دارى ؟!
سپاه عمربن سعد به سركردگى شمر بن ذى الجوشن ،خيمه گاه را محاصره كردند.
شمر ملعون دستور داد: وارد خيمه ها شويد و زينت و زيور زنان را غارت كنيد! جمعيت وارد
خيام و حرم رسول خدا (ص ) شدند و هرچه بود، به غارت بردند. حتى گوشواره حضرت
ام كلثوم ، دختر اميرالمؤ منين (ع ) را از گوشش كشيدند و گوشهاى آن مخدره را پاره
كردند اراذل كوفه جامه زنان را از پشت سر مى كشيدند تا از بدنشان بيرون
آورند.(129)
سكينه ، دختر امام حسين (ع ) نعش پدر را در آغوش گرفت ، هر چه كردند پدر را رها كند،
ممكن نشد؛ تا آن كه عده اى اعراب آمدند و به عنف و جبر او را از بدن بابايش جدا كردند. |
حاج ملا سلطانعلى ، كه از جمله عابدان و زاهدان بود، مى گويد: |
حضرت زينب (س ) فرمود: زمانى كه ابن ملجم - لعنة الله عليه - پدرم را ضربت زد و من
اثر مرگ را در آن حضرت مشاهده كردم ، به محضرش عرضه داشتم :اى پدرم ، ام ايمن
برايم حديثى چنين و چنان نقل نمود، دوست دارم حديث را از شما بشنوم . |
امام سجاد (ع ) مى فرمايد: در روز عاشورا، وقتى پدرم را كشته و به خون آغشته ديدم و
مشاهده كردم كه فرزندان آن حضرت با برادران و عموهاى خود به شهادت رسيده اند و از
سوى ديگر زنان و خواهران را مانند اسيران روم و ترك مشاهده كردم ، فوق العاده نگران
و ناراحت شدم و سينه ام تنگى كرد و نزديك بود كه روح از بدنم جدا شود. |
برخى از فاضلان و دانايان روايت كرده اند كه : چون حسين به كربلا فرود آمد، پرچم
را در زمين فرو برده و آن را به كسى از اصحاب و يارانش نداد، پس (سبب آن را) از
حضرت پرسيدند؟ فرمود: به زودى صاحب و دارنده آن مى آيد، پس آنان منتظر و چشم به
راه بوده ناگاه ديدند غبار و گرد بلند شد، امام حسين به اصحابش فرمود: صاحب و
دارنده پرچم اين است كه روى آورده است ، ناگاه ديدند حبيب بن مظاهر (يامظهر) است . پس
به پا خاسته ، فرياد كردند: حبيب آمد. پس (فرياد ايشان را) زينب دختر اميرالمؤ منين (ع )
شنيده فرمود: اين مردى كه روى آورده است كيست ؟ به او گفته شد: حبيب بن مظاهر است
فرمود: سلام و درود مرا به او برسانيد پس تحيت و درودش را به او رساندند، و چون
روز دهم محرم شد حبيب آمد و برابر خيمه و خرگاه زنان نشست ، در حالى كه سرش را در
دامانش گرفته گريه مى كرد. سپس سرش را بلند كرد و گفت : آه آه ! اى زينب (مى بينم
) روزى يافته مى شوى كه تو را بر شتر كج رفتار (كه
معتدل و ميانه رو نيست ) سوار كرده و به شهرها مى گردانند، و سر برادرت حسين رو به
رويت باشد، و گويى اين سر من (بريده شده ) به سينه اسب آويخته گرديده كه آن را
به و دو زانوى خود مى زند، پس زينب سرش را به ستون خيمه و خرگاه زده فرمود:
ديشب برادرم مرا به اين (پيشامد) خبر داده و آگاهم ساخت . |
آن ايام خوش ، هر گاه زينب مى خواست سوار بر
محمل گردد، قمر بنى هاشم و على اكبر و سيدالشهداء او را كمك مى كردند تا به راحتى
بر محمل سوار شود. عباس كمك او مى كرد تا سوار گردد. على اكبر طناب شتر را
گرفته و سيدالشهداء كمر خواهر و دستهاى او را مى گرفت تا سوار
محمل شود. |
از بعضى مقاتل عامه نقل شده است : زمانى كه اهل بيت (ع ) را وارد شام نمودند عليا مخدره زينب (س ) به شمر ملعون فرمود: ما را از راه خلوتى عبور دهيد. آن لعين اعتنا نكرد و چند تازيانه به بى بى زد. عليا مخدره ناراحت شد و به زمين امر فرمود: فرو ببر او را، و زمين تا كمر او را فرو برد. صداى نازنين امام حسن (ع ) بلند شد: خواهر، براى رضاى خدا صبر كن . بى بى زينب به زمين امر فرمود: رهايش كن ، و زمين رهايش كرد.(136) |
زينب (س ) از كجاوه روى آورده سر برادرش را ديد و به سختى پيشانى خود را به چوب
جلو كجاوه زد، تا اينكه ديدم خون از زير مقنعه و روسرى او بيرون مى شد، و تكه
پارچه اى را به آن خون اشاره نمود، يعنى تكه پارچه اى روى آن زخم نهاد. |
حضرت زينب كبرى (س ) توجه به سر برادر نمود، حضرت به او فرمود: (يا اختاه
اصبرى فان الله معنا)؛ خواهر جان ، صبر كن كه خدا با ماست . |
حضرت آيت الله مرعشى (ره ) فرمودند: وقتى كه حضرت فاطمه (س ) قنداقه حضرت
زينب (س ) را به محضر رسول الله (ص ) برد؛ اين نوزاد عزيز فاطمه (س ) چشم مبارك
را براى هيچ كدام از اهل بيت باز نكرد و تنها وقتى قنداقه در
بغل امام حسين (ع ) قرار گرفت ، چشم مباركش را گشود! |
بارى ، خاندان پيامبر (ص ) را به سوى شام حركت دادند. مسيرى كه براى بردن آنها از
كوفه تا شام انتخاب كرده بودند، دوازده شهر يا قصبه و قريه بود كه برخى نام
آنها را به اين شرح نوشته اند: تكريت ، لينا، جهينه ،
موصل ، سينور، حماه ، معره نعمان ، كفر طاب ، حمص ، بعلبك ، دير راهب و حران .
از سهل بن ساعدى نقل شده است كه مى گويد: آن روز من از شام مى گذشتم و مى خواستم به بيت المقدس بروم . با مشاهده آن منظره متحير شدم و هر چه فكر كردم كه اين چه عيدى است كه مردم اين گونه شادى مى كنند و من از آن بى اطلاعم متوجه نشدم تا آنكه با جمعى روبه رو شدم كه با هم گفت و گو مى كردند. از آنها پرسيدم : آيا شما عيدى داريد كه من نمى دانم ؟! گفتند:اى پيرمرد! مثل اينكه در اين شهر غريب هستى ؟ گفتم : من سهل بن سعد هستم كه افتخار درك محضر رسول خدا (ص ) را داشته و آن حضرت را ديده ام . گفتند: اى سهل ! عجب اين است كه از آسمان خون نمى بارد و زمين اهل خود را فرو نمى برد! پرسيدم : براى چه ؟ مگر چه شده است ؟ گفتند: اين سر حسين بن على (ع ) است كه براى يزيد مى آورند... تا آخر حديث . از كامل بهايى نقل شده است كه : خاندان پيغمبر را سه روز در خارج شهر شام نگه داشتند تا شهر را چراغان و زينت كنند. در اين سه روز شام را به نحوى بى سابقه تزيين كردند. آن گاه گروه بسيارى حدود پانصد هزار نفر زن و مرد براى تماشا به استقبال كاروان اسيران از شهر خارج شدند و سركردگان و اميران نيز دف زنان و رقص كنان و پايكوبان حركت كردند... اين راوى پس از تشريح وضع مردم و جشن و سرور آنها مى نويسد: در آن روز كه چهارشنبه شانزدهم ربيع الاول بود، جمعيت در بيرون شهر به قدرى زياد بود كه روز محضر را در يادها زنده مى كرد. براى يزيد بن معاويه سراپرده وسيع و تختى نصب و حاشيه آن را به انواع جوهر مرصع كرده و در اطراف آن كرسيهاى زرين و سيمين نهاده بودند... به هر صورت از مجموع اين نقل ها معلوم مى شود چه تدارك عظيمى براى اين جشن شوم ديده و چه مراسمى بر پا كرده بودند معلوم است كه در چنين شرايطى بر خاندان مظلوم و داغديده اهل بيت پيغمبر، با ديدن آن مناظره و احوال چه گذشته است ! از بانوى قهرمان ما در اين مراسم و اوضاع و احوال سخنى نقل نشده ، مگر پس از ورود به مجلس يزيد، كه آن جا چنان غرور و نخوت او را درهم شكست و او را چنان با چند جمله كوبنده و يك سخنرانى پر مغز و فصيح رسوا مى كرد كه مجال هر گونه عوام فريبى و عذر خواهى واداشت ، و چنان حساب شده و دقيق و با قدرت قلب ، او را به محاكمه كشيد كه عموم محدثان و مورخان شجاعت آن حضرت را در اين محاكمه كشيدن و گفت و گو ستوده اند.(140) |
پس از شهادت امام حسين (ع )، بلافاصله امانت بزرگ پى گيرى راهش ، به دوش زينب
كبرى (س ) گذارده شد و او با سخنان آتشين خود، خفتگان را بيدار و ياغيان و سركشان را
رسوا مى كرد. |
زينب كبرى (س ) نه تنها با مردم كوفه سخن گفت و آنان را بر كار زشتى كه مرتكب
شده بودند ملامت و عتاب كرد، كه در دارالاماره (ابن زياد) نيز چنان نيرومندانه ايستاد و
سخن پرخاشگرانه گفت و آن پليد را كه سرمست پيروزى (پندارى ) بود، حقير و كوچك
شمرد كه توان سخن گفتن را از او گرفت . |
امام سجاد(ع ) را در برابر ابن زياد آوردند. پرسيد: تو كيستى ؟ فرمود: من على بن
الحسينم . گفت : على بن الحسين كه در پيكار با ما كشته شد و خدا او را از پاى در آورد.
فرمود: آن شير بيشه شجاعت كه شربت شهادت نوشيد برادر من على (ع ) بود كه او را
بر خلاف انتظار تو مردم شهيد كردند نه خدا. پسر زياد گفت : چنان نيست كه مى گويى
، بلكه خدا او را كشت . امام سجاد (ع ) اين آيه را تلاوت فرمود كه مردمان را در هنگام فرا
رسيدن مرگشان مى ميراند. پسر زياد خشمگين شده و گفت : شگفتا هنوز آن جراءت و
توانايى در تو باقى مانده كه پاسخ مرا بدهى و گفته مرا زير پا اندازى . اينك
بياييد او را برده و گردن بزنيد.
|
اسيران آل پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به مجلس پسر زياد وارد
كردند. در ميان اسيران ، زينب كبرى يا آيينه عفت و پاكدامنى و فصاحت على (ع ) كه سخت
اندوهناك بود و كهنه ترين جامه ها را پوشيده بود، به طور ناشناس در يك طرف مجلس
قرار گرفت و كنيزان اطرافش را احاطه كردند.
زينب (س ) از شنيدن اين گفته سخت ناراحت شد، چنان كه سراپاى او را آتش زد و شروع كرد به گريستن و فرمود: اى بى حيا! به جان خودم سوگند، بزرگ مرا شهيد كردى و پرده عزت و آرزوى مرا دريدى و شاخه بارور مرا جدا نمودى و اصل مرا از بن برانداختى و هر گاه از چنين امر خيرى كه اساس آسمان و زمين را به لرزه در آورد شفا پيدا كردى ، چنان است كه مى گويى شفا يافته . پسر زياد كه اين بار هم با سخنان درشت و در عين حال اندوه آور رو به رو شد، گفت : اين زن سخن پرداز است و پدر او هم سراينده سخن پردازى بود. زينب (س ) فرمود: زن را با سخن پردازى چه مناسبت ! من علاوه بر اين ماءموريت ، كار ديگرى دارم كه بايد به انجام آن بپردازم :
|
زينب (س ) پس از ورود به شام و حضور در مجلس يزيد، با سخنان على گونه اش چنان
يزيد را رسوا كرد و او را به گريه واداشت كه توان پاسخ گويى از او سلب شد. |